هنوز هر گاه یا هر جا درخت برهان می بینم ناگهان در من آینه و رویا می رویَد.
هنوز در رقصِ دخترانِ طلایی پوش خورشید چهره ام را با نور می شویم.
هنوز آرام آرام در هر کتابخانه ای شعرهایم مستجاب می شود.
هنوز ماه ورای اندیشه های من است و مرا مهربان نگاه می دارد
هنوز در ساحت یک همیشه چترم را می بندم زیر باران های بی کران دوست
هنوز دست هایم سیب را می فهمد
هنوز چشم هایم ، لبخند را از بر است
و هنوز آهسته هر نماز دعای شادی گنجشک ها و دوست را با زمزمه مزمزه می کنم

درخت ها برهان من برای زیستن اند. زیستنی معناسرشت