ویرگول
ورودثبت نام
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)«چرا مجبورم میکنی حقیقتی را بگویم که ندانستن‌ش برایت موجب بهترین لذت‌هاست؟بهترین تقدیر آن‌ست که در دسترس شما نیست،یعنی نزادن و نبودن.پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است.» ×سیلنوس‌به شاه میداس×
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)
خواندن ۱۰ دقیقه·۱۰ ماه پیش

خلقت از عدم در اساطیر

امروز، ما در مورد یک موضوع کوچک و ساده صحبت خواهیم کرد: خلقت جهان. این اولین قسمت از چندین قسمت داستان های خلقت است، و این قسمت بر روی اسطوره هایی تمرکز دارد که تصور می کنند جهانی از هیچ ایجاد شده است. یا احتمالا چیزی.

گاهی اوقات از آب – احتمالاً آب است، اما آب جادویی است. این آب اولیه است.

اسطوره هایی که خلقت را به عنوان بیرون آمدن از هیچ توصیف می کنند، از سخت ترین چیزهایی هستند که به ذهن ما می رسد. در لاتین، عبارت ex nihilo برای توصیف این نوع خلقت به کار می رود و می تواند برای افرادی که از ایده هیچ مطلق ناراحت نیستند، کمی ترس وجودی ایجاد کند.

بدون زمان، بدون مکان، فقط یک نیستی بی نهایت. داستان خلقت ex nihilo که احتمالاً شناخته‌شده‌ترین داستان در غرب است از کتاب پیدایش آمده است.(سفر تکوین تورات)

در ابتدا خداوند آسمان و زمین را آفرید. و زمین بی شکل و خالی بود. و تاریکی بر چهره اعماق بود. و روح خدا بر روی آبها حرکت کرد.

پس در این داستان شخصیت اصلی خداست.

و هی، بیایید فقط یک دقیقه وقت بگذاریم تا به یاد بیاوریم که این اسطوره شناسی است نه مطالعات مذهبی، بنابراین ما به خدای یهودی-مسیحی به عنوان یک شخصیت اشاره خواهیم کرد.

پس یک ثانیه وقت بگذارید تا با آن راحت شوید... و حالا بیایید ادامه دهیم. بنابراین، این شخصیت(خدا) قبل از هر چیزی که ما آن را "جهان" می نامیم وجود دارد. خدا کجا وجود دارد؟ معلوم نیست. یک نیستی وجود دارد، آب وجود دارد... همین.

داستان های خلقت ex nihilo در خاور نزدیک باستان، دنیای مدیترانه، جایی که ادیان ابراهیمی – یهودیت، مسیحیت و اسلام – سرچشمه گرفته اند، رایج است.

مصر بخشی از یک سیستم مدیترانه ای به هم پیوسته بود، و یکی از افسانه های خلقت آن نیز جهان را از هیچ نشان می دهد، همانطور که در این قطعه می بینیم.

"من روح ابدی هستم، من خورشیدی هستم که از آبهای اولیه طلوع کرد. روح من خداست، من خالق کلمه هستم. شر نزد من منفور است، من آن را نمی خواهم. من خالق نظمی هستم که در آن زندگی می کنم، من کلمه ای هستم که هرگز در این نام من "روح" نابود نخواهد شد.

ضمیر اول شخص و ادعاهای پررنگ را بردارید و می توانید شباهت هایی با داستان پیدایش تورات را ببینید. خدای ابدی است که جهان را می آفریند و سپس آب هایی وجود دارد که از آن سرچشمه می گیرد...

خوب، در این مورد یعنی این اسطوره مصری این خورشید است یعنی رع.

با این حال من خیلی بیشتر به... "چیز بودن" عادت دارم. یعنی نیستی... به خودی‌خود یک چیز نیست؟ و از همه مهمتر، آیا واقعاً می‌توانیم آن را «هیچ» با این همه آب و یا یک خدای ازلی پیش از خلقت در اطراف بنامیم؟ خوشبختانه برای افرادی مثل من، یک کلمه برای توصیف شرایط قبل از خلقت وجود دارد: آشوب.

دیوید لیمینگ اسطوره‌شناس آن را به‌عنوان «خلأ اولیه یا حالت عدم تمایز یکنواخت که در بیشتر اسطوره‌های خلقت مقدم بر خلقت جهان است» تعریف می‌کند.

هرج و مرج در بسیاری از این افسانه ها چیزی شبیه به پیش‌زمینه است. همانطور که در نسخه یونانی آفرینش یافت شده در Theogony توسط هزیود، شاعر و کشاورز و دام‌دار، که احتمالاً در قرن هشتم قبل از میلاد می زیسته است. بر اساس این نسخه، "به راستی که در ابتدا هرج و مرج به وجود آمد، اما بعد زمین از آشوب بیرون آمد." چیز زیادی برای ادامه دادن وجود ندارد، اما همانطور که می بینیم، آشوب چیزی است که قبل از اینکه یک خدا یا خدایان جمع شوند و نظم را فراهم کنند، داریم.

و همچنین زمین ظاهراً زن است. مادر زمین.

در بسیاری از اسطوره ها، یک راه پیشین برای نظم دادن به چیزها، بیرون آوردن نور از تاریکی است. در یکی از افسانه های خلقت از مردم کونو گینه، تاریکی قبل از خلقت توسط مرگ، همسر و دخترش ساکن شده است. در ابتدا تاریکی وجود داشت.

و در آن مرگ به نام سا با همسر و دخترش زندگی می کردند. سه تای آن‌ها تمام چیزی بودند که بود. جایی برای زندگی راحت آنها وجود نداشت، بنابراین سا آن را شروع کرد. او از قدرت جادویی استفاده کرد و یک دریای گلی بی پایان ساخت. سا در این محل گلی خانه خود را ساخت. پس از آن، خدای آلاتانگانا به دیدار سا آمد. او خانه سا را ​​کثیف و تاریک یافت. آلاتانگانا فکر کرد که سا باید بهتر از این کار کند و این را گفت. خدا به سا گفت: "هیچ چیز نمی تواند در چنین مکانی زندگی کند." این خانه نیاز به تعمیر دارد، همه چیز خیلی تاریک است. بنابراین آلاتانگانا فکر کرد که بهتر است همه چیز را در دست بگیرد. او گل را جامد کرد - ما اکنون آن را به عنوان زمین می شناسیم. خدا گفت: زمین غمگین است. من گیاهان و جانورانی خواهم ساخت تا روی آن زندگی کنند.»

توجه کنید که شباهت های زیادی بین این اسطوره و اسطوره مصری وجود دارد. در آن هر دو دریای وسیع را توصیف می کنند. یکی از گل، یکی از آب، و اینکه خدایی وجود دارد که قبل و خارج از نیستی و تاریکی وجود دارد.

اگرچه اسطوره کونو متفاوت است، و این نشان می دهد که مرگ تنها چیز ثابت در جهان است.

اما، چرا این همه بحث در مورد آب؟ خوب، ما دقیقاً نمی دانیم، اما اگر در جامعه ای باستانی زندگی می کنید و سعی می کنید به چیزی به بزرگی خلقت جهان فکر کنید، احتمالاً افکار خود را به وسیع ترین چیزی که از آن آگاه بودید معطوف می کنید: آسمان و دریا.

حتی اگر اقیانوس را فقط از امنیت نسبی ساحل تجربه کنید، چیزی ناشناخته و ابدی در آن وجود دارد، که امکان تصور وجود دریا برای همیشه وجود دارد. و حتی قبل از خود زمان. و با توجه به نظریه تکامل، این ایده که تمام زندگی از دریا به وجود آمده است نسبتا دقیق است.

با این حال، واقعیت جالب: نیمکره غربی نیز آب دارد. و ما برخی از داستان‌های خلقت ex nihilo خودمان را داریم که یکی از دشوارترین و جذاب‌ترین آنها از مایاهای گواتمالا می‌آید و در Popul Vuh یا "کتاب جامعه" ثبت شده است.

در ترجمه آنقدرها جذاب نیست چون که واقعا بعضا مشخص نیست که این متن‌ها چی میگن(همون بحث تفسیر که گفتم). در این داستان پیچیده، خلقت چهار بار اتفاق می افتد. اما مانند انجیل یوحنا در عهد جدید، با کلام شروع می شود.

دنیا خیلی وقت پیش در مکانی به نام کیچه، جایی که قوم کیچه زندگی می کردند، آغاز شد. در ابتدا کسی نیست. هنوز یک حیوان وجود نداشت. و نه ماهی پرنده یا درخت. نه صخره، نه جنگل، نه دره، نه چمنزار وجود نداشت. آسمانی بود که از همه چیز جدا بود. صورت زمین نامرئی بود. هیچ چیزی نبود که صدایی دربیاورد. آنجا دریا بود، آرام و تنها.(اول دریای بی‌انتها بود)

تاریکی بود و شب و زمزمه های دریا و موج. اما در تاریکی و شب و دریا خالقی بود و مار پردار بود که باهم حرف میزدن. و این حرف‌هایی که باهم میزدن تبدیل به اشیا میشد و به وقوع می‌پیوست(مشابه این کاری که جادوگرا با ورد میکنن).

و مار پردار و خالق به ماهیت جهان فکر کردند. چه چیزی روشن و تاریک است، چه کسی غذا می آورد و همه چیز باید چگونه باشد. و سپس با بیان افکار خود، جهان را به وجود آوردند. از زمین شروع کردن و سپس به سمت ویژگی های آن مانند کوه ها و درختان رفتن.

به دنبال حیوانات وحشی. اما یک مشکل وجود داشت: حیوانات وحشی نمی توانستند نام خالق و یک مار پردار را به زبان بیاورند. و همچنین خدایان دیگری که به خلقت کمک کردند. و از ستایش خدایان عاجز بودند. بنابراین اولین خلقت یک شکست بود. خالق مجبور شد دوباره از نو شروع کند، اما نه قبل از اینکه به همه حیوانات وحشی توضیح دهد که قرار بود سهم آنها کم شود.(یعنی قراره مخلوقات جدید درست کنه)

که با توجه به اینکه خالق و مار پردار کارها را به این شکل سازماندهی کرده اند، حداقل کمی ناعادلانه به نظر می رسد. تو پرنده، آهو، همانجایی که هستی، جایی که می‌خوابی و غذا می‌خوری، در جنگل و دره‌ها، در میان درختان و بوته‌ها می‌مانی. خورده می شوی، می کشی و کشته می شوی. شما پست خواهید ماند و خدمت خواهید کرد، زیرا نمی توانید خدای خود را صحبت و ستایش کنید.(خلاصه باور مایاها این بود که برتری انسان‌ها به این است که توانایی تکلم دارند برخلاف حیوانات که هیچ چیزی نمیگویند).

این افسانه خاص به دلایل متعددی جذاب است. اول از همه، من را به یاد داستانی در پیدایش(و البته قرآن) می اندازد که آدم به همه حیوانات نام می دهد، و سلطه بشریت را بر همه موجودات ناگفته برقرار می کند، و دلیل واحدی را ارائه می دهد که چرا انسان ها باید در میان همه حیوانات خاص تلقی شوند: ما قدرت تکلم داریم، و در نتیجه، قدرت اختراع و گفتن داستان های خلقت خودمان را داریم.

اگرچه این اسطوره بر هرج و مرج، یا پوچی یا نیستی تمرکز نمی کند، اما این ایده را دارد که قبل از خلقت، هیچ چیز وجود نداشته است. جز خدا، یا کلام. و مانند اسطوره های خلقت که قبلاً به آنها نگاه کردیم، شامل یک دریای بی پایان است یعنی تجلی فیزیکی چیزهای ناشناخته و یا بلکه منبع حیات است، زیرا هیچ چیزی که ما می توانیم ببینیم بدون آب وجود ندارد. مخصوصا انسان‌ها، مخصوصا ماهی‌ها.

از آنجایی که خلقت اول چندان خوب پیش نمی رود، خالق و مار پردار دوباره به کار خود باز می گردند و قبل از اینکه تمام اشکالات اصلی را برطرف کنند، باید تمام راه را به خلقت چهارم برسانند. و خلاصه در این چهار مرحله دنیا را می‌سازند.

قبل از اینکه داستان‌ها خلقت ex nihilo را تمام کنیم، می خواهم یک مثال دیگر بزنم: بیگ بنگ. و بسیاری از شما اکنون با سردرگمی و وحشت به صفحه نمایش خود خیره شده اید و می گویید که این اصلا یک افسانه نیست. اما به یاد داشته باشید، ما در مورد داستان های مهم صحبت می کنیم، با قدرت ماندگاری که بیگ بنگ قطعاً همین است.

بنابراین، بیایید آن را امتحان کنیم. در اینجا، می‌خواهیم از نسخه‌ای که برایان سویم(Brian Swimme) در کتابش «جهان اژدهای سبز است»(The Universe is a Green Dragon) استفاده کنیم:

«آن کوره را تصور کنید که همه چیز از آن خلق شده است. این آتشی بود که کائنات را پر کرد - این کائنات بود. هیچ جایی در جهان خالی از آن وجود نداشت. هر نقطه از کیهان نقطه ای از این انفجار نور بود. و تمام ذرات کیهان در شدت گرما و فشار به هم می‌پیچیدند، همه چیزهایی که اکنون در مورد خود می‌بینیم، در همان آغاز در آن انفجار بزرگ سوزان نور وجود داشت.»

این به نظر خیلی شبیه برخی از کهن ترین اسطوره‌ها است، اینطور نیست؟ مانند تمام داستان‌های خلقت قبلی، بیگ بنگ در زمانی قبل از زمان شروع می‌شود و به ما یک رویداد مبدأ می‌دهد، رویدادی که به نظر می‌رسد نور را از تاریکی، گرما از سرما را تداعی می‌کند. و خوب، برخلاف افسانه‌های قبلی، خدا یا آب را تامین نمی‌کند، اما همچنان می‌توانید شباهت‌های ساختاری را درک کنید.

قبلا من یه متن در این مورد منتشر کرده بودم در مورد بیگ‌بنگ و تخم کیهانی

https://virgool.io/@erodito/%D8%AA%D8%AE%D9%85-%DA%A9%DB%8C%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%88-%D8%A8%DB%8C%DA%AF-%D8%A8%D9%86%DA%AF-d2u37rpavlua

افسانه های خلقت ex nihilo آزاردهنده هستند. آنها از ما می خواهند که نیستی را تصور کنیم. نبودن یا هرج و مرج. اما سپس می بینیم که چگونه هر سنت به آن نظم می بخشد. نظم و نور. و گاهی گل و لای.

منبع:Creation from the Void:Crash Course World Mythology #2

اسطوره
۲
۰
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)
«چرا مجبورم میکنی حقیقتی را بگویم که ندانستن‌ش برایت موجب بهترین لذت‌هاست؟بهترین تقدیر آن‌ست که در دسترس شما نیست،یعنی نزادن و نبودن.پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است.» ×سیلنوس‌به شاه میداس×
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید