ویرگول
ورودثبت نام
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)«چرا مجبورم میکنی حقیقتی را بگویم که ندانستن‌ش برایت موجب بهترین لذت‌هاست؟بهترین تقدیر آن‌ست که در دسترس شما نیست،یعنی نزادن و نبودن.پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است.» ×سیلنوس‌به شاه میداس×
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)
خواندن ۸ دقیقه·۸ ماه پیش

حکمت شک‌گرایان

پورهو(پیرهو)
پورهو(پیرهو)

از حکمت شک گرایان به لطف وجود سنت مسیحی-اسلامی یا فلسفه مثلا مسیحی و اسلامی چیزی باقی نمانده است. حتی فیلسوفان مدرن هم درکی از شک گرایی نداشته و به نظر می رسد که هنوز هم ندارند. برای مثال دیوید هیوم که خودش یکی از معدود شک گرایان مدرن محسوب می شود (که البته واقعا نیست) در رد شک گرایی باستانی (پیرهونیستی) می نویسد:

«یک طرفدار پیرهون نمی تواند انتظار این را داشته باشد که فلسفه اش درذهن تاثیری بگذارد: اگر هم داشته باشد این تاثیر برای جامعه مفید نخواهد بود. برعکس، وی باید تصدیق کند (اگر اصلا چیزی را تصدیق می کند) که تمامی زندگی بشری تمامی اصول آن برای امور و ثبات از بین خواهد رفت. تمامی مباحث، تمامی اعمال بی درنگ متوقف خواهد شد و انسان در یک رخوت کامل باقی می ماند تا اینکه جبر طبیعت همچون امری ناخشنود به وجود نگون بخت وی پایان بخشد.»

(دیوید هیوم-«پژوهشی درباب فهم بشر» (An Enquiry Concerning Human Understanding) - آکسفورد Oxford UP, 1975.)

متاسفانه باید اذعان کنم که این نقل قول هیوم نشان می دهد که کوچکترین درکی از شک گرایی باستانی ندارد. من در ادامه تلاش می کنم که مسائل را به ساده ترین شکل توضیح بدهم تا کسی که آشنایی پیشینی با فلسفه ندارد، بتواند با حکمت شک گرایان آشنا شود زیرا این هدیه گرانبهایی است که شایسته است همگان با آن آشنا شوند.

از شنیدن کلمه شک گرایی چه به ذهن شما متبادر می شود؟ کسی که به همه چیز شک دارد و مانند تصور باطل هیوم، آنچنان مردد است که واضح ترین حقایق را نمی پذیرد و در نتیجه این تعلیق، از عمل و تصمیم گیری عاجز می ماند؟ خیر. اغلب دانشگاهیان از فلسفه یونان باستان فقط همین را فهمیده اند که فلانی تصور می کرد آب منشا جهان است، آن یکی آتش و یا اینکه افلاطون تصور می کرد که جهان مثل وجود دارد.

دور بریزید این چرندیات را. آیا شما دیوانه اید؟

بزرگترین حکمت یونان باستان، حکمت شک گرایی است و آن چیزی نیست جز اینکه تفاوت است بین پندار و حقیقت. تفاوت است بین آنچه ما تصور می کنیم و آنچه حقیقتا وجود دارد. بر همین اساس آنها دانش را به دو دسته علم اثباتی و دیالکتیک تقسیم کردند یعنی علم شناخت حقایق و علم شناخت پندارها که همانا شیوه سلبی شناخت حقایق است. اگر دانشگاهیان امروزی همین تقسیم بندی را بفهمند، روش شناسی علوم انسانی را دیالکتیک قرار خواهند داد و از این همه سردرگمی و ایدئولوژی مضحک رها خواهند شد.

شک گرایان به دو دسته شک گرایان پیرهونیستی (طرفداران نظریه پیرهون مانند سکستوس امپریکوس) و شک گرایی آکادمی (طرفداران راستین افلاطون و نه آن نوافلاطونیان متاخر) تقسیم می شوند. اما هر دو در یک حکم متفق القول هستند: برای درک حقیقت، ما نیازمند یک معیار حقیقت از سوی جهان بیرونی هستیم. ما نباید با پندارها و تصورات خود، معیار حقیقت را فرض بگیریم، معیار حقیقت باید از دل واقعیت بیرونی کشف شود. حال حکم دوم شک گرایان این است که واقعیت چنین معیار حقیقتی را به ما نمی دهد.

سکستوس امپیریکوس، فیلسوف دوره رومی می نویسد:

«نتیجه طبیعی هر پژوهشی این است که پژوهشگر یا موضوع مورد جستجو را کشف می‌کند یا قابل کشف بودن آنرا انکار می‌کند و اقرار کرده که قابل درک نیست یا اینکه به پژوهش خود ادامه می‌دهد. پس، با نظر به موضوع پژوهش شده توسط فلسفه، برخی ادعا کرده اند که حقیقت را کشف کرده اند و بقیه ادعا کرده اند که قابل درک نیست، درحالیکه برخی دیگر به تفحص ادامه می‌دهند. کسانی که معتقدند که چیزی را کشف کرده اند دگماتیسم یا جزم‌گرا هستند خصوصا ارسطو، اپیکور و رواقیون و برخی دیگر؛ کلیتیماخوس و کارنیدس و دیگر آکادمیسین‌ها حقیقت را غیر قابل درک می‌دانند. اما شک‌گرایان به پژوهش ادامه می‌دهند. از این رو، معقول است که ادعا کنیم سه نوع عمده فلسفه وجود دارد: جرم‌گرایان، آکادمیسین‌ها و شک‌گرایان.»

- سکستوس امپیریکوس (Sextus Empiricus)- کلیات پیرهونیسم (Outlines of Pyrrhonism).کتاب اول

بنابراین نقطه تفکیک بین شک گرایان و دگماتیست ها (این هم یکی از بدفهمی های تاسف آور مردمان امروزی است که دگماتیسم را با متعصب بودن یکی می انگارند) در این است که اولی معتقدند واقعیت بیرونی معیاری برای حقیقت در اختیار ما قرار نمی دهد و دومی معتقدند که از واقعیت معیار حقیقتی می توان کشف کرد.

مسئله این نیست که شک گرایان، هیچ چیزی را نمی پذیرند، آنها واقعیت و ادارکات را می پذیرند اما پذیرش حقیقتش بحث دیگری است. به همین خاطر سکستوس امپریکوس پیشاپیش پاسخ اتهامات گزافه افرادی مانند هیوم را داده است:

«با عنایت به امر ظاهر، ما مطابق مشاهدات روزمره زندگی می‌کنیم بدون داشتن عقایدی. به همین خاطر ما بی عمل نیستیم. این مشاهدات روزمره چهارگانه به نظر می رسند و شامل هدایت طبیعت (که فناوری(تخنه‌لوژی) از همین جا می آید- پرانتز از من است)، ضروریات ناشی از احساسات، تبعیت از قوانین و رسوم، آموزش انواع مهارت می شوند. با راهنمایی طبیعت ما طبعا قادر به ادراک و تفکر هستیم. با ضرورت احساسات، گرسنگی ما را به غذا خوردن و تشنگی ما را نوشیدن وا می دارد. با تبعیت از رسوم و قوانین، از یک نقطه نگاه روزمره، می پذیریم که تقوا نیک و بی تقوایی بد است. با آموزش انواع مهارت ما در آنچه می پذیریم، غیرفعال نیستیم.»

نکته مهم و مشترک این است که ما نباید معیارحقیقت را در پندارهای خود جستجو کنیم بلکه باید در واقعیت جستجو کرد و اگر نیافتیم باید قضاوت را به حالت تعلیق در آوریم.

شک‌گرایان معتقدند که این تعلیق قضاوت یک نوع آرامش ذهنی هم برای فرد به ارمغان می آورد زیرا دیگر نیازی نیست وی برای اثبات تعصبات و پیش داوری های خود بکوشد. این کوشش بی فایده آرامش ذهنی انسان را برهم می زند.

تا بدانجا پیش رفتیم که شک گرایی یعنی اول از همه در نظر گرفتن تفاوت بین پندارها و حقایق و دوم اینکه قضاوت ما تنها باید بر معیاری استوار باشد که واقعیت بیرونی به ما می دهد.

حال شک‌گرایان، ادعا می کنند که بنا به آنچه تا کنون پژوهش کرده ایم، واقعیت بیرونی، معیاری برای حقیقت به ما نمی دهد، پس ما نباید حکمی را صادر کنیم و صرفا باید عمل ما مطابق همان قضاوت بر پایه ظواهر امور باشد. و البته این تعلیق قضاوت برای ما آرامشی به همراه می آورد. آیا تا به حالا آرامش ذهنی حاصل از پاسخ نمی دانم را تجربه کرده اید؟

اینکه ایا واقعیت بیرونی معیاری برای حقیقت به ما می دهد یا خیر محل بحث است و من با شک گرایان پیرهونیستی هم نظر نیستم. اما مهم این گزاره است که معیار حقیقت را باید خود ابژه‌ها یا جهان بیرونی به ما بدهد و نباید آن را با تصورات و پندارهای خود بسازیم.

به بیان دیگر، شک گرایی، شک به داشتن معیار حقیقت برای قضاوت است و نه شک به ظواهر امور. به قول امپریکوس، شک‌گرا، شک ندارد که عسل شیرین است یا آتش داغ است. این کوته‌نگری عامیانه نسبت به شک گرایی که حتی در دکارت و هیوم دیده می شود، مایه تعجب است.

اما به درستی این ایراد به شک گرایی پیرهونیستی وارد آمده است که به نظر می رسد آنها نسبت به فقدان معیار حقیقت در جهان بیرونی، شک ندارند. همچنین این نقد وارد است که آنها مدعی هستند که برای هر گزاره ارزشی دلایلی وجود دارد به همان اندازه که برای نقیض آن. چگونه چنین چیزی میسر است؟ ممکن است ما درباره چیزی مطمئن نباشیم، اما آن را نسبت به نقیض اش محتمل تر بدانیم و این بدان معنا نیست که تصور کنیم دلایل له و علیه آن حکم به یک اندازه قوی هستند.

این ایرادها براساس آنچه از امپریکوس خوانده ایم و یا ده شیوه انیسیدموس وارد است (به همین خاطر من با شک گرایی آکادمیک که امیدوارم بعدا بتوانم توضیح دهم، بیشتر هم نظر هستم). اما اگر به هسته اصلی حرف امپریکوس بازگردیم، کار شک گرا، اثبات برابر بودن دلایل له یا علیه چیزی نیست، بلکه واکنشش ادامه تفحص است.

در این باره، امپریکوس، متناقض سخن گفته است. جایی مدعی شده که برای هر حکمی می تواند دلایلی به یک اندازه له یا علیه آن آورد و جای دیگر گفته است که وقتی معیار حقیقت را نیابیم واکنش ما ادامه پژوهش است. کارنیدس از شک گرایان آکادمیک، نخستین کسی است که بحث احتمال را مطرح کرد. وی اگرچه شک گرا بود، اما معتقد بود که برخی گزاره ها محتمل‌تر هستند و اینطور نیست که همه گزاره ها با نقیض شان به یک اندازه محتمل باشند.

شیوه های توسلی انیسیدموس هم با این حکمتی که ازش سخن گفتم مناسبتی ندارد. وی ده شیوه را مطرح کرده که شک گرا به آنها رجوع کند تا نشان دهد که معیار حقیقتی وجود ندارد:

1. رجوع به تنوع در حیوانات

2. رجوع به تفاوت بین انسان‌ها

3. رجوع به تفاوت بین ساختار اندام‌های حسی

4.رجوع به شرایط تصادفی

5. رجوع به تفاوت در موقعیت‌ها، فواصل زمانی و مکان‌ها

6. رجوع به چیزهای درهم آمیخته و مرکب

7. رجوع به کمیات و آرایش ابژه‌های زیرین

8. رجوع به واقعیت نسبیت در چیزها

9. رجوع به فراوانی یا کمیابی رخداد‌ها

10.رجوع به رسوم و آیین، باور‌های اسطوره‌ای و اعتقادات جزمی.

می بینیم که خیلی قبل از پرسپکتیویسم و نسبی گرایی معاصر، شک گرایان باستانی این شیوه های توسلی را می شناختند و می دانستند که پندارها و تصورات مردم متاثر از چیزهایی مانند رسوم و آیین، ادارک محدود انسانی، شرایط تصادفی، نسبیت و زمان و مکان و غیره است.

×امین قضایی، محقق فلسفه

شکدیوید هیومیونان باستانشک گرایی
۳
۰
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)
«چرا مجبورم میکنی حقیقتی را بگویم که ندانستن‌ش برایت موجب بهترین لذت‌هاست؟بهترین تقدیر آن‌ست که در دسترس شما نیست،یعنی نزادن و نبودن.پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است.» ×سیلنوس‌به شاه میداس×
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید