ویرگول
ورودثبت نام
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)«چرا مجبورم میکنی حقیقتی را بگویم که ندانستن‌ش برایت موجب بهترین لذت‌هاست؟بهترین تقدیر آن‌ست که در دسترس شما نیست،یعنی نزادن و نبودن.پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است.» ×سیلنوس‌به شاه میداس×
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)
خواندن ۱۳ دقیقه·۴ ماه پیش

جستاری در نظرات افلاطون

افلاطون فیلسوف مشهور یونانی‌ست که آثار بسیاری از او برجای مانده‌ست(اساسا دلیل اینکه افلاطون و ارسطو انقدر مهم هستن همین هست که آثاری که نوشتن به جای مونده وگرنه فلاسفه بسیار بزرگ‌تری مثل اپیکوروس و رواقیان هم بودند که خب آثار آنها اکثرا از بین رفته و ما اطلاعات کمی از آنها داریم.) برای همین هم مرور آثار افلاطون برای فهم بخشی از تفکرات یونانی باستان اهمیت دارد.(برای این میگم برخی چون که افکار بسیار زیادی داشتن و یه عقیده واحد بین اونها نبوده)

نکات کلیدی از پولیتیا(سیاست) اثر افلاطون

نام اصلی کتاب افلاطون به یونانی پولیتیا یعنی سیاست‌ست(ارسطو هم کتابی با نام پولتیک دارد که آن امور مدنی ترجمه می‌شود. سیاست اساسا معنی‌ کلمه پولیتیا و پولتیک را افاده نمی‌کند و نزدیک‌ترین چیزی که داریم معادل عربی آن‌ها یعنی مدنیات(امور مربوط به پُلیس(شهر) یونانی‌ست). شاید تمدن بهترین معادل برای نام کتب آن‌ها باشد و ظاهرا فارابی هم همین کلمه مدینه را استفاده می‌کرد. ولی خب به خاطر معادل لاتین آن که رپبلیک‌ست تو فارسی از معادل جمهوری استفاده می‌شود که اصلا درست نیست.(اساسا رپبلیک در لاتین معنی‌ش می‌شود امور عمومی یا همان مدینه(شهر).)

پولیتیا افلاطون اثری فلسفی است که تقریباً در سال ۳۸۰ پیش از میلاد نوشته شده است و در آن افلاطون می‌کوشد تا دولت ایده‌آل را که توسط فیلسوف-پادشاهان اداره می‌شود، توصیف کند. پولیتیا شامل ده کتاب است که در آن افلاطون مجموعه‌ای از استدلال‌ها را به نفع دولت ایده‌آل خود و همچنین نقدهایی را بر نظام‌های سیاسی موجود ارائه می‌دهد.

در کتاب اول، افلاطون با بررسی ماهیت عدالت آغاز می‌کند. از سقراط، شخصیت اصلی گفتگو، خواسته می‌شود که عدالت را تعریف کند و او با چندین شخصیت دیگر وارد بحث می‌شود تا به تعریفی برسند. در نهایت، آنها توافق می‌کنند که عدالت یک فضیلت است و شامل رفتار منصفانه با دیگران و آسیب نرساندن به کسی است.

(بعد‌ها رواقیان عدالت را این‌گونه تعریف کردند:هرچیزی سرجای خودش.(سهم هرکس را به او دادن). این تبدیل شد به معیاری که حقوق‌دانان رومی برای قوانین و حقوق رومی که تدوین کردند استفاده کردند و نه تعریف که افلاطون ارائه داده بود که مشخص نبود چیه؟)

در کتاب دوم، افلاطون نقدی بر دموکراسی ارائه می‌دهد. او استدلال می‌کند که دموکراسی ناقص است زیرا به هر کسی اجازه می‌دهد بدون توجه به صلاحیت‌هایش، مناصب دولتی را در دست بگیرد. این امر منجر به وضعیتی می‌شود که در آن افراد فاقد صلاحیت تصمیمات مهمی می‌گیرند که می‌تواند پیامدهای منفی برای کل جامعه داشته باشد.

(البته در فلسفه مدرن سیاسی این دیدگاه که بهترین و اصلح باید حاکم باشد(که مشخص نیست یعنی چی) جای خود را به این داده که چطور بتوانیم راحت‌تر حُکام را برکنار کنیم که خب دمکراسی برای همین هم نظام خوبی‌ست. با این حال این استدلال افلاطون بسیار برای منورالفکران چه ایرانی چه خارجی وحی منزل‌ست چون می‌خواهند به مردم عامی که پست میدانند به این شکل حکومت کنند.)

در کتاب سوم، افلاطون استدلال می‌کند که نظام آموزشی کلید ایجاد یک جامعه عادلانه است. او پیشنهاد می‌کند که کودکان باید در سیستمی آموزش ببینند که بر اهمیت عقل و تفکر انتقادی تأکید دارد و آنها را به دنبال کردن حقیقت تشویق می‌کند. این آموزش آنها را برای تبدیل شدن به فیلسوف-پادشاهان آماده می‌کند، کسانی که برای اداره دولت مناسب‌ترین هستند.

(البته افلاطون هرگز به این چیزی که می‌گفت یعنی تفکر انتقادی باور نداشت بلکه به دنبال سرکوب بقیه و ایجاد انسان کامل طبق مُثُل ابدی بود. چیزی که حکومت‌های توتالیتر در دوران مدرن به صورت عینی پیاده کردند و با صورت هم به زمین خوردند. با این حال باعث نشده که این توهم بین بسیاری از همین متفکران امروزی هم مردود نباشد.)

افلاطون در کتاب چهارم، دولت ایده‌آل خود را ارائه می‌دهد. او استدلال می‌کند که دولت باید توسط فیلسوف-پادشاهان اداره شود، کسانی که در هنر حکومت‌داری آموزش دیده‌اند و برای تصمیم‌گیری به نفع کل جامعه به بهترین وجه مجهز هستند. افلاطون همچنین پیشنهاد می‌کند که دولت باید به سه طبقه تقسیم شود: طبقه حاکم، طبقه جنگجو و طبقه کارگر.

(خلاصه حکومت توتالیتر مدرن بر همین مبنا استوارست. یک عده نخبه بر بقیه که گوسفند هستند حکومت کنن چون آنها صغیر هستند نیاز به وَلی دارند. این دقیقا همان‌چیزی‌ست که امروزه هم بسیار بین بسیاری از متفکران در دنیا محبوب‌ست و به‌دنبال آن هستند که وَلی بقیه باشند که این گوسفندان را به کمال وجودی و عین ثابت انسانیت و عهد امانت و .... برسانند.)

افلاطون در کتاب پنجم، این سوال را بررسی می‌کند که آیا زنان باید اجازه داشته باشند در دولت مناصب قدرت را در دست بگیرند یا خیر. او استدلال می‌کند که زنان به اندازه مردان قادر به فیلسوف-پادشاه بودن هستند و جنسیت نباید مانعی برای مشارکت آنها در طبقه حاکم باشد.

(البته او قید می‌کند که زنی که فیلسوف پادشاه می‌شود اساسا دیگه نمی‌تواند مادر باشد و بچه‌داری کند. شاید بهترین تئوری که افلاطون در آن زمان ارائه داد همین بود که زنان هم با مردان برابر هستند. البته او در کتاب نوامیس(قوانین) خودش از این نظر عدول کرد ولی با این‌حال او بود که اولین بار ایده برابری زنان و مردان را پیش‌کشید.)

افلاطون در کتاب ششم، تمثیل معروف غار را ارائه می‌دهد. او از این تمثیل برای توضیح نظریه دانش خود استفاده می‌کند، که معتقد است دانش واقعی فقط از طریق فرآیند پرسشگری و تأمل انتقادی حاصل می‌شود. کسانی که می‌توانند از غار فرار کنند و جهان را آنطور که واقعاً هست ببینند، مانند فیلسوف-شاهانی هستند که می‌توانند با خرد و بصیرت، دولت را اداره کنند.

(البته در اصل این توجیه این بود که چرا فیلسوف‌شاه یا وَلی صُغَرا در دولت‌شهر آرمانی او می‌تواند بر بقیه حکومت کند و می‌خواد بگه اکثریت مردم یه مشت صغیر و کودن هستن که باید وَلی داشته باشند. هنوز این ایده او بین بسیاری از متفکران وجود دارد و حتی نظریه سیاسی براساس آن درست کردند. براین اساس این حَکیم‌ می‌تواند تو سرتان بزند که از راه راست کَج نشوید و به گمراهی و ظلال در سایه‌های تاریک نیوفتید و به مُثُل ابدی عقلانی تقرب بجویید به آن عین ثابت انسانیت و مثال ابدی انسان که انسان‌ها باید طبق آن باشند.)

در کتاب‌های هفتم تا نهم، افلاطون به این سوال می‌پردازد که چه چیزی یک جامعه خوب را می‌سازد. او استدلال می‌کند که یک جامعه خوب، جامعه‌ای است که در آن هر فرد قادر به دنبال کردن منافع خود و دستیابی به اهداف خود باشد، اما تنها در چارچوب یک چارچوب اجتماعی بزرگتر که برای ترویج خیر عمومی طراحی شده است. او همچنین در مورد اهمیت هنر و ادبیات در شکل‌دهی به ارزش‌های جامعه بحث می‌کند و پیشنهاد می‌کند که دولت باید بر هنرها کنترل داشته باشد تا اطمینان حاصل شود که آنها فضیلت را ترویج می‌دهند و نه رذیلت را.

(این چیزی که افلاطون آن را می‌گوید سوال اساسی در فلسفه سیاسی‌ست که جواب‌های زیادی به آن داده شده. با این‌حال اکثریت نظریات سیاسی مدرن به جز لیبرالیسم اساسا دنبال ارشاد و هدایت بقیه طبق نظریات افلاطون در همین کتاب هستند. فرقی ندارد از فاشیسم و سوسیالیسم و کمونیسم و نازی‌ها گرفته تا کانزرواتیسم و تئوکراسی... همه اساسا دنبال هدایت انسان‌ها به کمال وجودی و عین ثابت انسانیت و مثال ابدی انسان که از ازل خدا و کیهان درست کرده می‌گردند. در تفکر کاسموس‌محور یونانی‌ هم انسان در اصل چیزی‌ست که باید طبق ذات لایتغیری که کاسموس دارد باشد که خب بعدها در قرون وسطی این تبدیل شد به چیزی که کلیسا می‌گوید و در دوران مدرن هم ایدئولوژی‌های سیاسی(به جز لیبرالیسم) به دنبال همین بودند و هنوز هم هستند.)

کتاب دهم جمهوری افلاطون، کاوشی فلسفی در مورد نقش هنر در جامعه است. در آن، سقراط استدلال می‌کند که هنر تقلیدی از واقعیت است و بنابراین، دو برابر از حقیقت فاصله دارد. او ادعا می‌کند که هنر به جنبه‌های پایین‌تر طبیعت انسان، مانند احساسات و خواسته‌های ما، به جای عقل و خرد ما، متوسل می‌شود. سقراط در ادامه استدلال می‌کند که هنر می‌تواند خطرناک باشد زیرا می‌تواند با تشویق رفتار غیراخلاقی، افراد و جامعه را فاسد کند. در نتیجه، او پیشنهاد می‌کند که هنر باید سانسور شود و فقط به آثاری اجازه انتشار داده شود که فضایل و خیر عمومی را ترویج می‌دهند. این کتاب در نهایت خوانندگان را به چالش می‌کشد تا رابطه بین هنر و اخلاق را در نظر بگیرند.

(اساسا در اینجا او به هومر و اساطیر یونانی انتقاد وارد می‌کند و به دنبال سرکوب بقیه‌ست و همین خط را شما می‌توانید در تفکرات مکتب فرانکفورت مشاهده کنید که بشدت به این قضیه باور دارد.)

دیدگاه افلاطون درباره زنان

افلاطون دیدگاهی پیچیده و چندوجهی نسبت به زنان داشت. از یک سو، او توانایی‌ها و هوش ذاتی زنان را تشخیص می‌داد و حتی از مشارکت برابر آنها در جامعه حمایت می‌کرد. از سوی دیگر، او همچنین معتقد بود که زنان ذاتاً از نظر جسمی و فکری از مردان پایین‌تر هستند و بنابراین باید در نقش‌ها و فرصت‌های خود محدود شوند.

افلاطون در اثر معروف خود، جمهوری، تصویری از یک جامعه ایده‌آل ارائه می‌دهد که مبتنی بر عدالت، خرد و فضیلت است. در این جامعه، مردان و زنان از نظر توانایی استدلال و مشارکت در طبقه حاکم برابرند. با این حال، افلاطون همچنین اذعان می‌کند که زنان به طور طبیعی از مردان ضعیف‌تر هستند و بنابراین برای وظایف خاصی مانند خدمت در ارتش یا مشارکت در کارهای طاقت‌فرسا مناسب نیستند. او استدلال می‌کند که زنان باید به وظایف خانگی و تربیت فرزند محدود شوند، که با ماهیت جسمی و عاطفی آنها مناسب‌تر است.

علاوه بر این، افلاطون همچنین معتقد بود که زنان مستعد غیرمنطقی بودن و احساساتی بودن هستند، که آنها را برای مناصب قدرت یا رهبری نامناسب می‌کند. او استدلال می‌کند که زنان به راحتی تحت تأثیر احساسات خود قرار می‌گیرند و فاقد خودکنترلی و عقلانیت لازم برای تصمیم‌گیری مؤثر هستند. او می‌نویسد: «روح زن غیرمنطقی‌تر از روح مرد است... او سهم کمتری از اصل عقلانی دارد» (جمهوری، ۴۵۵d).

با وجود این محدودیت‌ها، افلاطون همچنان اهمیت آموزش زنان و اجازه دادن به آنها برای مشارکت در فعالیت‌های فکری را تشخیص می‌داد. او معتقد بود که زنان از همان پتانسیل عقل و فهم مردان برخوردارند و باید به آنها فرصت‌های یکسانی برای توسعه ذهنشان داده شود. او می‌نویسد: «اگر قرار است زنان از آموزش یکسانی مانند مردان برخوردار باشند، باید موسیقی و شعر به آنها آموزش داده شود» (جمهوری، ۴۲۴d). افلاطون معتقد بود که موسیقی و شعر برای توسعه روح و پرورش فضایل خرد، شجاعت و عدالت ضروری هستند.

به طور کلی، دیدگاه‌های افلاطون در مورد زنان پیچیده و متناقض است. از یک سو، او پتانسیل زنان را برای مشارکت برابر در جامعه و مشارکت در خیر عمومی تشخیص داد. از سوی دیگر، او معتقد بود که زنان ذاتاً پست‌تر از مردان هستند و باید به نقش‌ها و فعالیت‌های خاصی محدود شوند. با وجود این محدودیت‌ها، افلاطون همچنان اهمیت آموزش زنان و اجازه دادن به آنها برای مشارکت در فعالیت‌های فکری را تشخیص می‌داد، که این یک انحراف قابل توجه از نگرش‌های غالب زمان او بود.

نظریه‌ی مُثُل افلاطون

نظریه مُثُل افلاطون که با نام نظریه‌ی صورت‌ها(فُرم‌ها) نیز شناخته می‌شود، مفهومی محوری در فلسفه‌ی اوست. به گفته‌ی افلاطون، جهان فیزیکی که ما درک می‌کنیم صرفاً سایه یا کپی از جهان واقعی مُثُل یا مُثُل است.

(ارسطو هم دقیقا مشابه همین نظر افلاطون را در مورد ماده و صورت داشت منتهی کمتر ماورایی بود ولی هردوی این نظریات ارسطو و افلاطون را به ذات‌گرایی بسیار نقش مهمی داشت برای توجیه سرکوب‌هایی که جوامع پیشامدرن و حتی مدرن از خرده فرهنگ‌ها داشتند که میشل فوکو بسیار به این مسائل اشاره کرده‌ست و شاید بشود گفت که اصلا متوجه این شد.)

در این مقاله، نظریه‌ی مُثُل افلاطون، اجزای کلیدی و اهمیت آن را بررسی خواهیم کرد.

نظریه مُثُل افلاطون بر این ایده استوار است که دو قلمرو متمایز از وجود وجود دارد: جهان مُثُل و جهان ظواهر(سایه‌ها). جهان مُثُل، قلمرو واقعیت است که ابدی، تغییرناپذیر و کامل است. این قلمرو، قلمرو موجودات انتزاعی مانند زیبایی، عدالت، نیکی و حقیقت است. از سوی دیگر، جهان ظواهر، قلمرو تجربه‌ی حسی است که موقتی، در حال تغییر و ناقص است. این قلمرو، قلمرو اشیاء فیزیکی مانند درختان، میزها و صندلی‌ها است.

به گفته‌ی افلاطون، جهان فیزیکی که ما درک می‌کنیم صرفاً کپی یا تقلیدی از جهان مُثُل است. اشیاء فیزیکی که ما می‌بینیم، کپی‌های ناقصی از اشکال ایده‌آلی هستند که در دنیای اشکال وجود دارند. به عنوان مثال، یک سیب خاص، کپی ناقصی از شکل ایده‌آل سیب است که در دنیای اشکال وجود دارد. شکل ایده‌آل سیب ابدی، تغییرناپذیر و کامل است، در حالی که سیب فیزیکی موقتی، تغییرپذیر و ناقص است.

افلاطون معتقد بود که اشکال یا ایده‌ها واقعیت نهایی و منبع همه دانش‌ها هستند. او استدلال می‌کرد که دانش ما از جهان نه بر اساس تجربه حسی، بلکه بر اساس دانش ذاتی ما از اشکال است. اشکال، اشیاء شهود فکری هستند که نوعی دانش است که از تجربه حسی حاصل نمی‌شود، بلکه از عقل ناشی می‌شود.

نظریه اشکال افلاطون چندین مؤلفه کلیدی دارد. اولاً، اشکال، موجودات ابدی و تغییرناپذیری هستند که مستقل از دنیای فیزیکی وجود دارند. آنها خلق یا نابود نمی‌شوند، بلکه همیشه حضور دارند. ثانیاً، اشکال، واقعیت نهایی و منبع همه دانش‌ها هستند. آنها اشیاء شهود فکری هستند که بالاترین شکل دانش است. سوم، جهان فیزیکی که ما درک می‌کنیم صرفاً کپی یا تقلیدی از جهانِ مُثُل است. اشیاء فیزیکی که می‌بینیم، کپی‌های ناقصی از مُثُل‌های ایده‌آلی هستند که در جهانِ مُثُل وجود دارند. چهارم، مُثُل‌ها علت یا توضیح جهان فیزیکی هستند. جهان فیزیکی توسط مُثُل‌ها شکل گرفته و به آنها وابسته است.

نظریه مُثُل افلاطون چندین پیامد مهم دارد. اولاً، این نظریه، دیدگاه سنتی مبنی بر اینکه تجربه حسی تنها منبع دانش است را به چالش می‌کشد. افلاطون معتقد بود که دانش ما از جهان نه بر اساس تجربه حسی، بلکه بر اساس دانش ذاتی ما از مُثُل است. ثانیاً، این نظریه، مبنایی متافیزیکی برای اخلاق و زیبایی‌شناسی فراهم می‌کند. به گفته افلاطون، مُثُل‌های زیبایی، عدالت و نیکی، موجوداتی عینی و جهانی هستند که مستقل از نظر انسان یا هنجارهای فرهنگی وجود دارند. ثالثاً، این نظریه، چارچوبی برای درک رابطه بین جهان فیزیکی و قلمرو معنوی یا فکری فراهم می‌کند. به گفته افلاطون، جهان فیزیکی به جهان مُثُل وابسته است و توسط آن شکل می‌گیرد.

دیدگاه افلاطون در مورد جاودانگی روح

افلاطون به جاودانگی روح اعتقاد داشت. او ایده‌های خود در مورد روح را در شاهکار خود، «جمهوری» و سایر گفتگوها شرح داد. افلاطون معتقد بود که روح جاودانه است و قبل از تولد فیزیکی ما وجود داشته و پس از مرگ فیزیکی ما نیز به وجود خود ادامه خواهد داد.

دیدگاه افلاطون در مورد روح به شدت تحت تأثیر اعتقاد او به وجود یک واقعیت عینی بود که فراتر از جهان مادی است. او معتقد بود که جهان مادی که ما از طریق حواس خود تجربه می‌کنیم، تنها سایه‌ای از واقعیت واقعی است که تنها با عقل قابل درک است. به گفته افلاطون، روح یک موجود غیرمادی و جاودانه است که قادر به درک واقعیت واقعی است.

افلاطون معتقد بود که روح سه بخش دارد: بخش عقلانی، بخش روحی و بخش شهوانی. بخش عقلانی مسئول عقل، منطق و خرد است. بخش روحی مسئول احساسات، شجاعت و میل به افتخار است. بخش شهوانی مسئول امیال و نیازهای بدن، مانند گرسنگی، تشنگی و میل جنسی است.

افلاطون معتقد بود که روح جاودانه است زیرا تابع همان محدودیت‌های بدن فیزیکی نیست. بدن فیزیکی در معرض پوسیدگی و مرگ است، اما روح اینطور نیست. افلاطون معتقد بود که روح از بدن جدا است و حتی پس از مرگ بدن نیز به وجود خود ادامه می‌دهد.

استدلال افلاطون برای جاودانگی روح بر اساس مفهوم «صورت» است. به گفته افلاطون، صورت‌ها واقعیت حقیقی هستند که فراتر از جهان مادی هستند. صورت‌ها ابدی، تغییرناپذیر و کامل هستند. به عنوان مثال، صورت زیبایی جوهر همه چیزهای زیبا در جهان است. افلاطون معتقد بود که روح قادر به درک صورت‌ها است و این گواه جاودانگی آن است.

منابع:

https://philonotes.com/2023/03/platos-republic-key-concepts

https://philonotes.com/2023/03/platos-view-on-women

https://philonotes.com/2023/03/platos-view-on-the-immortality-of-the-soul

https://philonotes.com/2023/03/platos-theory-of-forms

افلاطون
۲
۰
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)
«چرا مجبورم میکنی حقیقتی را بگویم که ندانستن‌ش برایت موجب بهترین لذت‌هاست؟بهترین تقدیر آن‌ست که در دسترس شما نیست،یعنی نزادن و نبودن.پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است.» ×سیلنوس‌به شاه میداس×
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید