ἐρώτησις(Erotesis)
خواندن ۱۴ دقیقه·۲ ماه پیش

انحطاط‌گرایی اشپنگلر و پارِتو

اسپنگلر معتقد است که برخورد دیالکتیکی میان آنچه که او «سرمایه‌داری انگلو-ساکسونی» و «سوسیالیسم پروسی» می‌نامد، در نهایت برنده را مشخص خواهد کرد. علاوه بر این، اسپنگلر به نظر می‌رسد در مورد نکته‌ای دیگر در رابطه با نبرد برای تسلط جهانی کاملاً مطمئن است: این نبرد به‌طور قطع با خون ریخته خواهد شد. اسپنگلر در لحنی به‌طور خاص بدبینانه می‌گوید:

هرچه از اعمال روح برخاسته و به جسم و آفرینش جسمانی تبدیل شود، تقاضای فدای خون در ازای آن دارد. ایده‌هایی که به خون بدل گشته‌اند، خون می‌طلبند. جنگ الگوی ابدی و ازلی وجود انسانی متعالی است و کشورها تنها برای جنگ وجود دارند، آن‌ها نماد آمادگی برای نبردند. و حتی اگر بشریت خسته و خون‌آلود آرزو کند که از جنگ رهایی یابد، همان‌طور که مردم دنیای کلاسیک در قرون پایانی خود، همان‌طور که هندی‌ها و چینی‌های امروز آرزو دارند، تنها نقش خود را در جنگ‌افروزی عوض می‌کند و به چیزی بدل می‌شود که دیگران جنگ را حول آن‌ها به راه می‌اندازند.(خلاصه انسان‌ها تا ابدیت در حال جنگ خواهند بود).

اسپنگلر در دهه‌ای که میان انتشار کتاب «زوال غرب» (1918) و «پروسینیسم و سوسیالیسم» (1919)، و «ساعت تصمیم‌گیری» (1933) قرار داشت، شاهد تحولات زیادی بود. در دومی، او پیشنهاد کرد که سزاریزم واقعی در تمام فرهنگ‌ها همیشه در «اقلیت‌های کوچک و قدرتمند» به وجود می‌آید و به ظهور می‌رسد. او همچنین دوباره بر این ایده تأکید می‌کند که شکل غربی سزاریزم، ارتش حرفه‌ای مزدور که متعلق به دوره عصر پول است را با مزدوران و ارتش‌های داوطلب دهقانان جایگزین می‌کند، همان‌طور که در دوران کلاسیک پس از اصلاحات ماریان ارتش روم رخ داد — که راه را برای «شورش غریزی خون» علیه «نیروهای پول و فکر» هموار کرد.

اسپنگلر مفهوم «ناپلئونیزم» را معرفی می‌کند؛ مرحله‌ای از تکامل که هر فرهنگ را به سوی «سزاریسم» سوق می‌دهد... وضعیت سیاسی جمعی ملت‌ها به شدت افول می‌کند و این امر مسیر را برای ظهور افراد پرحرارت و ماکیاولیست باز می‌کند، افرادی که می‌توانند سرنوشت ملت‌ها و فرهنگ‌ها را در دستان خود بگیرند. اسپنگلر این پدیده را «تصادف مردان بزرگ» می‌نامد؛ ظهور این افراد، به ملت‌های ضعیف این امکان را می‌دهد که تقریباً در لحظه‌ای کوتاه به اوج قدرت ژئوپلیتیکی خود برسند، همچون مقدونیه و اسکندر بزرگ. از سوی دیگر، مرگ تصادفی این افراد، همچون مرگ ژولیوس سزار، جهانی امن را به هرج و مرج می‌کشاند. انتقال از فرهنگ به تمدن، یا «پایان فرهنگ»، و ناپلئونیزم آن، با ظهور ناپلئون آغاز شد و در جنگ جهانی اول به اوج خود رسید. در دنیای کلاسیک، این فرآیند از زمانی آغاز شد که هانیبال روم را به چالش کشید و جنگ‌های پونی را شروع کرد. در تمدن اسلامی عربو-فارسی یا مغی، این انتقال از ناپلئونیزم به سزاریسم به شکلی متفاوت، اما با ویژگی‌هایی مشابه، رخ داد؛ همان‌طور که خلافت به تدریج از شهر جهانی بغداد به سلطنت تبدیل شد. وقتی که یک فرهنگ وارد مرحله‌ی بی‌فرمی تاریخی خود می‌شود، دوران ظهور «افراد قدرتمند» آغاز می‌گردد. در دوره‌ی انتقال، فرهنگ تمام نیروهایی را که پیش‌تر در خود سرکوب کرده بود آزاد می‌کند تا فرم مخصوص خود را خلق کند. اسپنگلر معتقد بود که انتقال از دولت مطلقه به برخورد ملت‌ها، که آغازگر دوره‌ی دولت‌های متخاصم است، در حقیقت تغییر از حکومت... به شکلی از حکومت است که به‌طور کامل با عبارت لاتین «sic volo, sic jubeo» یا «چنین اراده می‌کنم، چنین فرمان می‌دهم» مطابقت دارد.

هرچه از اعماق روح برخاسته و به جسم و آفرینش جسمانی تبدیل شود، تقاضای فدای خون در ازای آن دارد. ایده‌هایی که به خون بدل گشته‌اند، خون می‌طلبند. جنگ الگوی ابدی و ازلی وجود انسانی متعالی است و کشورها تنها برای جنگ وجود دارند، آن‌ها نماد آمادگی برای نبردند. و حتی اگر بشریت خسته و خون‌آلود آرزو کند که از جنگ رهایی یابد، همان‌طور که مردم دنیای کلاسیک در قرون پایانی خود، همان‌طور که هندی‌ها و چینی‌های امروز آرزو دارند، تنها نقش خود را در جنگ‌افروزی عوض می‌کند و به چیزی بدل می‌شود که دیگران جنگ را حول آن‌ها به راه می‌اندازند.

اسوالد اشپنگر در کتاب مشهور خود، «انحطاط غرب» (The Decline of the West)، به تحلیل چرخه‌های تمدن‌ها می‌پردازد. او معتقد است که تمدن‌ها مانند موجودات زنده، مراحل تولد، رشد، افول و مرگ را طی می‌کنند. در مرحله‌ی افول تمدن‌ها، مفهوم سزاریسم ظهور می‌کند.

سزاریسم در فلسفه‌ی اشپنگر:

سزاریسم به حکومت‌های مقتدر و شخصیت‌های کاریزماتیکی اشاره دارد که در دوره‌های بحرانی و افول تمدن‌ها ظهور می‌کنند. این رهبران معمولاً با استفاده از قدرت مطلق و اقتدارگرایی، سعی در حفظ نظم و ثبات در جامعه‌ای دارند که ساختارهای سنتی آن در حال فروپاشی است. اشپنگر از ژولیوس سزار به عنوان نمونه‌ای کلاسیک از سزاریسم نام می‌برد. سزار در دوره‌ی افول جمهوری روم ظهور کرد و با استفاده از قدرت نظامی و سیاسی، سعی در حفظ امپراتوری داشت. اشپنگر معتقد است که سزاریسم نشانه‌ای از پایان یک تمدن است، جایی که دموکراسی و ساختارهای سنتی دیگر کارایی خود را از دست داده‌اند و یک رهبر مقتدر سعی می‌کند با زور و اقتدار، نظم را برقرار کند

https://open.substack.com/pub/naifalbidh/p/caesarism-in-oswald-spenglers-philosophy

https://open.substack.com/pub/naifalbidh/p/caesarism-in-oswald-spenglers-philosophy

ویلفردو پارِتو قوانین آهنین قدرت و زوال

ایتالیا سهمی بی‌همتا در اندیشه‌ی سیاسی و اجتماعی داشته‌است، سهمی که قرن‌ها را در بر می‌گیرد و مسیر تمدن غرب را شکل داده‌است. نام‌هایی مانند دانته آلیگیری، نیکولو ماکیاولی و جیامباتیستا ویکو در تاریخ تمدن غرب طنین‌انداز شده‌اند، و این درخشش تا عصر مدرن نیز بدون کاهش ادامه یافته‌است. قرن بیستم شاهد آن بود که ایتالیایی‌ها با بینش نافذ خود به شکل‌دهی نظریه‌های سیاسی ادامه دادند. گائتانو موسکا مکانیک حکومت الیگارشی را آشکار کرد، روبرتو میخلز دینامیک درونی احزاب سیاسی را تشریح کرد، کورادو جینی قوانین جامعه‌زیست‌شناختی را بررسی کرد، و شیپیو سیگله به روان‌شناسی جرم و جمعیت پرداخت. در میان این مجموعه‌ی برجسته، ویلفردو پارِتو قرار دارد—کسی که تأثیرش چنان ماندگار است که گفته می‌شود: «تاریخ جامعه‌شناسی را نمی‌توان بدون اشاره به پارِتو نوشت.»

میراث او فراتر از دیوارهای بسته‌ی آکادمی است. پارِتو به عنوان یکی از چهره‌های محوری در یکی از مهم‌ترین، اما سرکوب‌شده و نسبتاً ناشناخته‌ترین سنت‌های فکری اروپا قرار دارد، جریانی از اندیشه که با اصول جزمی عقل‌گرایی، لیبرالیسم و برابری‌خواهی مخالفت می‌کند. چهره‌هایی مانند هیپولیت تن، یاکوب بورکهارت، خوان دونوسو کورتس، فریدریش نیچه و اسوالد اشپنگلر نمونه‌هایی از این رد مشابه بودند—ردّی که برجسته‌سازی روشنگری از دگم‌های انتزاعی را به بهای حقیقت‌های جاودانه‌ی ریشه‌دار در تاریخ و روح، به چالش می‌کشید. هر یک از این افراد، به شیوه‌ی خود، جریان‌های ایدئولوژیکی را که شکل‌دهنده و تسریع‌کننده‌ی افول جهان مدرن بوده‌اند، مورد پرسش قرار دادند.

علیه لیبرالیسم و مارکسیسم

پارِتو یکی از دشمنان سرسخت مارکسیسم و برابری‌خواهی لیبرال بود. در سال ۱۹۰۲، او کتاب «نظام‌های سوسیالیستی» را منتشر کرد که نقدی ویرانگر بر این دو آموزه درهم‌تنیده ارائه می‌داد. این اثر، که متأسفانه به طور کامل در دسترس انگلیسی‌زبانان قرار ندارد، پیش‌فرض‌های رایج درباره‌ی آنچه اکنون به دیدگاه مسلط جهانی تبدیل شده است را به چالش می‌کشد. پارِتو در صفحات این کتاب هشدار داد که هر طبقه حاکمی که توسط احساسات‌زدگی فاسد شود، در انتظار فروپاشی داخلی خواهد بود. او مشاهده کرد: «نشانه‌ی افول اشرافیت، نفوذ احساسات انسان‌دوستانه است. مرد قوی فقط در مواقع ضروری ضربه می‌زند؛ هیچ چیز او را متوقف نمی‌کند. تراژان قوی بود، نه خشن. کالیگولا خشن بود، نه قوی.» او تمایز واضحی بین خشونت و قدرت قائل شد و اشاره کرد که طبقات حاکم در حال افول اغلب پس از از دست دادن قدرت درونی خود برای حفظ حکومت از طریق نیروی منضبط، به خشونت بی‌معنا متوسل می‌شوند.

برای پارِتو، سرنوشت تمدن‌ها به اراده‌ی آنها برای دفاع و اثبات خود در جهانی بی‌رحم بستگی داشت. او نوشت که جوامعی که قادر به ریختن خون برای دفاع از خود نباشند، ناگزیر طعمه‌ی آنهایی خواهند شد که محدودیت‌ کمتری از این حیث دارند. از نظر او، تاریخ هیچ توهمی از پیشرفت ناشی از شفقت ارائه نمی‌داد.

تأملات پارِتو شباهت‌هایی به هشدارهای اشپنگلر درباره‌ی زوال تمدن دارد. او انسان‌دوستی را نه به عنوان یک فضیلت، بلکه به عنوان نشانه‌ای از افول می‌دید. او روایت کرد که چگونه اشرافیت فرانسه، در سال‌های منتهی به انقلاب، مست از «حساسیت‌های» خودخواهانه‌ی خود، در نهایت توسط گیوتین خرد شد. پارِتو ادعا کرد که همان سرنوشت در انتظار هر طبقه‌ی حاکمی است که از نقش خود به عنوان پاسدار تمدن خود دست می‌کشد.

باقی‌مانده‌های قدرت و احساسات تمدن: 

پارِتو عمیق‌ترین و چالش‌برانگیزترین نظریه‌اش را اینگونه بیان می‌کند که رفتار انسان نه توسط عقل، بلکه توسط انگیزه‌های غریزی و ریشه‌دار هدایت می‌شود. او در کتاب «نظام‌های سوسیالیستی» و سپس با تفصیل بیشتر در «رساله‌ی جامعه‌شناسی عمومی»، این انگیزه‌ها را تشریح کرد و آن‌ها را در شش گروه بنیادین دسته‌بندی کرد که از آن‌ها به عنوان «باقی‌مانده‌ها» (Residues) یاد می‌کند. او ادعا کرد که این باقی‌مانده‌ها جهانی و تغییرناپذیر هستند، زیرا طبیعت سیاسی انسان قابل تکامل نیست و در طول اعصار ثابت باقی می‌ماند.

اولین گروه، «رده‌ی یکم» (Class I)، نمایانگر «غریزه‌ی ترکیب» (Instinct for Combinations) است—یعنی تمایل به نوآوری، آزمایش و ماجراجویی. این باقی‌مانده‌ها مشخصه‌ی ذهن پیشرو هستند که در جست‌وجوی تازگی بی‌قرار است. در مقابل، «رده‌ی دوم» (Class II) قرار دارد که «حفظ جمع‌آوری‌شده‌ها» (Preservation of Aggregates) نامیده می‌شود و نمایانگر تمایل محافظه‌کارانه به حفظ نهادهایی مانند خانواده، مذهب و ملت است. این انگیزه‌ها انسان‌ها را به سنت، ثبات و پایداری پیوند می‌دهند.

در تحلیل قدرت، پارِتو وزن ویژه‌ای به تعامل بین «رده‌ی یکم» و «رده‌ی دوم» می‌دهد—یعنی کشمکش بین نوآوری و تثبیت. شاگرد او، جیمز برنهام، این دوگانگی را به تقسیم‌بندی ماکیاولی از انسان‌ها به روباه‌ها و شیرها مرتبط می‌داند. روباه‌ها، که مطابق با «رده‌ی یکم» هستند، حیله‌گر، فرصت‌طلب و انعطاف‌پذیرند. آن‌ها در فریب، دستکاری و فعالیت‌های فکری موفق می‌شوند. شیرها، که تجسم «رده‌ی دوم» هستند، مصمم، منضبط و وفادارند. آن‌ها از سنت و نظم دفاع می‌کنند، اغلب از طریق اعمال زور مستقیم.

پارِتو مشاهده کرد که برای توجیه اقدامات احساس‌محور خود، مردم توجیهاتی به ظاهر منطقی می‌سازند—چیزی که او آن را «اشتقاقات» (Derivations) نامید. این اشتقاقات اشکال مختلفی به خود می‌گیرند، از جمله ادعاهای جزمی، توسل به سنت، باورهای عمومی و ابزارهای بلاغی. چنین اشتقاقاتی به عنوان پوشش‌های فکری برای انگیزه‌های غریزی و عمیق‌تر عمل می‌کنند. با آشکار کردن این واقعیت، پارِتو مستقیماً به ادعاهای عقل‌گرایانه‌ی ایدئولوژی لیبرال حمله کرد و نیروهای اولیه‌ای را که در قلب زندگی سیاسی نهفته‌اند، آشکار ساخت.

از نظر پارِتو، این باقی‌مانده‌ها و اشتقاق‌ها تعادل جامعه را حفظ می‌کنند. با این حال، عدم تعادل زمانی به وجود می‌آید که طبقه حاکم از نظم طبیعی فاصله بگیرد. او در ایتالیا و فرانسه، تسلط روباه‌ها را مورد انتقاد قرار داد، چرا که اعتیاد آن‌ها نسبت به مذاکره، سود و انتزاع فکری، توانایی دولت برای اقدام قاطع را تضعیف کرده بود. جوامعی که تحت چنین رهبری‌هایی قرار می‌گیرند، به جای استفاده از نیرو، به سازش‌های بی‌پایان روی می‌آورند و این امر آن‌ها را در برابر فروپاشی آسیب‌پذیر می‌کند.

انتقاد پارِتو از انسان‌دوستی گمراه‌کننده به حوزه‌ی عدالت کیفری نیز گسترش یافت، جایی که او کاهش مجازات مجرمان را نشانه‌ای از زوال جامعه می‌دانست. او تلاش‌های مدرن برای توجیه رفتار مجرمانه با استناد به وراثت، شرایط اجتماعی یا گناه جمعی را مورد تمسخر قرار داد. او این ایده را به چالش کشید که افراد بی‌گناه باید بار «تقصیرهای» به اصطلاح جامعه را به دوش بکشند و در عوض بر ضرورت مجازات سختگیرانه تأکید کرد. از نظر پارِتو، چنین کاهش مجازاتی نشان‌دهنده‌ی افول تمدنی بود که غریزه‌ی حفظ خود را فراموش کرده بود.

پویایی قدرت: نخبگان، تعادل و سرنوشت سیاسی 

در امور خارجی، پارِتو مشاهده کرد که جوامعی که توسط روباه‌ها تسلط یافته‌اند، اولویت را به تجارت و دیپلماسی می‌دهند، که اغلب به ضرر آن‌ها تمام می‌شود. این رهبران، با هدایت محاسبات سود و زیان، بر مذاکره تکیه می‌کنند و فرض می‌گیرند که عقل و انگیزه‌های اقتصادی می‌توانند تمام اختلافات را حل کنند. این ذهنیت زمانی به فاجعه می‌انجامد که با دشمنانی روبرو می‌شوند که حیله‌گری را با زور ترکیب می‌کنند. یک ملت تحت حکومت روباه‌ها ممکن است از طریق فریب و مماشات، امنیت موقتی به دست آورد، اما به گفته‌ی پارِتو: «روباه ممکن است با حیله‌گری خود برای مدتی فرار کند، اما روزی می‌رسد که شیر با یک ضربه‌ی دقیق به او می‌رسد، و این پایان بحث خواهد بود.»

مشهورترین آورده‌ی پارِتو به جامعه‌شناسی سیاسی، نظریه‌ی او درباره‌ی «چرخش نخبگان» (Circulation of Elites) است. او استدلال کرد که تعادل اجتماعی به تغییر چرخه‌ای بین سوداگران (speculators)—نوآورانی که مستعد بی‌ثباتی هستند—و رانت‌گیران (rentiers)، که بر نظم و تداوم تأکید می‌کنند، وابسته است. سوداگران، که با باقی‌مانده‌های رده‌ی یکم (Class I residues) مشخص می‌شوند، نوآوران و ریسک‌پذیرانی هستند که سریع تطبیق می‌یابند اما مستعد فساد و بی‌ثباتی‌اند. رانت‌گیران، که تجسم باقی‌مانده‌های رده‌ی دوم (Class II residues) هستند، محافظه‌کارانی‌اند که به ثبات، سنت و نظم ارزش می‌دهند. با گذشت زمان، رژیم‌هایی که توسط سوداگران تسلط یافته‌اند، به سمت فساد و رسوایی گرایش پیدا می‌کنند، و این امر بازگشت نیروهای رانت‌گیر را برای بازگرداندن تعادل ضروری می‌سازد. پارِتو استدلال کرد که این تغییر چرخه‌ای بین انواع نخبگان مسلط، مکانیسمی طبیعی برای حفظ ثبات در همه‌ی جوامع پایدار است.

پارِتو خاطرنشان کرد که یک عنصر حیاتی برای ثبات نخبگان، توانایی ادغام افراد استثنایی از طبقات پایین‌تر است. این ارتقای انتخابی استعدادها و بلندپروازی‌ها دو هدف را دنبال می‌کند: نخبگان را با انرژی تازه تقویت می‌کند و در عین حال توده‌ها را از رهبران انقلابی بالقوه محروم می‌سازد. یک گروه مسلط تنها در صورتی دوام می‌آورد که شایسته‌سالار باقی بماند و در دفاع از امتیازات خود تسلیم‌ناپذیر باشد. در مقابل، نخبگانی که تسلیم احساسات انسان‌دوستانه می‌شوند و استفاده از نیرو را رها می‌کنند، خود را تضعیف می‌کنند و راه را برای سرنگونی خود باز می‌گذارند. پارِتو این زوال را با قطعیتی تلخ خلاصه کرد: «تاریخ گورستان آریستوکراسی‌هاست.»

https://open.substack.com/pub/chadcrowley/p/vilfredo-pareto-and-the-iron-laws

https://open.substack.com/pub/chadcrowley/p/vilfredo-pareto-and-the-iron-laws

محافظه‌کاری ما را نجات نخواهد داد

محافظه‌کاری، با تمام خوبی‌هایش، در نهایت محکوم به شکست است، چرا که ذاتاً ماهیتی واکنشی دارد. این مکتب بیشتر به دفاع از آنچه که موجود است می‌پردازد تا آن که آینده‌ای ترسیم کند که ارزش جنگیدن داشته باشد. محافظه‌کاران ممکن است به مسئولیت فردی، صداقت و سنت‌های دیرینه افتخار کنند، اما این ارزش‌ها در برابر نیروهای انقلابی که بی‌وقفه پیش می‌روند، تاثیر چندانی ندارند. تاریخ نشان داده است که کسانی که آینده را شکل می‌دهند، نه کسانی‌اند که از گذشته دفاع می‌کنند، بلکه آنانی هستند که آن را تغییر داده و متحول می‌سازند.

چپ، که با ایده‌های انقلابی به حرکت در می‌آید، همواره در حال پیش‌روی است، فارغ از آن که اهدافش چه قدر غیرعملی یا تخیلی است. در مقابل، محافظه‌کاران اغلب به نزاع‌های دفاعی درگیرند و تلاش می‌کنند تا وضعیت موجود را حفظ کنند. ممکن است گاهی موفقیت‌های کوچک به دست آورند، مانند انتخاب یک سیاستمدار یا تصویب یک قانون، اما این دستاوردها به سرعت از بین می‌روند. چپ هیچ‌گاه متوقف نمی‌شود و همواره در پی پیشبرد دستورکار خود است، در حالی که محافظه‌کاران به آرامی عقب‌نشینی کرده و هر بار که یک خط جدید در شن کشیده می‌شود، خود را دوباره با آن تنظیم می‌کنند. در طول زمان، آن‌ها به همدستانی در تغییراتی تبدیل می‌شوند که زمانی به شدت با آن مخالف بودند.

این روند تصادفی نیست. انقلابیون بر پایه یک ایدئولوژی منسجم حرکت می‌کنند که فعالیت‌هایشان را هدایت می‌کند. این ایدئولوژی به آنها اراده و وحدت می‌دهد و به آن‌ها این امکان را می‌دهد که با جسارت و پیوستگی عمل کنند. در حالی که محافظه‌کاران چنین انسجامی ندارند. آن‌ها از ارزش‌هایی مانند آزادی، سنت و دولت کوچک سخن می‌گویند، اما این مفاهیم اغلب مبهم و پراکنده هستند. بدون یک چشم‌انداز مشترک و هدفی بلندمدت، آنها قادر به ایجاد تعهد و ایثار پایدار نخواهند بود.

اگر به نحوه برخورد محافظه‌کاران با مسائلی چون نژاد و فرهنگ نگاه کنید، خواهید دید که یک قرن پیش افرادی مانند مدیسون گرنت و لوتروپ استوارد خواستار حفظ هویت غربی از طریق کنترل‌های سختگیرانه مهاجرت و تدابیر اصلاح نژادی بودند. امروز، اما این افراد از سوی محافظه‌کاران اصلی به عنوان "رادیکال" و نامناسب برای بحث‌های محترمانه کنار گذاشته می‌شوند. همان ارزش‌هایی که روزگاری محافظه‌کاری را تعریف می‌کردند، حالا به‌منظور اجتناب از اتهام افراطی بودن کنار گذاشته شده‌اند.

جوانان علاقه‌ای به دفاع از نهادهای منسوخ یا مبارزه برای اصلاحات تدریجی مالیات ندارند. آنها هیچ الهامی در دفاع نصفه و نیمه محافظه‌کاری از نظم در حال فروپاشی نمی‌بینند. در حالی که چپ، با وجود خیال‌پردازی‌های ویرانگرش، جوانان را با وعده‌های تغییرات رادیکال جذب می‌کند. تا زمانی که محافظه‌کاری چشم‌اندازی از زندگی که بر پایه هدف، قدرت و سرنوشت استوار باشد، ارائه ندهد، همچنان نسل آینده را از دست خواهد داد.

شکست محافظه‌کاری دو وجهی است. هم فاقد روحیه تهاجمی لازم برای پیروزی است و هم از هسته ایدئولوژیکی که برای ادامه آن مبارزه ضروری باشد، بی‌بهره است. ذهنیت دفاعی نمی‌تواند در برابر ذهنیت انقلابی پیروز شود. پیروزی تنها از طریق مقاومت به دست نمی‌آید، بلکه نیازمند یک انقلاب‌متقابل است که بر اساس اعتقاد بی‌تساهل به ضرورت نظم جدید حرکت کند.

این نیروی جدید در حال ظهور است. این نیرو هم لذت‌گرایی چپ را رد می‌کند و هم مادی‌گرایی عقیم راست را. این یک جنبش است برای مردان و زنانی منضبط و آرمان‌گرا که می‌فهمند زمان مجادله تمام شده است. آنها نمی‌جنگند تا نهادهای در حال مرگ را حفظ کنند، بلکه برای ساختن آینده‌ای بر اساس اصولی جاودانه—قدرت، هویت و هدف—مبارزه می‌کنند. این همان ارزش‌هایی است که روزگاری تمدن غرب را به تسلط رساند و دوباره می‌تواند این کار را انجام دهد.

نبرد پیش رو نه برای اصلاحات جزئی یا پیروزی‌های موقتی است. این یک مبارزه برای بقا، برای روح یک ملت است. غرب با رای‌ محافظه‌کاران یا سخنرانی‌های نوستالژیک نجات نخواهد یافت. غرب نجات خواهد یافت توسط کسانی که اراده عمل قاطعانه دارند، کسانی که جرأت ریسک کردن و تحمیل نظم جدیدی به دنیای غرق در فساد را دارند. تنها از طریق چنین دیدگاهی است که غرب می‌تواند جایگاه شایسته خود را بازیابد و تقدیری متناسب با میراث خود تضمین کند.

https://chadcrowley.substack.com/p/conservatism-cannot-save-us

https://chadcrowley.substack.com/p/conservatism-cannot-save-us

«چرا مجبورم میکنی حقیقتی را بگویم که ندانستن‌ش برایت موجب بهترین لذت‌هاست؟بهترین تقدیر آن‌ست که در دسترس شما نیست،یعنی نزادن و نبودن.پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است.» ×سیلنوس‌به شاه میداس×
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید