ویرگول
ورودثبت نام
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)«چرا مجبورم میکنی حقیقتی را بگویم که ندانستن‌ش برایت موجب بهترین لذت‌هاست؟بهترین تقدیر آن‌ست که در دسترس شما نیست،یعنی نزادن و نبودن.پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است.» ×سیلنوس‌به شاه میداس×
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)
خواندن ۱۰ دقیقه·۴ ماه پیش

جنون مرشد کامل صفوی و ریاکاری ذاتی فرهنگ «صفوی»

اول از داستان کوتاهی در مورد یکی از وحشی‌ترین شاهان تاریخ ایران شروع می‌کنم یعنی مرشد کامل صوفی بزرگ اسماعیل اول صفوی.

شاه اسماعیل صفوی این مرشد کامل این خدای روی زمین که خود را دارای ماموریت آسمانی از سوی ائمه‌ی شیعه می‌دانست بعد از شکست دادن رستم آخرین شاه بایندری(آق‌قویونلوها) در تبریز به قدرت رسید. او ۱۵ سال بیشتر نداشت که در مسجد جامع تبریز صریحا مقابل اکثریت مردم ایران که سنی بودند لعن سه خلیفه راشد ابوبکر، عمر و عثمان را کرد.

مردم تبریز وحشت‌زده به او نگاه می‌کردند. او دستور داد مردم هم خلفای ثلاثه راشدین را لعن کنند اما بسیار از مردم گوش‌های خود را گرفتن تا لعن او را نشنوند و با دیدن این تمرد از مردم سنی تبریز به قزلباشان خون‌خوارش که ارتش او بودند دستور داد این کافران سنی را بکشند. مردم بی‌گناه تبریز در مسجد جامع قتل‌عام شدند و این شروعی بود برای برنامه‌ی شیعه‌سازی مردم ایران با شمشیرهای آخته‌ی قزلباشان و تبرائیان بی‌رحم. و تا مدت‌ها هم ملایان صفوی از خاندان صفوی تمجید می‌کردند و حتی روایاتی در مورد اینکه دولت صفوی متصل به ظهور حضرت حجت‌ و امام زمان است را «کشف» و آن را با حُکام شراب‌خوار صفوی تطبیق دادند. ظاهرا شراب‌خواری و غلام‌بازی برای این مرشدان کامل و قزلباشان‌ش چیز بدی نبود و فقط برای مردم بد بود و خلاصه به راحتی این افراد تقدیس می‌شدند. البته ظاهرا بعد از سقوط صفویه و البته طرد ملایان شیعه توسط نادرشاه افشار و بی‌توجهی شاهان قاجار به ملایان باعث شد ملایان کلا روایاتی که در مورد اتصال دولت صفوی به ظهور امام زمان «کشف» کرده بودند را کلا کنار بگذارند و اشاره‌ای بهش نکنن.

khabaronline.ir/x3nD9

روایات بسیار وحشتناکی از کردارهای این سپاهیان وحشی مرشد کامل این صوفی که خودش را مانند شاهان ایران‌باستان دارای مقام نیمه‌خدایی و خدای روی زمین می‌دید، روایت شده چه از سوی مسافران ونیزی و چه تواریخ رسمی صفوی که این جنون و خون‌خواری این مرشد کامل را از فضایل این صوفی جمشیدنشان شیعه می‌دیدند. همه‌ی این‌ها توسط او برای شیعه‌کردن مردم ایران که اکثریت‌شان سنی بودند انجام شد. به این صورت مرشد کامل و صوفی اردبیلی در اصفهان و هرات و مرو و طبس به همین صورت رفتار کرد.

(شرح «فضایل»ی که خواندمیر و روملو مورخین دربار مرشدان کامل از آنها گفتند در کتاب قزلباشان در ایران امیرحسین خنجی روایت شده.)

این مرشد کامل و خدای روی‌زمین انسان را به یاد آن موبدشاه پارس اردشیر بابکان می‌انداخت که با قساوت تمام بسیاری از مردم را مجبور به پذیرش دینی کرد که خودش موبد آن بود. حال این مرشد کامل داشت تشیع صفوی خودش که اساسا ارتباط چندانی هم با تشیع نداشت. چون تشیع صفوی او بیشتر شبیه تشیع غُلات بود که امامان شیعه را خدا می‌دانستند. قزلباشان مرشد کامل در اصل شیعه غالی بودند و مرشد کامل خود را می‌پرستیدند.

این مرشد کامل صفوی که قزلباشان‌ش به راحتی به دلیل جنگ‌های قدرت بین ملوک‌الطوایفی در ایران به راحتی مردم را می‌کشتند و مجبور به تشیع صفوی می‌کردند باعث شد که او توهم این را بزند که می‌تواند دنیا را زیر سلطه خود که تنها انسان درست‌کار و مقدس بود دربیاورد.

البته ظاهرا این مرشد کامل زورش به استعمارگران پرتغالی به رهبری آلبوکرک که هرمز و جرون و بحرین نمی‌رسید و برای همین سعی نکرد به سراغ این کافران پرتغالی و مطیع مانوئل سعادتمند شاه پرتغال برود و آنها را هم شیعه صفوی کند و برای همین هم هیچ‌کاری نکرد و حتی از آن‌ها درخواست اتحاد برعلیه عثمانی را هم کرد که البته پرتغالی‌ها سر مرشد کامل را شیره‌مالیدند.

برای همین او سعی کرد که شیعیان غالی در قلمرو عثمانی را به رهبری شاه‌قلی(به قول مورخین عثمانی. شیطان‌قلی) تحریک کند تا که عثمانی را هم زیر سلطه خود دربیاورد و دنیا زیر سلطه مرشد کامل که مانند شاهان ساسانی خدای روی‌زمین بود در بیاید. اما متاسفانه ظاهرا اینجا دیگر خداوند پشت مرشد کامل نبود چون عثمانی در آن زمان قوی‌ترین قدرت اروپا و شرق‌ بود. برای همین سلطان سلیم بعد از سرکوب شدید شاه‌قلی و بکتاشیان(فرقه صوفی‌شیعه غالی ساکن قلمرو عثمانی). به سراغ مرشد کامل رفت. مرشد کامل انقدر غرق وهمیات بود که در چالدیران در جلوی ینی‌چری‌های زبده تفنگ‌دار ‌ توپ‌دار عثمانی دستور حمله را صادر کرد و فکر کرد سلطان سلیم هم از همین مردمان بی‌دفاع‌ست که قزلباشان‌ و تبراییان این کافران بی‌دین را به جهنم هدایت کنند و او ثواب‌ و فضیلت بیشتری از کشتار این کافران بدست آورد.

متاسفانه ارتش عثمانی بسیار تکنولوژی پیشرفته‌تری داشت و سلطان سلیم دستور شلیک به ینی‌چری‌ها و توپ‌چی‌ها داد. قزلباشان مرشد کامل توسط تفنگ‌چیان ینی‌چری مثل برگ پاییزی روی زمین می‌افتادند. صدای توپ‌های بزرگ و وحشتناک عثمانی که زمانی دیوار قسطنطنیه را فروریخت در میدان شنیده می‌شد و قزلباشان مرشد کامل تکه‌تکه و غرق خون شدند. اسماعیل وحشت‌زده بود. تازه متوجه شد که او خدا و نیمه‌خدا نیست و تقدسی ندارد. او اصلا نظرکرده خداوند نبود و حال نابودی آن فرقه‌ خونخواری که او را بعنوان نیمه‌خدا می‌پرستیدند را با چشم می‌دید.

ظاهرا در نزدیک او گلوله توپی خورد و او به زمین افتاد. با این حال گروهی از بازمانده‌ها قزلباش او را فراری دادند. او در یک غار مخفی شد. او دیگر آن جوان مغروری نبود که زمانی خود را یک خدای زمینی می‌دید که قرارست به خواست خدا مردم دنیا را شیعه کند و انتقام ائمه را از سنی‌ها بگیرد، حال در یک غار وحشت‌زده پنهان‌شده بود. سلطان سلیم این صوفی مغرور را دیوانه کرد و به تبریز حمله کرد آنجا را اشغال کرد و بعد از غارت شهر از راه ارمنستان به ایروان حمله کرد و در آنجا نیز غارت بسیار کرد و غلامان و کنیزان زیادی بدست آورد و از آنجا به اسلامبول برگشت تا آماده حمله به ونیز شود.(البته ظاهرا مشغول والاچیا در رُمانی شد و به ونیز نرسید.)

بعد از خروج سلطان سلیم عثمانی او به تبریز برگشت اما او دیوانه شده بود. در نهایت او در ۳۷ سالگی درگذشت در حالی که مجنون بود و هنوز صدای غرش توپ‌ها و تفنگ‌های عثمانی در گوش او بود.

فلسفه سیاسی صفوی(بازگشت به خویشتن و روزگار وصل)

یکی از روشهایی که حُکام بتوانند خودکامگی کنند، پوشیدنِ جامهِ قداست میباشد. قداست بخشیدن به یک حاکم به او مصونیت از هر نوعِ انتقاد و اجازه هر رفتاری را میدهد. پیشینه اعتقاد به قداست سلاطین در ایران بسیار قدیمی‌ست ولی شکل امروزی آن به دوره صفویه باز میگردد.چنین باورهایی، از اعتقاداتِ قزلباش‌ها و موقعیت شاه در نزد عامه مردم سرچشمه می‌گرفت و پادشاهانِ صفوی، از موقعیتی قدسی‌گونه و نیمه خدایی برخوردار بودند.

شاه به سبب برخورداریِ از چنین موقعیتی، به خودش اجازه می‌داد تا احکام شریعت را نادیده بگیرد و مرتکب منکرات شود و گفته می‌شد آن‌ها معصوم هستند و علم لَدنی، اقبالِ خاصِ شاهی، توانایی انجام دادن معجزه و پیش‌گویی آینده را دارند. خانه شاه مقدس و محلِ بست بود. اشیایی که با شاه تماس داشتند، مقدس می‌شدند و قدرت شفابخشی داشتند و مردم از نفرین شاه می‌ترسیدند. دست زدن به فرمان‌های شاه و نقاشی چهره او ممنوع بود. باور به تقدسِ شاه فقط در حدِ کلامی نبود، بلکه مردم عمیقاً معتقد بودندکه شاه، انسانِ مُقَدَسی است به همین علّت، توانایی‌هایی به او نسبت داده می‌شد که مختصِ پیامبران و ائمه شیعه بود و شاه فراتر از آن، امتیازات و مصونیت‌هایی داشت که دین و جامعه برایِ هیچ کس دیگری قائِل نمی‌شد و ونیزی‌ها نخستین کسانی هستند که آشکارا به تَقَدُس پادشاهانِ صفوی اشاره می‌کنند و ماریا آنجلو در مورد شاه‌اسماعیل می‌نویسد:

این شاه را به‌ خصوص سپاهیانش می‌پرستند و بسیاری از آنان، بی ‌جوشن و زره می‌جنگند. از مردن در راهِ سرورِ خود خرسندند... دیگران او را پیغمبر می‌دانند، اما همین قدر مسلم است که همه معتقدند که او نخواهد مُرد.

شاردن در سفرنامه خود مینویسد :

در روزِ تولدِ شاه، به دورِ او طواف می‌کردند و در مقابلِ شاه سجده می‌شد و خانه شاه، مکانی مقدس بود و سنگِ بزرگِ سبز رنگی در ورودیِ آن وجود داشت که مقدس بود و هیچ کس جرأت نمی‌کرد از آن عبور کند مگر این‌ که آن آستانه را ببوسد و این خانه محلِ بست نشستنِ مجرمان بود و اگر کسی مجرمی را می‌ کشت که به آن‌ جا پناه آورده بود، کشته می‌شد.

یکی دیگر از امتیازاتِ جالبِ شاهانِ صفوی که در خورِ تامل است مَحرَم بودنِ شاه با همه مردم بود. در زمینه امورِ خصوصی و خانوادگیِ دیگران هم شاه وضعیتی متفاوت داشت‌ و در حالی که مردانِ ایرانی، به هیچ مردِ نامحرمی اجازه نمی‌دادند، صورتِ زنانِ آن‌ها را ببیند و شاه هر وقت می‌خواست می‌توانست وارد حَرَمِ رُعایایِ خود شود و گاه اُمَرا، او را به بازدید از حرم‌هایِ خود دعوت می‌کردند. آن‌ها افتخار می‌کردند که شاه واردِ حرمِ آن‌ها شود و استدلال آن‌ها چنین بود که شاه مقدس، معصوم و از قماشِ دیگری است و هرگز مرتکبِ عملِ سوئی در حرمسرایِ آن‌ها نمی‌شود و در عوض، بِهروزی و سِعادت به همراه می‌آورد. اما شاید بتوان گفت جالبترین امتیازیکه این قداست به سلاطین صفوی می بخشید ، معافیت و مصونیت در مقابلِ فرایض و احکامِ دینی بود. انسانی که از این درجه از تقدس برخوردار بود، در مقابل تکالیفِ شرعی وضعیتی متفاوت با مردم عادی داشت.

به گفته سانسون‌

مردم معتقد بودند، شاه به عَذابِ دوزخ گرفتار نمی‌شود و اگر در اُمورِ مذهبی مُرتکبِ خَلافی شود؛ نمی‌توان از او بازخواست کرد(معلوم نیست که آیا خداوند ذولجلال هم شاید همین نظر را نسبتِ به شاه داشت و شاید هم ناشی از همین بود که شاهانِ صوفی و آدم خوارِ خونخوارِ صفوی از نسلِ شیخ صفی اردبیلی بودند خود را سایه خداوند میدانستدند و اَحَدی را آدم به حساب نمی آوردند)بنابراین اگر در ماه رمضان روزه نگیرد یا شراب بنوشد، مرتکب گناهی نمی‌شود و از رعایت اصول و قوانین شرعی معاف است، چون پسر امام و از دودمان پیامبر اسلام است و در واقع نوشیدنِ شراب، یکی از مهم‌ترینِ مواردِ نقضِ شریعت توسطِ پادشاهانِ صفوی بود . زیرا در حالی که نوشیدن شراب در اسلام حرام است و در مواقعی نیز حکم تحریم شراب از سوی خود پادشاهان صفوی از جمله شاه ‌طَهماسب در سال 939 قمری صادر می‌شد.

این پادشاهان در اغلبِ مواقع، در نوشیدن شراب افراط می‌کردند تا جایی که تاریخ‌ نویسان درباری هم به آن اشاره می‌کنند.شاه نه‌تنها خودش شراب می‌نوشید، بلکه می‌توانست به دیگران هم برای نوشیدن شراب مجوز شرعی بدهد. بنابراین، گفته می‌شد کسانی که شاه به آن‌ها دستور می‌دهد تا شراب بنوشند، مرتکب هیچ گناهی نمی‌شوند. مورخان مینویسند که شاه‌عباس اول به «عتابی تکلو» شاعر، شراب تعارف کرد، اما او نپذیرفت و شاه از او خواست به حلال بودن شراب فتوا دهد و گرنه او را هدف تیر قرار می‌دهد و شاعر به ناچار چنین سرود:

«ایام تو عید است در او روزه حرام/بزم تو بهشت است در او باده حلال»

شاه‌عباس به شاعری به نام شمس تیشی شیرازی اجازه داد تا میخانه‌ای در اصفهان برپا کند و داروغه هم حق نداشت برای او مانعی ایجاد کند.

به نوشته کروسینسکی، شاه سلطان حسین در ابتدای حکومت خود، نوشیدن شراب را منع کرد و در مورد آن به سخت‌گیری پرداخت ولی مادربزرگ او با کمک درباریان شاه را فریب دادند و او را تشویق کردند شراب بنوشد و مادربزرگ تمارض کرد و به شاه گفته شد که تنها درمان او نوشیدن شراب است و شاه برای او شراب تهیه کرد ولی آن زن زیرک ابتدا از نوشیدن شراب امتناع کرد و گفت: چون شاه در این موردمعاف است، بنابراین ابتدا خود شاه باید آن را بچشد تا او نیز بتواند از آن بنوشد. سپس شاه را خطاب قرار داد و گفت: شخصیت و قدرتی که به او داده شده است، او را فراتر از همه قوانین قرار می‌دهد و با نوشیدن شراب مرتکب گناه نمی‌شود . داشتن چنین باورهایی در مورد شاهان صفوی که در بیش‌تر موارد مخالفِ اصولِ شریعت بودند، نشان می‌دهد شاه در باورِ عامهِ مردم، از تمامِ امتیازات و توانایی‌هایِ ماوراییِ مُقَدَسانِ بَرخوردار بود و تَجَلیِ تمام ‌عیارِ دین و باورهایِ دینی محسوب می‌شد. قداست بخشیدن به سلاطین بصورتِ یک قانون در آمد و تا کنون ادامه دارد

منابع ؛

۱-سفرنامه سیاحان ونیزی از ایران

۲-تقدّس و قدرت در دوره صفویه -ساسان طهماسبی

قزلباشان در ایران امیرحسین خنجی

شاهصفویاردشیر بابکانتاریخ ایران
۲
۰
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)
«چرا مجبورم میکنی حقیقتی را بگویم که ندانستن‌ش برایت موجب بهترین لذت‌هاست؟بهترین تقدیر آن‌ست که در دسترس شما نیست،یعنی نزادن و نبودن.پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است.» ×سیلنوس‌به شاه میداس×
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید