خیلی وقت بود که در مورد فلسفه چیزی ننوشته بودم و برای همین یه مطلب کوتاه در مورد مکتب اسکندرانی تهیه کردم. در اصل اینها افلاطونیهای اسکندرانی و سوری بودند که خودشان را افلاطونی میدانستند. عبارت نوافلاطونیها در اصل در دوران جدید و رنسانس برای این افراد وضع شد چون ایدههای آنها تفاوتهای قابل توجهی با ایدههای اولیه افلاطونی داشت و برای خود یه مکتب جدایی شده بود ولی در اصل اساس کار آنها ایدهها افلاطونی بود که آن هم خود برپایه ایدههای فیثاغورثی بنا شده بود.
این ترجمه خلاصهی مطالب از یک کلیپ یوتیوبست.
بررسی اجمالی فلسفه نوافلاطونی
این متن مروری بر فلسفه نوافلاطونی دارد، که به عنوان یکی از تأثیرگذارترین جنبشهای فلسفی در تاریخ شناخته میشود. این فلسفه در عهد عتیق متأخر به عنوان ادامهای از مکتب فلسفی افلاطون ظاهر شد و نقش تعیینکنندهای در فلسفه و الهیات مسیحیت، اسلام، یهودیت و به طور کلی آنچه که گاهی اوقات "فکر غربی" مینامیم ایفا کرد. حتی زبان و نمادگرایی آنچه که اغلب "عرفان" نامیده میشود، تقریباً به طور کامل بر این مکتب به نام نوافلاطونی استوار است.
اصطلاح "نوافلاطونی" و مشکلات آن
اصطلاح "نوافلاطونی" توسط پیروان آن استفاده نمیشد و یک اصطلاح مدرن و نابهنگام است که توسط محققان و مورخان به کار میرود. واژه "نئو" به معنای "نو" است که نشان میدهد این فلسفه جدیدی بوده است، اما برای نوافلاطونیان هیچ چیز "نئو" در آن وجود نداشت؛ این صرفاً تعبیر واقعی از آموزههای افلاطونی باستان بود. بنابراین، بسیاری از محققان و گوینده این خلاصه ترجیح میدهند از اصطلاحات دیگری مانند "افلاطونگرایی متأخر" برای اشاره به این جنبش استفاده کنند تا نشان دهند که این یک چیز جدید و جداگانه نبوده است، بلکه یک مرحله متأخر از توسعه مکتب فکری افلاطون بوده است.
پلوتینوس: بنیانگذار و شخصیت محوری
جنبش یا مکتب نوافلاطونی اساساً در قرن سوم با شخصیتی شگفتانگیز به نام پلوتینوس شکل گرفت. او معمولاً به عنوان "بنیانگذار" نوافلاطونگرایی توصیف میشود و بسیاری از آموزههای مشخصه آن را میتوان به او نسبت داد، حتی اگر او میگفت که آنها را مستقیماً از افلاطون گرفته است. پلوتینوس یکی از جذابترین، شگفتانگیزترین و در واقع تأثیرگذارترین فیلسوفان تاریخ است. او در قرن سوم در اسکندریه مصر متولد شد، اما عمیقاً یونانیشده بود و بیشتر فعالیت خود را به عنوان فیلسوف در شهر رم گذراند. او در طول زندگی خود مورد احترام و مشهور بود و ایدهها و آموزههای او را در درجه اول از طریق نوشتههایش، مجموعهای از رسالات گردآوری شده توسط شاگردش پورفیری(فورفوریوس)، معروف به "انئادها" میشناسیم.
زندگی پلوتینوس و ویژگیهای او
پورفیری در زندگینامه خود از پلوتینوس، جزئیات شگفتانگیزی را ارائه میدهد. او بسیار محرمانه درباره پیشینه خود بود و از صحبت کردن درباره آن ابا داشت. او در اواخر دهه بیست زندگی خود به فلسفه علاقهمند شد و در اسکندریه تحت نظر معلمی به نام آمونیوس ساکاس به تحصیل پرداخت. پس از سفر در سراسر جهان مدیترانه برای مدتی، در حدود 40 سالگی در شهر رم اقامت گزید و به سرعت به عنوان یک فیلسوف بزرگ که دانشجویان زیادی را جذب میکرد، مشهور شد. او به "فیلسوف قرن سوم" تبدیل شد و به ویژه یک مرجع در مورد افلاطون و افلاطونگرایی بود. به نظر میرسد که او شخصیتی بسیار کاریزماتیک داشته است. او سبکی نیمهفیثاغورسی از زندگی را اتخاذ کرد، زندگی زاهدانهای داشت، کم میخورد و رژیم گیاهخواری سختگیرانهای داشت. مردم از هر طبقهای، از سناتورها گرفته تا مردم طبقات پایین، هم مرد و هم زن، در سخنرانیهای او شرکت میکردند و او را بسیار گرامی میداشتند.
دیدگاههای پلوتینوس درباره دین و ماوراء الطبیعه
پلوتینوس در دنیایی زندگی میکرد که کاملاً تحت سلطه دین کلاسیک یونان و روم بود و به نظر میرسد که او تا حدی به آن دین احترام میگذاشت، زیرا هیچ مدرکی در نوشتههای او یافت نمیشود که به طور آشکار از دین انتقاد کرده باشد. با این حال، به نظر میرسد که او خود را تا حدی فراتر از این نوع چیزها میدید. او فلسفه میورزید، واقعیتهای بالاتر معقول را کشف میکرد و نه اعمال نسبتاً پایینتر مرتبط با دین. یک داستان قابل توجه این است که وقتی املیوس او را تشویق کرد تا در قربانیها و آیینهای دینی شرکت کند، پلوتینوس گفت: "آنها باید به من بیایند، نه من به آنها." پورفیری(فورفوریوس) این گفته را "اظهارنظری چنان بزرگ" مینامد که او و دیگران جرأت پرسیدن درباره آن را نداشتند. داستانهای دیگری نیز درباره قدرتهای معنوی و جایگاه او روایت شده است، مانند اینکه روح او آنقدر قدرتمند بود که حملات جادویی علیه او باز میگشت و یا اینکه "دایمون" (نگهبان) او نه یک دایمون عادی، بلکه یک خدا بود.
نوشتههای پلوتینوس: انئادها
پس از مرگ پلوتینوس، شاگردش پورفیری(فورفوریوس) تصمیم گرفت تمام رسالات فلسفی او را در یک مجموعه واحد، هرچند بسیار درهم و برهم، گردآوری کند که به "انئادها" معروف شد. انئاد به معنای گروهی از نه است و این اثر اساساً شامل 54 رساله است که به شش انئاد، یعنی شش گروه نه رساله تقسیم شدهاند. این تقسیمبندی و ساختار کاملاً توسط پورفیری(فورفوریوس) انجام شده و "واقعاً عجیب" است، زیرا رسالات واحد را به بخشهای زیادی تقسیم میکند و طرح کلی گیجکنندهای بر اساس یک ساختار موضوعی آزاد دارد. با این حال، این اثر نقش اصلی در تاریخ فلسفه و دین ایفا کرد.
ایدههای بنیادی فلسفه نوافلاطونی پلوتینوس
فلسفه نوافلاطونی پلوتینوس به شدت بر دیالوگهای افلاطونی و دکترینهای نانوشته او استوار است. او به ویژه تحت تأثیر "پارمنیدس" افلاطون قرار گرفته بود که ایدههایی درباره "واحد" را در بر میگیرد. در هسته فلسفه او ایده "واحد" (τὸ ἕν - toen) قرار دارد.
تأکید بر جریان بیزمان و عدم جدایی
نکته مهم این است که کل این فرآیند تجلی در خارج از زمان اتفاق میافتد. وقتی به این فرآیند هستی یا شدن فکر میکنیم، آن را به صورت واحد تبدیل شدن به نوس و سپس نوس تبدیل شدن به نفس میبینیم، اما این یک پیشرفت زمانی را نشان میدهد که نحوه درک آن نیست. زمان فقط در سطحی پایینتر از نفس، در جهان محسوس ما وجود دارد. بنابراین کل این فرآیند از واحد به نوس به نفس چیزی نیست که "اتفاق افتاده باشد". این توصیفی از چگونگی واقعیت در لحظه ابدی و غیرزمانی است. این یک ساختار اساسی در واقعیت را بازگو میکند، نه یک رویداد را.
علاوه بر این، با اینکه پلوتینوس اشاره میکند که تفاوتهایی بین واحد و نوس و بین نوس و نفس وجود دارد، این واقعیتها نیز تا حدی بخشی از یک واقعیت واحد هستند. به جای تصور این واقعیتها به صورت جداگانه و در یک سلسله مراتب عمودی، بهتر است تمام واقعیت، از جمله این سطوح و جهان فیزیکی، را به صورت آشکار شده در درون خود نوس و در نهایت در درون خود واحد تصور کرد. این یک تصویر بسیار وحدتگرایانه است و سطوح مختلف همه یک واقعیت واحد یا نوعی پیوستار هستند.
جنبه عملی و مشارکتی نوافلاطونی
فلسفه پلوتینوس و به طور کلی بیشتر نوافلاطونیگرایی بسیار "اجرایی و مشارکتی" است. این فقط یک فلسفه نظری انتزاعی در مورد ساختار واقعیت نیست، بلکه شامل فرآیندی است که به وسیله آن فرد میتواند طبیعت واقعی خود، خود واقعی خود را با بالا رفتن از این نردبان وجود از این بخش پایینتر جهان فیزیکی و بدن به بالا به نوس و حتی به واحد برسد. این شامل رویگردانی از بدن و ماده است، اگرچه پلوتینوس جهان فیزیکی را ذاتاً شر نمیدانست. او جهان را "کپی زیبا اما ناقصی از جهان معقول مُثُلها" میدید. دستورالعملهای عملی پلوتینوس شامل تغییر تمرکز از بدنی و مادی به فکری است. ما باید از خواستههای فیزیکی جدا شویم و به سمت خود برتر خود که خانهاش در جهان معقول است، روی آوریم. این شامل نوعی ریاضت است، نه ریاضت افراطی، بلکه مطمئناً شیوهای از زندگی که معتدل و کنترل شده است.
وحدت عرفانی با نوس و واحد
پلوتینوس میگوید که ما باید "سفر به درون" را آغاز کنیم، به اعماق خود، و از بدنی روی برگردانیم و در خود معقول واقعی و واقعیتهای بالاتر تفکر کنیم. او معتقد بود که میتوانیم با نوس متحد شویم و یا دقیقتر، متوجه شویم که از ابتدا نوس بودیم. او حتی اشاره میکند که میتوانیم به طور عرفانی با خود واحد متحد شویم و "پرواز تنها به سوی تنها" را تجربه کنیم. این تجربه بالاترین حالت یا تجربهای است که فرد میتواند به آن دست یابد. پلوتینوس خود این تجربه را چندین بار داشته است. وحدت با واحد شامل ناپدید شدن کامل خود و همه چیزهای مرتبط با آن است. این فراتر از تجربه است، زیرا در آنجا هیچ کس برای تجربه کردن و هیچ چیز برای تجربه کردن وجود ندارد؛ فقط واحد هستی خود است.
نوافلاطونگرایی بعدی: یامبلیخوس و پروکلوس
در حالی که پلوتینوس شخصیت محوری در نوافلاطونگرایی است، مکتب و سنت بسیار گستردهتر از اوست. جانشینان او، مانند پورفیری، یامبلیخوس و پروکلوس، ایدههای خود را بر اساس برخی از ویژگیهای کلی سیستم او بنا نهادند، اما راههای خود را برای دیدن جهان ایجاد کردند که گاهی اوقات به طور چشمگیری از پلوتینوس متفاوت بود. با یامبلیخوس و پروکلوس، آنچه که به عنوان "تئورگی" شناخته میشود، ظاهر شد، که تلاشی برای فراخوانی خدایان از طریق آیینها، اغلب با هدف ارتقاء خود بود. بر خلاف پلوتینوس که معتقد بود ما میتوانیم خودمان با غرق شدن در اعماق وجود خود به کمال برسیم، تئورگیستها معتقد بودند که ما برای رسیدن به این سفر به جهانهای بالاتر به کمک خدایان نیاز داریم.
تفاوتها در سیستمهای متافیزیکی
به طور کلی، نوافلاطونیان بعدی در رویکرد خود بسیار منظمتر از پلوتینوس بودند. در حالی که سیستم پلوتینوس نسبتاً ساده بود (واحد، نوس، نفس)، سیستمهای یامبلیخوس و پروکلوس اغلب بسیار پیچیدهتر بودند و سطوح و بخشهای بیشتری را در واقعیت فرض میکردند. اکثر نوافلاطونیان بعدی ایده پلوتینوس درباره "نفس پاییننیامده" را رد کردند که در آن بخشی از خود همیشه در نوس است و به جای آن استدلال میکردند که واقعیت در آن بخشهای مختلف جهان یا واقعیت به طور سختگیرانهتری از یکدیگر جدا شدهاند.
ویژگیهای وحدتبخش نوافلاطونی
با وجود این تفاوتها، چند ویژگی وجود دارد که نوافلاطونیگرایی را به عنوان یک فلسفه منسجم متحد میکند:
تأثیر نوافلاطونی
نوافلاطونی یکی از تأثیرگذارترین جنبشهای فلسفی در تاریخ بوده است و نقش کلیدی در توسعه الهیات و عرفان مسیحی، اسلامی و یهودی ایفا کرده است. همچنین بر باطنگرایی غربی(اُکالتیسم-علوم خُفیه) و عرفان تأثیر گذاشته است. بخش عمدهای از آنچه که ما به عنوان عرفان درک میکنیم، به طور مستقیم به نوافلاطونی برمیگردد، از زبان سلبی استفاده شده تا تأکید بر لخت کردن نفس از تعلقات دنیوی و بازگشت به دنیای ناب ذهن و اتحاد عرفانی با واحد در هسته واقعیت.(یعنی نمیگوید که واحد و نفس چیست بلکه میگوید که در اصل چه نیست به این میگویند الاهیات سلبی یا apophatic Theology).
این خلاصه مروری کلی و ناقص از دنیای وسیع نوافلاطونی است که عمدتاً بر پلوتینوس تمرکز کرده است، اما به دیگر متفکران برجسته این مکتب نیز اشاره کرده است. این ویژگیهای اصلی و مهمترین جنبههای این سنت فلسفی شگفتانگیز را معرفی کرده است.