
در مورد بوداییت در کره گفتم که خب به این بوداییت در ژاپن برسم چون بدون آن متوجه بوداییت ژاپنی نمیتوان شد.
آیین بودا در ژاپن از قرن ششم میلادی و از طریق کره وارد شد و خیلی سریع توسط اشراف، امپراتور و ساموراییها پذیرفته شد. بودیسم ژاپنی به مرور زمان با فرهنگ بومی و شینتو آمیخته شد و فرقههای مختلفی مثل تندای، شینگون، جودو (سرزمین پاک)، نیچیرن و ذن در ژاپن شکل گرفتند که هرکدام فلسفه و شیوه خاص خود را دارند.
امروزه حدود ۷۰٪ مردم ژاپن خود را بودایی میدانند و معابد بودایی جزو اصلیترین نمادهای فرهنگی و گردشگری ژاپن هستند. جالبه که بودیسم و شینتو سالهاست بدون درگیری جدی در کنار هم در ژاپن حضور دارند و مردم معمولاً همزمان به هر دو آیین احترام میگذارند.
یعنی مردم ژاپن معمولاً همزمان به هر دو آیین شینتو (دین بومی ژاپن) و بودایی عمل میکنن و این اصلاً براشون عجیب نیست! مثلاً برای مراسم تولد و جشنها به معبد شینتو میرن، ولی مراسم خاکسپاری رو به سبک بودایی برگزار میکنن و در خونههاشون هم معمولاً هم محراب شینتو دارن هم محراب بودایی.
در واقع، ژاپنیها دین رو خیلی انعطافپذیر و ترکیبی میبینن و بر خلاف خیلی جاهای دیگه دنیا، این دو آیین نه تنها با هم درگیر نشدن، بلکه سالهاست کنار هم و حتی در هم آمیخته زندگی میکنن.
ورود بوداییت به ژاپن
بوداییسم حدود سال ۵۳۸ یا ۵۵۲ میلادی از طریق کره وارد ژاپن شد؛ تاریخ دقیقش بین این دو سال مورد بحثه، ولی بیشتر منابع سال ۵۵۲ رو به عنوان زمان رسمی ورود بودیسم به ژاپن میدونن که هدیهای از پادشاه کرهای باکجه به امپراتور ژاپن بود.
شاه سونگ،شاه باکجه (یکی از سه پادشاهی کره) علاوه بر مجسمه بودا و متون مقدس، چند راهب و هنرمند بودایی رو هم به ژاپن فرستاد تا آموزهها و مراسم بودایی رو به ژاپنیها یاد بدن. این راهبان نقش مهمی تو گسترش اولیه بودیسم در دربار امپراتوری و بین اشراف ژاپن داشتن.
وقتی بودیسم وارد ژاپن شد، خانوادهی سوگا (Soga) که از اشراف قدرتمند بودن، حسابی ازش حمایت کردن و حتی معبد ساختن و راهبان رو پشتیبانی کردن. اما خانوادههای دیگه مثل مونونوبه (Mononobe) و نَکاتومی (Nakatomi) به شدت مخالف بودن، چون فکر میکردن خدایان بومی ژاپن (کامیها) ناراحت میشن و بودیسم تهدیدی برای سنتهای شینتوئیه.
در نهایت، با پیروزی سوگاها در درگیریهای سیاسی، بودیسم جای خودش رو توی دربار و جامعه باز کرد و کمکم با شینتو ترکیب شد.
بعد از پیروزی خانواده سوگا، شاهزاده شوتوکو (Prince Shōtoku) که یکی از شخصیتهای مهم تاریخ ژاپنه، حسابی از بودیسم حمایت کرد و حتی قوانین و آموزشهای بودایی رو وارد سیاست و فرهنگ ژاپن کرد. تو این دوره معابد بزرگی مثل هوریوجی (Hōryū-ji) ساخته شد که هنوزم جزو قدیمیترین معابد چوبی دنیاست! کمکم بودیسم بین مردم عادی هم محبوب شد و فرقههای مختلفی شکل گرفت.
اولین فرقه بودایی که تو ژاپن شکل گرفت، فرقه نارا یا همون "شش فرقه نارا" بود، اما معروفترین و قدیمیترینشون "فرقه شینگون" (Shingon) و "فرقه تندای" (Tendai) هستن که کمی بعدتر اومدن. در اصل، اولین فرقههای رسمی، همون شاخههای بودایی بودن که از چین و کره اومدن و تو معابد نارا مثل هوریوجی و تودایجی گسترش پیدا کردن.
فرقه شینگون (Shingon) توسط کوکای (Kūkai) در اوایل قرن نهم میلادی پایهگذاری شد و یکی از مهمترین فرقههای بودایی ژاپنه.
کوکای تو سال ۸۰۴ میلادی به چین سفر کرد و آموزههای بودایی رازآلود (باطنی) رو مستقیم از استادای چینی یاد گرفت و بعد از برگشت به ژاپن، این تعالیم رو پایهگذاری کرد. معروفترین معبد شینگون، کویاسان[کوه کویا](Mount Kōya) هست که خودش اونجا رو ساخت و هنوزم مرکز اصلی فرقهست و یه جورایی مثل قلب معنوی شینگون!
شینگون یه مکتب بودایی "تانترایی" یا رازآلود (Esoteric Buddhism) محسوب میشه که تأکید زیادی روی مانتراها، مراسم خاص و آموزههای رمزی داره و معابد معروفش تو کوه کویا ساخته شدن. این فرقه هنوزم تو ژاپن فعاله و پیروان زیادی داره.
آموزههای شینگون خیلی روی مانترا (ذکرهای مقدس)، مودرا (حرکات دست خاص)، و ماندالا (نقشههای نمادین جهان) تأکید دارن و معتقدن با این تمرینها میشه به روشنی و بودا شدن تو همین زندگی رسید. برخلاف فرقههای دیگه که بیشتر روی مطالعه و مراقبه تمرکز دارن، شینگون پر از مراسم رازآلود و آیینهای ویژهست که فقط راهبان آموزشدیده میتونن انجام بدن. کلا فضای شینگون یه حس جادویی و رمزآلود داره!
فرقه تِندای (Tendai) رو یه راهب ژاپنی به اسم سایچو (Saichō) اوایل قرن نهم میلادی بنیان گذاشت و آموزههاش رو از کوه تیانتای چین آورد. تندای تأکید زیادی روی سوترا لوتوس[سوترای نیلوفر](Lotus Sutra) داره و میگه همه موجودات ظرفیت رسیدن به بودا شدن رو دارن، واسه همین آموزههاش خیلی جامع و بازه و حتی مراقبه، مطالعه و آیینهای مختلف رو با هم ترکیب میکنه. مرکز اصلی تندای، معبد اِنریاکوجی (Enryaku-ji) روی کوه هیئی (Mount Hiei) نزدیک کیوتوئه.
تندای یه جورایی مادر خیلی از فرقههای بزرگ بودایی ژاپنه، چون کلی از راهبای معروف مثل هونن (بنیانگذار آمیدا)، شینران(جوودو شینشو)، نیتچرن و حتی دوگن (فرقه زن) اول تو تندای آموزش دیدن و بعد مکتب خودشون رو ساختن!
آموزههای تندای خیلی انعطافپذیر و بازه؛ هم مراقبه، هم مانترا، هم مراسم و هم مطالعه سوتراها رو شامل میشه و تاکیدش اینه که همه راهها میتونن به روشنضمیری ختم بشن. انریاکوجی هم یه معبد تاریخی و فوقالعاده زیباست که هنوزم محل آموزش و مراسم تندای به حساب میاد.
یکی از معروفترین مراسم تندای، “سِننینگیو” یا تمرین هزار روزه کوهستانیه که راهبا باید هر روز تو کوه هیئی پیادهروی و مراقبه کنن یه جور ماراتن معنوی فوقالعاده سخت و الهامبخش! مراقبه اصلی تندای هم “شیکانتازا” و “کانکانگیو” هست که تمرکز روی سوترا لوتوس و مراقبه نشسته رو با هم ترکیب میکنه. توی مراسمهاشون هم مانترا، نیایش و حتی اجرای موسیقی مذهبی دیده میشه.
تاثیر بوداییت در فرهنگ ژاپن
بوداییسم تاثیر خیلی عمیقی روی فرهنگ ژاپن گذاشته؛ از معماری و هنر(مثل معابد، باغهای سنگی و نقاشیها) گرفته تا فلسفه زندگی، آداب روزمره و حتی جشنها و مراسم سنتی. خیلی از مفاهیم مثل آرامش، پذیرش، احترام به طبیعت و حتی سبک زندگی مینیمالیستی ژاپنی ریشه تو آموزههای بودایی داره—مثلا مراسم چای، آیینهای تشییع جنازه و حتی بعضی ضربالمثلها مستقیم از بوداییسم اومده!
مراسم چای ژاپنی (سادو یا چانویو) یه آیین هنری و معنویه که ریشههای عمیقی تو بوداییسم مخصوصاً ذن داره.
توی این مراسم، هر حرکت با دقت و آرامش انجام میشه و هدفش رسیدن به لحظه حال، سادگی و هماهنگی با طبیعته و در واقع یه جور مراقبه عملی حساب میشه!
حتی طراحی اتاق چای و وسایلش هم ساده و بیتجمله تا ذهن رو آروم کنه.
بوداییسم تو سیاست ژاپن هم نقش مهمی داشته؛ مخصوصاً تو قرون وسطی، معابد بودایی قدرت اقتصادی و سیاسی زیادی داشتن و بعضی وقتها حتی ارتش مخصوص خودشون رو داشتن!
خیلی از شُوگانها و امپراتورها برای مشروعیت گرفتن، با معابد بزرگ همکاری میکردن یا از راهبها مشورت میگرفتن، و حتی بعضی جنبشهای اجتماعی و سیاسی از دل فرقههای بودایی بیرون اومد.
سه تا از تاثیرگذارترین معابد و فرقهها تو سیاست ژاپن اینا بودن:
⦁ تندای (Enryakuji): این معبد روی کوه هیئی نهتنها مرکز آموزش بود، بلکه راهبای جنگجو (سوههای) داشت که تو سیاست و حتی جنگها دخالت میکردن.
⦁ شینگون (Koyasan): این فرقه هم نفوذ زیادی بین اشراف و خاندان سلطنتی داشت و تو سیاستگذاریها نقش داشت.
⦁ جودو شینشو: بعدها تو دورههای ناآرامی، جنبشهای مردمی بزرگی راه انداخت که بعضی وقتها دولت رو به چالش میکشید.
حتی بعضی از این معابد بهقدری قدرتمند شدن که دولت مجبور شد باهاشون مقابله کنه.
ژاپن همیشه امپراتور (شاه) داشته، ولی برای قرنها قدرت واقعی دست شوگانها بود و امپراتور بیشتر نقش نمادین و مذهبی داشت و شوگانها همه کاره سیاست و ارتش بودن.
در واقع، شوگانها مثل “نخستوزیر قدرتمند” بودن که حکومت رو میچرخوندن و امپراتور بیشتر تو قصرش میموند و مراسم مذهبی انجام میداد.
واژه "شوگان" (将軍، Shōgun) در اصل یعنی "فرمانده ارتش برای سرکوب بربرها" یا همون "فرمانده ضد آشوب". اولش یه عنوان نظامی بود که امپراتور به ژنرالهای ارشد میداد تا شورشها یا تهدیدهای خارجی رو سرکوب کنن.
کمکم این مقام اونقدر قدرت گرفت که شوگانها خودشون شدن حاکم واقعی کشور و عملاً امپراتور رو کنار زدن!
تو تاریخ ژاپن چند خاندان بزرگ شوگان بودن که هر کدوم دورهای رو کنترل میکردن:
⦁ خاندان میناموتو (کاماگورا): اولین شوگانها، قرن ۱۲ تا ۱۴
⦁ خاندان آشیکاگا (موروماچی): قرن ۱۴ تا ۱۶
⦁ خاندان توکوگاوا (ادو): قدرتمندترین و آخرین خاندان، قرن ۱۷ تا ۱۹
هر کدوم از این خاندانها سبک حکومت و سیاست خاص خودشون رو داشتن
شوگانها از معابد و فرقههای بودایی به عنوان ابزار سیاسی استفاده میکردن؛ مثلاً برای مشروعیتبخشی به حکومتشون، حمایت معنوی و جلب اعتماد مردم، یا حتی استفاده از راهبای جنگجو تو سرکوب شورشها و رقبا!
گاهی هم با اهدای زمین و امتیاز به معابد، اونها رو به متحد خودشون تبدیل میکردن تا کنترل بیشتری روی جامعه داشته باشن.
کاماگورا همون دورهایه که خاندان میناموتو (گنجی) برای اولین بار شوگانسالاری رو تو ژاپن راه انداختن. میناموتو نو یوریتومو، بعد از شکست دادن خاندان تایرا، تو سال ۱۱۸۵ قدرت رو گرفت و سال ۱۱۹۲ رسماً اولین شوگان شد و حکومت نظامی کاماکورا رو تو شهر کاماکورا پایهگذاری کرد.
تو این دوره، قدرت واقعی از دست امپراتور و اشراف خارج شد و افتاد دست ساموراییها و شوگان. جالبه بدونی پایتخت سیاسی رو هم از کیوتو آوردن به کاماکورا تا از دسیسههای درباری دور باشن! این سیستم باعث شد ژاپن برای اولین بار یه حکومت نظامی واقعی رو تجربه کنه و ساختار اجتماعی جدیدی شکل بگیره.
بوداییسم وقتی وارد ژاپن شد (حدود قرن ششم میلادی)، کمکم با شینتو قاطی شد و تأثیر زیادی روش گذاشت؛ خیلی از مراسم، نمادها و حتی معابد شینتویی عناصر بودایی رو گرفتن یا با هم ترکیب شدن. مردم ژاپن هم معمولاً همزمان به هر دو آیین باور دارن و زندگیشون رو بر اساس هر دو پیش میبرن—مثلاً برای تولد و جشنها سراغ شینتو میرن و برای مراسم مرگ و سوگواری بیشتر سراغ بوداییسم.
در واقع، جنگ و دعوای مذهبی خاصی بین این دو نبوده و همیشه کنار هم بودن.
یکی از معروفترین نمونهها، معابدیه که همزمان بخش شینتویی و بودایی دارن—مثلاً توکیو معبد آساکوسا هم مجسمه بودا داره هم دروازه شینتویی (توریی). حتی مراسمهایی مثل جشن شینتویی شیشی-گاما (شیررقصی) تو بعضی جاها با دعاهای بودایی قاطی شده. خیلی از نمادها مثل ناقوس معابد، فانوسهای سنگی، یا حتی لباس راهبان هم ترکیبی از هر دو آیین هستن.
یکی از جالبترین ترکیبها، مکتب "ریوبو" یا شینتوی ترکیبیه که توش خدایان شینتو رو تجلی بودا دونستن و مثلاً الهه خورشید (آماتراسو) رو همون بودای کامل در ژاپن معرفی کردن! این باعث شد تو خیلی از معابد، هم مجسمه بودا باشه هم دروازه شینتویی (توریی)، و مراسمهایی مثل جشنهای سال نو یا شیشیگاما (شیررقصی) با دعاهای بودایی قاطی بشه. حتی بعضی راهبان لباسهایی میپوشن که ترکیبی از هر دو سنت هست و نمادهایی مثل ناقوس و فانوس سنگی هم مشترک شدن.
بوداییسم ژاپنی چند شاخه معروف داره، ولی تو همهشون یه سری باورهای اصلی مشترکه:
⦁ زندگی رنج داره و هدف، رسیدن به رهایی یا نیرواناست
⦁ کارما (عمل و نتیجه)، تناسخ و اهمیت شفقت و مهربونی
⦁ مدیتیشن و تمرینات ذهنی برای آرامش و رشد روحی
⦁ احترام به بوداها و بوداسَتواها (موجودات روشنییافته که به دیگران کمک میکنن)
شاخههای معروفش مثل زن (Zen) روی سادگی، مدیتیشن و لحظه حال تاکید دارن، شینگون روی مانترا و آیینهای رازآلود، و سرزمین پاک (Jodo) روی ایمان به بودای آمیتابا و تکرار نامش برای رستگاری.
ذن ژاپنی (Zen) خیلی روی سادگی، حضور در لحظه و مدیتیشن نشسته (زازن) تأکید داره؛ میگه با فکر کردن زیاد یا خوندن کتاب به روشنشدگی نمیرسی، بلکه باید ذهن رو آروم کنی و توی زندگی روزمره، حتی کارای ساده مثل چای خوردن یا باغبانی، حضور کامل داشته باشی.
تو ذن، استاد و شاگرد خیلی مهمن و معمولاً با معماهای فلسفی (کوان) ذهن شاگرد رو به چالش میکشن تا به شهود برسه.
یکی از معروفترین کوانهای ذن اینه:«صدای یک دست چه شکلیه؟»
این معما رو استادها به شاگرد میدن تا ذهنشون از منطق معمولی فراتر بره و به یه جور شهود یا آگاهی لحظهای برسن، نه اینکه دنبال جواب منطقی باشن!
یه کوان معروف دیگه اینه:
«بودا چیست؟»
یه استاد ذن جواب میده: «یک چوب خشک!»
این جوابها معمولا عجیب و غیرمنتظرن تا ذهن رو از فکرهای همیشگی رها کنن و آدم رو به لحظه حال بیارن.
هدف این جوابهای عجیب اینه که ذهن آدم رو از عادت به فکر کردن منطقی و همیشگی بیرون بیارن؛ ذن میگه حقیقت رو نمیشه فقط با منطق یا کلمات فهمید، باید با تجربه مستقیم و شهود بهش رسید.
این کوانها مثل یه شوک ذهنی عمل میکنن تا آدم توی لحظه حال باشه و از چارچوبهای فکری معمولی رها بشه، انگار میخوان نشون بدن "حقیقت" فراتر از توضیحاته!
تمرین ساده زازن (مدیتیشن ذن):
۱. یه جای آروم بشین، ستون فقراتت صاف باشه و دستهات رو روی پا بذار.
۲. چشمهات رو نیمهباز یا بسته نگه دار، نفس عمیق بکش و فقط روی دم و بازدم تمرکز کن.
۳. اگه فکری اومد، بدون قضاوت بذار بره و دوباره به نفس کشیدنت برگرد.
همین سادگی و تکرار باعث میشه ذهنت آروم بشه و حضور در لحظه رو تجربه کنی.
حال در مورد مکتب جودو یا همان آمیتابا
جودو (Jodo) یه مکتب بودایی ژاپنیه که روی تکرار نام آمیتابا بودا (آمیتابا) تاکید داره و میگه با ایمان و ذکر نام او، میتونی به "سرزمین پاک" (Pure Land) برسی؛ جایی که رنج نیست و رسیدن به روشنشدگی آسونتره.
سرزمین پاک مثل یه بهشت بوداییه که توش آدمها با کمک رحمت آمیتابا بودا دوباره متولد میشن و دیگه لازم نیست توی چرخه رنج و تولد دوباره گیر کنن.
توی جودو، ذکر معروفشون «نامو آمیدا بوتسو» (Namu Amida Butsu) هست که یعنی «پناه میبرم به آمیتابا بودا»؛ اینو با ایمان و تکرار زیاد میگن تا ذهن و دلشون به سرزمین پاک وصل بشه و رستگاری پیدا کنن.
خیلیها این ذکر رو ساده و از ته دل تکرار میکنن، حتی وسط کارهای روزمره!
فرق اصلی اینه که توی جودو، تاکید روی ایمان و تکرار ذکر «نامو آمیدا بوتسو» برای دریافت رحمت بوداست یعنی بیشتر به نیروی بیرونی و لطف آمیتابا تکیه میکنن.
ولی توی ذن، تمرکز روی تجربه مستقیم و سکوت ذهنه؛ اینجا خودت باید با مراقبه و حضور در لحظه، حقیقت رو کشف کنی، بدون واسطه یا دعا.
هر دو راه جذابن، بستگی داره دنبال چی باشی.
یه داستان معروف از جودو درباره راهب سادهدلیه که فقط ذکر «نامو آمیدا بوتسو» رو بلد بود و هیچ آموزش خاصی ندیده بود. وقتی ازش پرسیدن چرا فقط همین ذکر رو تکرار میکنی، گفت: «چون باور دارم آمیتابا بودا منو میشنوه و با رحمتش کمکم میکنه.»
میگن همین ایمان ساده و خالص باعث شد بعد از مرگش، نشانههایی از رستگاری و آرامش در وجودش دیده بشه. توی جودو، خلوص نیت و اعتماد به رحمت بودا از هر چیز دیگهای مهمتره
جودو و مکتب سرزمین پاک تأثیر زیادی رو افکار مردم ژاپن گذاشت؛ باعث شد مردم عادی هم احساس کنن بدون ریاضت یا دانش خاص، فقط با ایمان و تکرار ذکر میتونن به رستگاری برسن، پس امید و آرامش بیشتری تو زندگی روزمره داشتن.
برخلاف کره که مفهوم کارما خیلی پررنگه، تو ژاپن با جودو، تأکید روی رحمت بودا و بخشش شد و مردم کمتر نگران مجازات کارما بودن و بیشتر به نجات از طریق ایمان فکر میکردن.
آموزههای سرزمین پاک (Pure Land) خیلی ساده و امیدبخشن:
⦁ آمیتابا بودا قول داده هر کسی با ایمان، نامش رو تکرار کنه («نامو آمیدا بوتسو»)، بعد از مرگ تو سرزمین پاک دوباره متولد میشه.
⦁ سرزمین پاک جاییه که رنج و آلودگیهای دنیا نیست و رسیدن به روشنشدگی خیلی آسونتره.
⦁ مهمترین چیز تو این مکتب، ایمان و اعتماد به رحمت آمیتابا بوداست، نه تلاش فردی یا ریاضت سخت.
توی این راه، حتی آدمهای عادی و گناهکار هم میتونن امید به رستگاری داشته باشن! از این نظر این مکتب شباهت جالبی به مسیحیت داره و وقتی پرتغالیها و میسیونرهای مسیحی وارد ژاپن شدن استقبال جالبی از این میسیونرها شد. برای همین آموزههای در مورد تعالی و رستگاری انسان با ایمان که توی مسیحیت نقش کلیدی داره.
سرزمین پاک رو توی آموزههای بودایی مثل یه بهشت توصیف میکنن:
⦁ اونجا خبری از رنج، بیماری یا مرگ نیست و همه چیز پر از آرامش و زیباییه.
⦁ گلهای نیلوفر طلایی در همهجا، پرندههایی که دائم سرود بودا رو میخونن و هوا همیشه خوشبو و دلپذیره.
⦁ توی سرزمین پاک، آدمها راحتتر میتونن به روشنشدگی برسن، چون همه شرایط برای رشد معنوی فراهمه و دیگه وسوسه یا سختیهای دنیای ما رو ندارن.
خیلیها این تصویر رو باعث امید و دلگرمی میدونن!
ذن یه مکتب بوداییه که تمرکزش روی تجربه مستقیم و حضور در لحظهست، نه دعا یا واسطه. توی ذن، با مراقبه (زَزن)، سکوت ذهن و مشاهدهی افکار، سعی میکنی حقیقت رو همین حالا و همینجا کشف کنی، بدون تکیه به نیروهای بیرونی یا وعدهی بهشت.
آموزههای ذن خیلی ساده و بیپیرایهست: فقط بشین، نفس بکش و ببین چی توی ذهنت میگذره!
یه حکایت معروف از ذن هست که میگه:
یه شاگرد از استادش پرسید: «استاد، حقیقت ذن چیه؟»
استاد جواب داد: «وقتی گرسنهای، بخور. وقتی خستهای، بخواب.»
شاگرد گفت: «همه همین کارو میکنن!»
استاد لبخند زد و گفت: «نه، اکثر مردم موقع غذا خوردن به هزار چیز فکر میکنن و موقع خوابیدن هم نگران فردان.»
کل پیام ذن همینه: همین لحظه رو کامل زندگی کن!
تاثیر بوداییت روی ساموراییها
بوداییسم، مخصوصاً ذن، تاثیر خیلی عمیقی روی ساموراییها گذاشت؛ بهشون یاد داد با مرگ روبهرو بشن، ذهنشون رو آروم کنن و توی لحظه تصمیم بگیرن. ذن باعث شد ساموراییها شجاعت، تمرکز و سادگی رو توی زندگی و مبارزهشون ارزش بدونن و حتی مرگ رو مثل یه بخش طبیعی از راه خودشون بپذیرن.
ساموراییها تمرینهای ذن مثل «زَزن» (نشستن در سکوت و مدیتیشن) رو انجام میدادن تا ذهنشون رو خالی و متمرکز کنن، مخصوصاً قبل از نبرد یا تصمیمهای مهم.
همچنین تمرینهایی مثل «ایچیگُ اِچیاِ» (هر لحظه فقط یک لحظهست) بهشون کمک میکرد توی هر حرکت یا ضربه، کاملاً حضور داشته باشن و هیچ حواسپرتیای نداشته باشن.
فلسفه ذن از طریق معابد و استادان بودایی وارد هنرهای رزمی ژاپنی شد؛ استادان رزمی، ذن رو راهی برای رسیدن به تمرکز، آرامش و واکنش سریع توی مبارزه میدونستن.
مثلاً توی شمشیربازی (کِندو) یا تیراندازی با کمان (کودو)، یاد میگرفتن بدون فکر اضافی و با ذهن خالی، فقط به لحظه و حرکت بعدی توجه کنن. در واقع، خودِ عمل رزمی میشد نوعی مراقبه!
البته این تاثیر ذن در اصل قدیمیترست و در اصل برای چینست و مکتب مادر ذن یعنی چَن.
کنگفو شائولین ریشه در مکتب بودایی «چان» داره که خودش همون ذن ژاپنیه (در واقع ذن از چان چینی گرفته شده). راهبان شائولین با ترکیب مراقبه و تمرینات بدنی، هم بدنشون رو قوی میکردن، هم ذهنشون رو آروم و متمرکز نگه میداشتن.
جالبه بدونی خیلی از اصول ذهنآگاهی و حضور در لحظه توی کنگفو هم دقیقا از همین آموزههای چان/ذن اومده!
فرق اصلی چان چینی و ذن ژاپنی اینه که چان تو چین بیشتر با فلسفه و شعر و هنر آمیخته بود و فضای معابدش بازتر و متنوعتر بود، اما ذن تو ژاپن سادهتر و مینیمالتر شد و بیشتر روی سکوت، مراقبه و عمل مستقیم تمرکز کرد.
در واقع ذن ژاپنی خیلی به “سادگی” و “بیواسطگی” اهمیت میده، در حالی که چان چینی گاهی با آموزههای تائوئیسم و کنفوسیوس هم ترکیب شده بود.
یه مثال معروف از تاثیر ذن توی هنرهای رزمی داستان استاد شمشیربازی ژاپنیه که شاگردش ازش میپرسه چطور میتونه سریعتر و بهتر شمشیر بزنه. استاد بهش میگه: «وقتی ذهنات خالی باشه و به پیروزی یا شکست فکر نکنی، شمشیرت خودش راهش رو پیدا میکنه.»
یعنی تمرین ذن باعث میشد ساموراییها بدون ترس و دودلی، توی لحظه عمل کنن. در واقع، ذهن آروم و بیواسطه، بهترین واکنش رو توی مبارزه بهشون میداد.
این یکی از حکایتهای معروف چان رو بخون:
یه شاگرد از استادش میپرسه: «استاد، چطور میتونم به روشنضمیری برسم؟»
استاد یه فنجون چای رو تا لبه پُر میکنه و باز هم میریزه تا چای سرریز بشه. شاگرد با تعجب میگه: «استاد، فنجون پُره، دیگه جا نداره!»
استاد لبخند میزنه و میگه: «ذهن تو هم همینطوره. تا وقتی پُر از فکر و قضاوت باشه، جایی برای آگاهی جدید نداره.»
این حکایت نشون میده خالیکردن ذهن چقدر توی ذن و هنرهای رزمی مهمه!
اینم یه حکایت بامزه دیگه:
یه روز یه سامورایی مغرور میره پیش استاد ذن و میپرسه: «بهشت و جهنم واقعاً وجود دارن؟»
استاد با خونسردی جواب میده: «تو خیلی بیاستعدادی، حتی شمشیرت هم به درد نمیخوره!»
سامورایی عصبانی میشه و شمشیرشو میکشه. استاد آروم میگه: «این یعنی جهنم.»
سامورایی که متوجه منظور استاد شده، شمشیرشو غلاف میکنه و تعظیم میکنه. استاد لبخند میزنه و میگه: «و این یعنی بهشت.»
این داستان نشون میده بهشت و جهنم توی ذهن خودمون ساخته میشن!
یه حکایت دیگه:
یه راهب جوان از استادش میپرسه: «راز آرامش چیه؟»
استاد میگه: «هر وقت گرسنهای، بخور. هر وقت خستهای، بخواب.»
راهب با تعجب میگه: «همه همین کار رو میکنن!»
استاد جواب میده: «نه، بیشتر مردم موقع غذا خوردن به هزار چیز فکر میکنن و موقع خوابیدن هم نگران فردان. اما کسی که واقعاً آرامشه، فقط در لحظه زندگی میکنه.»
این داستان خلاصهی فلسفه ذن و حضور در لحظهست!
مکتب ذن و سبک ادبی هایکو
در غرب ما یک حس کلی داریم از اینکه شعر برای روحمان مفید است، ما را حساس تر و خردمندتر می کند ولی الزاما نمی دانیم شعر چه جوری قرار است این کارها را به انجام برساند. شعر جایگاه عملی خودش را در زندگیهایمان پیدا نکرده است. ولی در شرق بعضی شعرا مثل راهب بودایی قرن ۱۷ ماتسو باشو دقیقا می دانستند شعر باید چه جور اثری ایجاد کند.
شعر یک رسانه است برای رساندن ما به خرد و آرامش، به آن معنی که در مکتب بودایی ذن تعریف میشود. باشو در ۱۶۴۴ در استان ایگا در ژاپن به دنیا آمد. در بچگی خدمتکار مرد اشرافیای بنام یوشیتادا شد. او یادش داد که به سبک هایکو شعر بگوید. به طور سنتی هایکو سه بخش است: دو تصویر ذهنی و یک سطر پایانی که ارتباط بین تصاویر است؛
برکهای کهن
غوکی، می جهد
صدای آب
این مشهورترین هایکو در ادبیات ژاپن است. خود ماتسو باشو اسمش را گذاشت، برکهای کهن. بطرز گول زنندهای ساده است ولی اگر سخاوت ذهن داشته باشید عجیب زیباست. وقتی یوشیتادا مرد، باشو خانه را ترک کرد، سالها سرگشته بود، بعدش به شهر ایدو رفت و آنجا آثارش بطور گسترده منتشر شد. ولی باشو رفته رفته سودایی شد و دنبال یار و همدم نبود. تا زمان مرگش در ۱۶۹۴ یا پیاده در سفرهای دراز بود یا در یک کلبه در حومه شهر زندگی می کرد. باشو یک شاعر استثنایی بود که دنبال اندیشه مدرن هنر برای هنر نبود. در عوض امیدوار بود خوانندههایش به حال و هوای ذهنی ای وارد بشوند که در مکتب بودایی ذن به آن بها میدهند.
شعرش بازتاب دو آرمان مهم در ذن است: وابی و سابی. وابی یعنی: یافتن رضایت در سادگی و قناعت و سابی یعنی: قدر شناسی از چیزهایی که به کمال نرسیدهاند و عیب و نقص دارند. طبیعت بیش از هر چیزی گهواره اندیشه وابی سابی بوده است. تعجبی ندارد که بیشترین موضوع شعرای باشو طبیعت است. منظره بهار را در نظر بگیرید که چیزی از ملک جهان طلب نمیکند و سازش با بزرگداشت روزمرگی کوک شده است؛
اولین غنچه گیلاس
جوانه می زند
در کنار شکوفههای هلو
شعرهای باشو از نظر سادگی مضمون آدم را شوکه می کنند. نه تحلیل سیاسی دارد نه مثلث عشقی، نه مسائل خانوادگی هدف این است که خوانندهها یادشان بیاید که باید بتوانند تنها بمانند و با خودشان معاشرت کنند. با لحظهها عشق کنند و سازشان با سادهترین هدیههای زندگی کوک بشود. مثل تغییر فصلها،صدای خنده همسایه آن طرف خیابان، اتفاقات غیر مترقبه روزانه. مثلا این شعر ناب را در نظر بگیرید:
بنفشهها
چه گنجی!!
در کوره راه کوه
باشو از صحنه ها استفاده می کند تا به خواننده بگوید، گلها، آب و هوا، و سایر عناصر مثل زندگی خودمان هستند، زمان، گذار منظره ها و حالی به حالی شدن آب و هوا را باید اشارتی به مرگ خودمان در نظر بگیریم. گذرا بودن عمر گاهی دل آدم را میشکند ولی همین است که لحظه را قیمتی می کند.
گلبرگهای رز رد
صدای رعد
و یک آبشار
باشو غیر از نوشتن نقاشی هم می کرد و خیلی از آثارش هنوز موجود است: معمولا یک طرح و یک هایکو کنار هم. نقاشی ای برای هایکوی رز زردکشیده است. در ادبیات باشو به دنبال مفهومی بنام کارومی بود: یعنی سبکبالی؛ میخواست شعرش آنقدر ساده باشد که انگار بچه ها نوشتهاند.
از تظاهر و جزییات و پیچیدگی بدش میآمد. به شاگردانش می گفت بنظرم شعر خوب آن است که سبک شعر و پیوستگی دو جزئش مثل یک جویبار زلال کم عمق با بستری از شن و ماسه باشد. هدف نهایی این سبکبالی این است که خواننده از کشیدن بار نفس، عادات حقیرش و شرایط فردیش فرار کند تا با دنیای فراتر از خودش به وحدت برسد.
باور داشت در بهترین حالت شعر کاری می کند که فرد با طبیعت یکی شود. میشود با کلام، برگی شد یا برکهای ، یا ستارهای و به روشنی ذهن رسید. موگا: از خود بیخود شدن. میشود این مفهوم را راهی در نظر گرفت برای سکنی گزیدن در دل مضمون. حتی مضمون غیر شاعرانهای مثل یک ماهی مرده:
بازار ماهی فروشان
لبهای سردِ، خورشیدماهیِ
نمک سود
در دنیای پروفایلهای شبکههای اجتماعی و رزومههای حرفهای شاید فرار از فردیت عجیب بنظر بیاید. هر چه باشد ما بخودمان میرسیم که به چشم دنیا بیاییم. باشو یادمان میآورد که موگا و خود فراموشی، ارزش دارد چون از ضربه های بی وقفه خواهشها و نواقص زندگی انسانی رهایمان می کند. باشو این نواقص را می شناخت. از سوختن خانهاش و مرگ مادرش مدتها سودا زده بود. گاهی هم بی هیچ دلیلی. گاهی حس دیدار دوستانش را نداشت. زمانی طولانی در کوره راههای روستایی ژاپن در سفر بود و چیزی جز نوشت افزار همراه نداشت. شبهای نه چندان دلفریب زیادی را به صبح آورد:
نیش کک و شپش
همه شب بیدار و اسبی
که بیخ گوشم می شاشد.
ولی موگا، رهاییِ باشو بود و می تواند رهایی ما باشد از استبداد لحظات غمبار و شرایط فردی. این شعرها فقط بخاطر قشنگی شان ارزنده نیستند. ارزش دارند چون میانجی ای هستند که به مهمترین حالات روح راه میبرند. شعرش مدام دعوتمان میکند، چیزی که داریم را قدر بدانیم و اینکه مشکلات شخصی مان چقدر ناچیز و حقیرند در طرح کلان جهان. به نویسنده و خواننده یادآوری می کنند که رضایت یعنی از سادگی، خوشی بیرون بکشیم و اگر شده یک دم از استبداد کسی که هستیم، آزاد شویم.
یکی از موجودات عجیبِ طبیعت کرم شبتاب است. یک سوسک نرم که نور زرد گرمی از انتهای شکمش ساطع میکند. معمولاً موقع غروب و برای اینکه جفت یا شکارش را جذب کند. در اروپا و آمریکای شمالی نادرند ولی در ژاپن زیاد دیده میشوند و بهشان میگویند هوتارو. هوتاروها در ماه آخر بهار و اول تابستان از هر موقعی بیشترند و دور و بر رودخانهها و دریاچهها به صورت گروهی دیده میشوند.
نور درخشندۀ کرم شبتاب چنان افسونگر است که ژاپنیها جشن کرم شبتاب برگزار میکنند. به آن میگویند هوتارو ماتسوری و رقصشان را تماشا میکنند. اما در ژاپن چیز عجیبتری دربارۀ هوتارو اتفاق افتاده است. کرم شبتاب به فلسفه نفوذ کرده است. قرنهاست که در بودیسم مکتب ذن، شاعران و فلاسفه متوجه چیزی شدهاند ــ دو واژۀ شاعر و فیلسوف در ژاپن به راحتی به عنوان جایگزین یکدیگر استفاده میشوند ــ آنها متوجه شدهاند که یک مفهوم اساسی مکتب ذن و کرم شبتاب با هم تناسب دارند: کوتاهی عمر. مکتب ذن گذار و فانی بودن را سوگوارانه و تراژیک تعبیر نمیکند بلکه میگوید اگر با وقار محو و ناپدید شویم، به روشنییافتگی و تعادل با جوهر طبیعت میرسیم.
در فلسفۀ ذن کرم شبتاب نماد اعلای گذرا بودن به معنای مثبت کلمه است. فصل کوتاهی دارد. تابشی در اوج تابستان. نوری کوچک و لرزان. کرمهای شبتاب هم خیلی ظریفاند هم اگر تعدادشان زیاد باشد به طرز خیرهکنندهای زیبا. در شب یک چمنزار یا جنگلِ کاج. تمثیل تلخیاند از زندگی خود ما. اینکه مضامین مهم فلسفه را از طبیعت بگیریم کاری است که مکتب ذن همواره انجام میدهد. مثلاً ساقۀ بامبو نماد انعطاف و استقامت، آب نماد قدرتی شکیبا، سایندۀ سنگها و شکوفههای گیلاس نماد خلسهای فروتنانه.
ذن همواره اندیشهاش را با چیزهایی پیوند میزند که ممکن است در ابتدا جزئی به نظر بیایند. ذن میخواهد از معمولیترینها و جلوی چشمترین چیزها استفاده کند تا از حقایق فراگیر جدا نشویم. شاعر بزرگ قرن هفدهم ماتسو باشو پوچی روزمره و آرزوهای خودخواهانه را کنار میزند به این امید که با پرداختن به این موجود کوچک با عمر کوتاهش، ما را به یاد فانی بودن خودمان بیندازد.
میافتد از ساقهای علف
کرم شبتاب
تا بپرد
برای بودیسم ذن، کرم شبتاب به بهترین شکل بر بالهای ظریفش این اندیشهها را حمل میکند: در برابر راز و قدرت نظمِ طبیعت تنها یک تسلیم باوقار برازندۀ ماست.
کویاباشی اِسا راهب بودایی قرن هجدهم و استاد هایکو، ۲۳۰ شعر دربارۀ کرم شبتاب سروده است. در یکی از ستایش شدهترین این اشعار زمان را متوقف میکند تا گذار زمان را در درون خودمان حس کنیم.
شبتابها میدرخشند
و حتی دهانِ غوک باز مانده است
این یک لحظۀ کوچک اشراق است. به آن میگویند ساتوری. قورباغه هم مثل شاعرِ ما از نور شجاعانۀ کرم شبتاب حیرت کرده و دهانش باز مانده است. حق این است که ما هم شگفتزده شویم، بترسیم، شکرگزار باشیم و درنهایت به وجد بیاییم که چند دمِ کوتاه به ما داده شده است که در آن نگاه کنیم و سعی کنیم معنایی برای وجودمان بیابیم. در جهانی رازآلود به قدمت 13/8 میلیارد سال.
کینزوگی فلسفه مرمّت زندگی های شکسته
هر چند ما مخصوصاً در جوانی زیاد در مورد این موضوع حرف نمیزنیم، ولی ته دلمان امیدواریم که نهایتاً در چند زمینه به شرایط بی عیب و نقص برسیم؛ خوابش را میبینیم که روزی برسیم به رابطهای آرمانی و سازگار، شغلی عمیقاً اقناع کننده، خانوادهای خوشحال و احترام خاص و عام… ولی عادتِ زندگی این است که ما را با توفانهایی طرف کند که هیچ چیز از آن آرزوها باقی نگذارد، مگر مشتی آوار و تکّههای شکسته.
در چنین لحظههای سرخوردگی و ناامیدی، شاید بشود به مفهومی از فلسفۀ ژاپنی فکر کرد، مخصوصاً رویکرد «ذِن» نسبت به ظروف سفالی در آیین بودا: طی قرنها اساتید ذن دیدگاهی را گسترش دادهاند مبنی بر اینکه کوزهها، فنجانها و کاسههای شکسته را نباید دور ریخت و بیارزش دانست، بلکه باید باز مرکز توجّه و احترام باشند و با نهایت دقّت مرمّت شوند. این نمادی است از کنار آمدن با آسیبها و حوادث روزگار، که میخواهد روی بعضی مفاهیم زمینهای در فلسفۀ ذن تأکید کند.
اسمی که به این سنّت مرمّت سفال دادهاند «کینزوگی» است؛ کین به معنی طلا و سوگی یعنی بند زدن. کینزوگی یعنی «ترمیم با طلا». در زیباییشناسیِ ذن، باید تکّههای یک ظرفِ تصادفاً شکسته شده را برداری و با لاک و موم مخلوط با برادههای قیمتی طلا به هم بچسبانی. اصلاً نباید سعی کنی آسیب را بپوشانی. هدف این است که خطوط ترک را قرص و زیبا نشان دهی. رگههای طلای قیمتی در آنجا میخواهند بگویند شکستها ارزش فلسفی خودشان را دارند.
گفته شده ریشههای کینزوگی به عهد «موراماچی» میرسد وقتی شوگان ژاپن، «آشیکاگا یوشی میتزو»، جام محبوب چایاش را شکست و سراسیمه فرستادش به چین تا درستش کنند. وقتی جام برگشت، آشیکاگا از دیدن آن بندها و وصلههای زشت فلزی وحشت کرد. استادکارهایش را مأمور کرد تا راهی مناسبتر پیدا کنند. راه حلشان آسیب را مخفی نمیکرد ولی چیزی هنرمندانه از آن میساخت.
کینزوگی به آرمانهای ذن در تفکّر «وابی سابی» بر میگردد که سادگی، کهنگی و بی ریایی را ستایش میکند، چیزهای رنگ و رو رفته، باد و باران دیده را.
داستانی میگویند دربارۀ یکی از مبلّغان بزرگ وابی سابی، «سِن نوریکیُو»، که طی سفری در جنوب ژاپن به شامی مهمان شد. میزبان خیال میکرد میتواند با یک کوزۀ ظریف و گران و قدیمیِ چای خشک که از چین آورده بود او را تحت تأثیر قرار دهد. ولی ریکیو حتّی نگاهی هم نکرد. در عوض، شروع کرد به گپ زدن و تحسین شاخهای که با بادِ بیرون تاب میخورد. میزبان در ناامیدی از عدم التفاتِ نوریکیو بعد از رفتنش ظرف را شکست و به اتاقش برگشت. ولی سایر مهمانان عاقلانه شکستهها را جمع کردند و به روش کینزوگی بند زدند. در ملاقات بعدی، این فیلسوف نگاهی به ظرف ترمیم شده کرد و با لبخندی عاقلانه گفت: «حالا محشر است!»
در عصر نوپرستی و جوانگرایی و کمالطلبی، هنر کینزوگی خرد خاصی را با خودش دارد که هم برای جامها خوب است و هم برای جان آدمها. عشق و توجّهی که صرف تکّههای شکسته میشود باید تشویقمان کند به اینکه به زخم، آسیب، افتادگی و نواقص احترام بگذاریم.
فلسفه ذن و مراسم چای در ژاپن
در غرب فلاسفه کتابهای قطور غیرداستانی مینویسند، از واژههای دشوار استفاده میکنند و تعاملشان با دنیای واقعی را محدود میکنند به سخنرانی و میتینگ. در شرق و به ویژه در سنت ذن، فلاسفه شعر میگویند، آب و جارو میکنند، به زیارت میروند، با تیر و کمان تیراندازی میکنند، طومارهایی از کلمات قصار مینویسند، ترانه میخوانند و یکی از بزرگترین فلاسفه مکتب ذن، آدمی به نام «سن نوریکیو»، به این پرداخت که به مردم یاد بدهد برای تسلی و درمان روح و روان، چطور چای بنوشند.
سن نوریکیو در ۱۵۲۲ در بندر پررونق «ساکای» نزدیک «اوساکای» فعلی بدنیا آمد. پدرش انباردار بود و ماهی خرید و فروش میکرد و دوست داشت پسرش مانند خودش تاجر شود ولی ریکیو از زندگی بازرگانها رویگردان شد، و بدنبال خرد و خودشناسی رفت. جذب بودیسم مکتب ذن شد، پیش چند استاد شاگردی کرد و تبدیل شد به یک درویش دورهگرد.
بودیسم ذن توسط راهبان زائری بنیانگذاری شد که معتقد بودند یافتن معنا در افکار پیچیده یا کارهای محیرالعقول نیست، بلکه معنا را باید در مراقبه و تمرکز بر انجام کارهای پیشپاافتاده پیدا کرد. مثلا «بودیدارما»، نه سال رو به یک دیوار مراقبه کرد تا تمرکزش را بالا ببرد.
ریکیو روی چیزی تمرکز کرد که از خیره شدن به دیوار فرحبخشتر بود؛ نوشیدن چای. امروز او به یاد آورده میشود به خاطر شناساندن و تحولی که در مراسم چای ژاپنی ایجاد کرد. معنی واژه «چانویو» چنین است: آب جوش آوردن برای چای درست کردن. ژاپنیها از قرن نهم میلادی چای مینوشیدند، این سنت توسط بازرگانان و راهبان از چین به ژاپن وارد شد.
چای نوشیدن مفید آرامبخش و پرمعنا تلقی میشد ولی این دستاورد ریکیو بود که به چای معنای جدیتر و عمیقتر فلسفی بخشید. ژاپن در زمان نوریکیو درگیر ظواهر و مادیات بود. ریکیو ارزشهای جایگزینی پیشنهاد کرد که به آنها میگفت «وابی سابی». واژه ای مرکب از «وابی» یا کسب رضایت از سادگی و صرفه جویی، و سابی: درک زیبایی با وجود عیب و نقص.
از معماری گرفته تا طراحی داخلی، از فلسفه تا ادبیات، ریکیو در ژاپنی ها سلیقه اصالت، کاستن هزینهها، آراستگی با پیراستگی و فروتنی را بیدار کرد. تمرکز اصلی اش مراسم چای بود که معتقد بود ظرفیت بالقوه زیادی برای پیشبرد وابی سابی دارد. در عناصر زیبایی شناسانه این مراسم تغییر داد. کارش را با مکان برگرازی مراسم شروع کرد. مرسوم شده بود پولدارها چایخانههای پر نقش و نگاری در بهترین مکانهای عمومی میساختند که شده بود مکان دورهمیهای پرخرج و به رخ کشیدن جایگاه اجتماعی.
ریکیو گفت چایخانه باید دو متر در دو متر باشد، در گوشه یک باغچه دنج. درب چایخانه باید عمداً کوچک و کوتاه باشد تا هر کس وارد میشود، حتی مهمترین آدمها، خم شوند و خودشان را هم سطح دیگران ببینند. هدف این بود که چایخانه و دنیای بیرون با مرز و محدوده از هم جدا شوند.
کوره راه منتهی به چایخانه را باید درختان و صخره ها احاطه کنند تا مهمان را به مرور از قلمرو روزمرگی جدا نمایند. مراسم اگر درست اجرا شود قرار است به چیزی برسد که ریکیو به آن میگفت : توازن، دمسازی یا همسازی. وقتی توازن ایجاد میشود که مهمانان اتصالشان به طبیعت را دوباره کشف کنند و دماغشان از بوی چوب بی جلا، خزه و برگ چای پر شود. بتوانند باد را حس کنند، صدای پرنده های بیرون را بشنوند و با جهان فراتر از محدوده انسان یکی شوند. شاید به احساسی برسند به نام «ملاحظه، حرمت یا پروا». این میوه نشستن در یک فضای کوچک در کنار دیگران است، وقتی بتوانی رها از فشار و تصنعات اجتماع با آدمها حرف بزنی.
مراسم موفق قرار بود حسی از آرامش و آسودگی در شرکت کنندگان باقی بگذارد یا حس «بی غش و پاکیزه شدن». اینها مفاهیم مرکزی فلسفه متواضعانه ریکیو بودند. دستورات ریکیو وسایل و ظروف مراسم را هم شامل میشد. گفت وسایل نباید گرانقیمت باشند یا با قرار دادهای مرسوم زیبا باشند. قاشقهای کهنه چایدان و گلدانهای از جنس چوب بامبو را دوست داشت.
در فلسفه ذن همه چیز گذرا و ناقص و ناکامل است به همین خاطر استفاده از اشیایی که زخم زمان را به تن داشته باشند، از دید ریکیو یک خرد خاص و عبرت ویژه همراه میآورند. این دستاورد ریکیو بود که چیزی که مثلا در غرب یک امر روزمره است را گرفت و عمق و ابهتی به آن داد که با با مراسم عشای ربانی کلیسای کاتولیک قابل مقایسه است.
هر قدم مراسم چای از جوش آوردن صبورانه آب، تا اندازه کردن گرد چای سبز، پیوند میخورد به آموزه های فلسفه ذن درباره اهمیت فروتنی، همدلی، احترام به طبیعت، و گرامیداشت ماهیت گذرای وجود. باید فکر کرد که این رویکرد به زندگی چه دستاوردهایی می تواند داشته باشد. احتمالا خیلی از امورات روزمره را میشود با تخیل و خلاقیت کافی مثل مراسم چای تعالی داد و در زندگی مهم و ارزشمندشان کرد. قصه این نیست که همه باید در مراسم چای شرکت کنیم. هدف این است که با متحد کردن و به حساب آوردن مراسم مادی و حسی، جنبههایی از زندگی معنویمان را ملموستر کنیم.
ریکیو یادآوری می کند که اندیشههای بزرگ درباره زندگی را میشود با امور کوچک روزانه همساز کرد مثلا نوشیدنیها، فنجان نعلبکیها و بوها. این اشیا از مضامین بزرگ، جدا نیستند بلکه میتوانند به این مضامین روح بدمند. وظیفه فلسفه تنها پیکربندی و نظام دادن به اندیشهها نیست بلکه فلسفه باید سازو کارهایی پیدا کند تا این اندیشه ها در ذهن ما بنشیند و ماندگار شود.
منابع:
کلیپهای آلن دوباتن در مدرسه زندگی در مورد مکتب ذن.
ویکیپدیای انگلیسی بوداییت ژاپن و مکتب تندای و ذن و شینگون.