
رکونکویستا (فتح دوباره) دوره ای 781 ساله از تاریخ شبه جزیره ایبری است که با فتوحات مسلمین در سال 711 میلادی آغاز شد و با سقوط گرانادا (غرناطه)، آخرین دولت مسلمان باقی مانده در شبه جزیره در سال 1492 پایان یافت . مدتی نه چندان طولانی پس از این ماجرا ، دوران اکتشافات بزرگ در دنیای جدید و ظهور امپراتوری های استعماری اسپانیا و پرتغال به دنبال آمد.
مورخان معمولا نبرد کووادونگا (718 یا 722 میلادی) که در آن یک ارتش کوچک تحت رهبری نجیب زادهای به نام پلايو سپاهی اموی را در کوهستان های شمال شبه جزیره شکست داد شروعی بر رکونکویستا می دانند. به دنبال این نبرد یک امیرنشین کوچک مسیحی در آستوریا بنیان نهاده شد.
مفهوم و فرایند
تاریخ نگاری قرن نوزدهم و بخش اعظم تاریخ نگاری قرن بیستم در اسپانیا و پرتغال بر این نکته اصرار دارد که پدیده ای ادامه دار و مشترک میان پادشاهی های مسیحی ایبریایی مبنی بر حس دشمنی با قدرت های مسلمان و لزوم فتح دوباره شبه جزیره طی قرون هشتم تا پانزدهم وجود داشته است. با این حال، ایدئولوژی فتح دوباره ایبری توسط مسیحیان در پایان قرن نهم میلادی شروع به شکل گیری کرد.
نشانه ای بر شکل گیری این فرایند در اثری به نام «چرونیکا پروفتیکا» که طی سال های 883 تا 884 تالیف شده است دیده می شود. در این سند تاریخی بر وجود شکاف های مذهبی و فرهنگی میان مسلمانان و مسیحیان تاکید می گردد و بر لزوم بیرون راندن مسلمانان تاکید می شود. با این حال حکمرانان مختلف مسلمان و مسیحی به زودی شروع به تکثیر شدن کردند و جنگ های داخلی میان هم کیشان به امری رایج بدل شد. به همراه درگیری و زد و خورد، اتحاد و همکاری های گاه به گاه میان قدرت های مسلمان و مسیحی نیز گسترش یافت. با کم رنگ شدن هر چه بیشتر تفاوت ها، حتی جنگیدن و مزدوری برای حاکمان غیر هم کیش در صورت پرداخت دست مزد مناسب به امری عادی تبدیل شد.
شروع جنگ های صلیبی در اواخر قرن یازدهم میلادی ایدئولوژی مسیحی رکونکویستا را تقویت کرد. در همین زمان ایدئولوژی اسلامی جهاد نیز در آندلس در حال تقویت شدن بود: مرابطون و در درجه ای بالاتر موحدون بر این ایدئولوژی تکیه داشتند. در اسناد به جا مانده از قرون پیشین اثر چندانی از مفهوم رکونکویستا دیده نمی شود.
آثار پروپاگندیستی و تبلیغاتی که به منظور ایجاد تخاصم شدید میان مسلمانان و مسیحیان منتشر می شدند پس از این دوره شروع به گسترش می کنند: از همه برجسته تر ، داستان حماسی «شانسون دو رولان» بود، بازآفرینی به شدت اساطیری داستان نبرد گذرگاه رونسزوال (778 میلادی ) که در قرن 12 میلادی نوشته شد و در آن ساراسنها (عرب های مسلمان) نقش چشمگیری داشتند. این داستان تا سال 1880 در نظام آموزشی فرانسه تدریس می شد، بدون این که در مورد آن تحقیق و بررسی جدی صورت گیرد.
بسیاری از مورخان دوره جدید اساسا مفهوم رکونکویستا را در برابر مفهوم فتح مورها (واژه ای که به مسلمانان ساکن شبه جزیره ایبری و شمال آفریقا اطلاق می شد) به طور کامل مورد نقد و پرسش قرار می دهند. برخی آن را یک «اسطوره » قلمداد می کنند. یکی از نخستین روشنفکران اسپانیایی که این مفهوم را مورد پرسش قرار داد ، خوزه اورتگا یگاست بود که در نیمه اول قرن بیستم در این مورد به کنکاش پرداخت.
پیش زمینه
فتح ایبری مسیحی به دست مسلمین
در سال 711 مورهای مسلمان، عمدتا بربرهای شمال آفریقا و اقلیتی از عرب ها، از تنگه جبل الطارق گذشتند و فتح قلمرو پادشاهی ویزیگوتی هیسپانیا را آغاز کردند. پس از فتح قلمرو ایبریایی پادشاهی ویزیگوت، مسلمین از کوه های پیرنه عبور کردند و در سال 719 کنترل سپتیمانیا، آخرین استان پادشاهی را به دست گرفتند. ناربون که اکنون به پادگان شهر مسلمان تبدیل شده بود، پایگاهی برای حمله به قلمرو دوک نشین آکیتن بود.
تعداد سپاهیان مهاجم مسلمان در هیچ دوره ای از 60 هزار نفر تجاوز نکرد . ارتش های مسلمان برای 300 سال نیروی غالب شبه جزیره بودند و تا زوال نهاییشان در سال 1492 ، به مدت 781 سال در ایبری حضور داشتند .
حکومت اسلامی
خلیفه اموی، ولید اول، پس از ایجاد امارت آندلس بسیاری از فرماندهان موفق پیشین را از صحنه حذف کرد. طارق بن زیاد، نخستین والی امارت، به دمشق فراخوانده شد و جایش را به موسی بن نصیر، فرمانده مافوق قبلیش داد. عبدالعزیز ، پسر موسی با اگیلونا، بیوه رودریک، آخرین شاه ویزیگوت ازدواج کرد و مقر حکومتش را شهر سویل قرار داد. دشمنان عبدالعزیز او را متهم کردند تحت تاثیر همسرش قرار دارد و می خواهد ضمن مسیحی شدن آندلس را از قلمرو خلافت اموی خارج کند. عبدالعزیز در شورشی که به نظر می رسد با تحریک خلیفه ولید که از اقدامات او نگران بود شدت گرفته بود کشته شد. ولید در سال 715 درگذشت و برادرش سلیمان بن عبدالملک به قدرت رسید. سلیمان نیز موسی بن نصیر را که آخرین بازمانده از فاتحان آندلس بود مورد آزار و اذیت قرار داد و موسی به زودی و طی سفری زیارتی در سال 716 جان داد. سرانجام پسر عموی عبدالعزیز ،ایوب بن حبیب لخمی به امارت آندلس منسوب شد.
سرداران فاتح بر حسب ضرورت استقلال عمل زیادی داشتند که از مشکلات اطلاع رسانی آن دوران ناشی می شد. البته سرداران موفق و محبوب همواره از طرف دربارهای اصلی خلافت با سوءظن و نگرانی نگریسته می شدند. رقابت های قدیمی و توطئه چینی میان سرداران رقیب در این فرایند نقش فراوانی داشت. در نهایت سرداران پیر جایشان را به جوانانی دادند که در وفاداریشان به دمشق شک و تردید کمتری وجود داشت.
ضعف اصلی فاتحان مسلمان تنش های قومی میان عرب ها و بربرها بود. بربرها ساکنان بومی شامل آفریقا بودند که به تازگی به اسلام گرویده بودند. بربرها احساس می کردند با این که بخش اعظم ارتش های فاتح اسلامی را تشکیل می دهند از طرف عرب ها مورد تبعیض قرار دارند . این تنش ها بر وحدت اسلامی تاثیر منفی عمده ای داشت.
پس از فتوحات موفق سال های 711 تا 718 و تشکیل امارت آندلس در بخش اعظم شبه جزیره ایبری ، توسعه قلمرو خلافت اموی به سوی شمال با شکست در نبرد تولوز برای مدتی متوقف شد. دوک اودوی آکیتنی دخترش را به عقد عثمان بن ناعصه ، حاکم بربر شورشی کردانیا ( احتمالا کاتالونیای امروز ) درآورد تا امنیت مرزهای جنوبی قلمروش را تامین کند. اودو در آن زمان در شمال با حملات شارل مارتل ، پادشاه فرانک ها مواجه بود . اما مدتی بعد عبدالرحمان غافقی، آخرین امیر اموی اندلس لشکرکشی تنبیهی بزرگی علیه عثمان به راه انداخت و او را کشت. سپاه عبدالرحمان راهش را به سوی شمال ادامه داد و با گذشتن از بخش غربی کوه های پیرنه بر سر راهش مناطق منتهی به بوردو را تاراج کرد. دوک اودو نیز در مواجهه با عبدالرحمان در نبرد رودخانه گارون شکست خورد .
اودو ناامیدانه از رقیبش شارل مارتل درخواست کمک کرد. نیروهای متحد فرانک و آکیتنی سپاهیان اموی را در نبرد سرنوشت ساز تور در سال 732 شکست دادند. عبدالرحمان کشته شد و حاکمان مسلمان دیگر هیچ گاه نتوانستند از این بیشتر پیشروی کنند. اما حضور مسلمانان در ایبری 760 سال دیگر طول کشید.

آغاز رکونکویستا
سال 722 شاهد نخستین پیروزی آستوریایی ها بر مسلمانان بود. افزایش شدید مالیات ها توسط امیر جدید، عنبصه بن سلیمان کلبی، سبب بروز شورش های متعددی در آندلس شده بود. امرای ضعیف منصوب شده که یکی پس از دیگری برکنار می شدند از خواباندن شورش عاجز بودند. سپاه اعزامی اموی که برای سرکوب شورش پلایو اعزام شده بود در سال 722 و در نبرد کووادونگا شکست خورد. در پایان تابستان لشکر اموی بخش اعظم قلمرو پلایو را به توبره کشید و او را ناچار کرد به مناطق کوهستانی پناه ببرد. پلایو و چند صد نفر از مردانش در گذرگاه باریک کووادونگا پناه گرفتند و طی یک درگیری موفق به شکست سربازان اموی شدند. این پیروزی ساکنان روستاهای اطراف را تشجیع کرد. تلاش های بعدی مسلمانان برای تصرف قلمرو کوهستانی پلایو ناکام ماند. پیروزی پلایو در کووادونگا به عنوان شروع رکونکویستا در نظر گرفته می شود.
نبرد از دید مسلمانان زد و خوردی بی اهمیت بیش نبود و در منابع اسلامی اشاره ای به آن نشده است. در حالی که نبرد تولوز (721) با تلفاتی ده ها هزار نفری برای قرن ها به عنوان یک تراژدی در خاطر مسلمانان ایبری ماند. با این حال پیروزی پلایو استقلال یک امیرنشین مسیحی را تضمین کرد. تاریخ و شرایط وقوع نبرد کووادونگا واضح نیست. پیروزی پلایو شاید مرهون این بوده است که بخش اعظم سپاهیان اموی در حال آماده شدن برای حمله به قلمرو امپراتوری فرانک ها بودند.
در دهه های اول حکومت آستوریا حکومت ضعیفی بود و ناچار شد با پیوندهای خونی و فامیلی با خانواده های برجسته ساکن شمال شبه جزیره خود را تقویت کند. ارمسیندا دختر پلایو با آلفونسو، از سران محلی ازدواج کرد. فرزندان آلفونسو، فرویلا و آدوسیندا با مونیا، یک رییس قبیله باسک نژاد از آلاوا و سیلو ، رییس قبیله ای ساکن پراویا پیوند بستند.
با مرگ پلایو در سال 737 پسرش فاویلا به قدرت رسید. فاویلا به روایت تاریخ نگاران محلی طی نمایشی برای ابراز شجاعت در درگیری با یک خرس کشته شد.
نوادگان پلایو در آستوریا قلمرو پادشاهی را گسترش دادند. تا سال 775 بخش اعظم شمال غرب ایبری در دست آن ها بود. نوادگان پلایو بیش از خود او در این فرایند نقش داشتند. آلفونسوی اول که از 739 تا 757 شاه آستوریا بود با بیرون راندن مورها از گالیسیا و مناطقی که بعدها قلمرو پادشاهی لئون شدند قلمروش را گسترش داد. دوران آلفونسوی دوم (791 تا 842) شاهد گسترش آستوریا به سوی جنوب بود و برای مدت کوتاهی قلمرو آن تا لیسبون گسترش یافت.
پادشاهی آستوریا در دوره آلفونسوی دوم با به رسمیت شناخته شدنش از طرف پاپ و شارلمانی استحکام یافت. در این دوره به دروغ اعلام شد استخوان های قدیس سنت جیمز بزرگ در گالیسیا و منطقه سانتیاگو دکامپوستلا پیدا شده اند. زائران از سراسر اروپا با ورود به آستوریا انزوای آن را از میان بردند و به وسیله ای برای مبادلات با امپراتوری کارولنژی و فراتر از آن تبدیل شدند.
نیروهای مقاومت مسیحی، آستوریایی ها و باسک های ناوار، با وجود اندازه کوچکشان توانستند استقلالشان را حفظ کنند. ضعف حاکمان اموی کوردوبا (قرطبه) در گسترش قلمروشان به آن سوی پیرنه و تصمیم آنان به تحکیم قدرتشان در مناطق داخلی ایبری به این دو نیرو مجال حیات داد. نیروهای عرب–بربر حملاتی به داخل قلمرو آستوریا صورت می دادند اما نتوانستند جاپای محکمی برای انهدام این نیروها به دست آورند.
فرانک ها و آندلس
پس از فتح قلمرو پادشاهی ویزیگوت، مسلمین با عبور از پیرنه به تدریج کنترل سپتیمانیا را طی سال های 719 (سال فتح ناربون) تا 725 (فتح کارکاسون ، نیمس) به دست گرفتند. مسلمین سعی کردند از پایگاهشان ناربون فتح آکیتن را به انجام رسانند اما شکست سخت در نبرد تولوز (721) آنان را از این کار بازداشت.
شارل مارتل
در سال 737 شارل مارتل شاه فرانک ها از مسیر دره رودخانه رن حمله ای به قلمرو امویان در آندلس ترتیب داد. حمله شارل با شکست محاصره ناربون متوقف شد و شارل تنها ضمن بازگشتش شهرهای آرل ، آوینیون و نیمس را تاراج و ویران کرد.
پپن جوان و شارلمانی
پپن کوتاه پس از راندن مسلمانان از ناربون در سال 759 و عقب راندن آنان به آن سوی پیرنه طی یک جنگ بی رحمانه هشت ساله توانست برای مدت کوتاهی کنترل آکیتن را به دست گیرد. شارلمانی با ادامه دادن راه پدرش آکیتن را به چند کنت نشین تقسیم کرد، کلیسا را با خود شریک ساخت و کنت های بورگوندیایی و فرانک مانند ویلیام گالئونی را بر آکیتن گماشت. تولوز به پایگاهی برای حملات بعدی به آندلس تبدیل شد.
شارلمانی قصد داشت آکیتن را به یک پادشاهی تحت قیمومت فرانک ها تبدیل کند تا از این راه امنیت مرزهای جنوبی امپراتوری کارولنژی در برابر حملات مسلمانان تضمین شود . در سال 781 پسر سه ساله شارلمانی ، لویی، شاه آکیتن اعلام شد تا تحت نظر ویلیام گالئونی که مورد اعتماد شارلمانی بود بر این منطقه حکومت کند .
عبدالرحمان اول، اشرافی اموی که از شورشیان عباسی گریخته بود در سال 756 با مخالفت سران محلی رو به رو شد. اما والیان محلی مسلمان به جای کمک خواستن از خلیفه عباسی که قلمروش از آندلس دور بود از فرانک های مسیحی همسایه کمک خواستند. به گفته علی ابن اثیر، مورخ قرن دوازدهمی کردتبار ، شارلمانی فرستاده های سلیمان عربی ، حسین و ابوطور را در دوره روزه داری مسیحی سال 777 به حضور پذیرفت. این افراد حاکمان زاراگوزا (سرقسطه) ، گیرونا ، بارسلونا و هوئسکا و دشمن عبدالرحمان اول بودند. امرای مسلمانان در قبال کمک نظامی فرانک ها پیشنهاد کردند با آنان متحد شوند و به فرانک ها اجازه سکونت در قلمرویشان بدهند.
شارلمانی که این وضعیت را فرصتی مناسب می دید در سال 778 همراه سپاهیانش از پیرنه گذشت و با اجازه سلیمان عربی در کنار شهر زاراگوزا اردو زد. اما حسین ، حاکم شهر از بازکردن دروازه ها و پذیرایی از فرانک ها خودداری کرد . شارلمانی که از تصرف شهر عاجز بود عقب نشینی کرد. عقبه سپاه شارلمانی در راه بازگشت مورد حمله باسک ها قرار گرفت و در نبرد گذرگاه رونسزوال نابود شد. «آهنگ شانسون دو رولان» که روایتی رمانتیک از این ماجراست بعدها به یکی از مشهورترین «شانسون دژست»های قرون وسطا تبدیل شد .
عبدالرحمان در سال 788 درگذشت و هشام اول به جایش بر تخت نشست. هشام در سال 792 اعلان جهاد داد و در سال 793 به قلمرو آستوریا و فرانک ها حمله کرد. اما ویلیام گالئونی، کنت تولوز ، تلاش های هشام را ناکام گذاشت.
شهر مهم بارسلونا در سال 797 و پس از شورش حاکمش زید بر امیر اموی کوردوبا به هدفی مهم برای فرانک ها تبدیل شد . ارتش امیر در سال 799 بارسلونا را گرفت اما سپاهیان فرانک تحت فرمان لویی پسر شارلمانی با عبور از پیرنه در سال 799 و محاصره شهر به مدت دو سال سرانجام در روز 28 دسامبر سال 801 آن را به قلمرو پادشاهی فرانک ضمیمه کردند.
رونسزوال ، سومپورت و جونکورا گذرگاه های اصلی پیرنه به ایبری بودند . شارلمانی مناطق اطراف این گذرگاه ها از جمله پامپلونا ، آراگون و کاتالونیا را به کنت نشین های تحت الحمایه تبدیل کرد .
پامپلونا (بعدها به قلمرو پادشاهی ناوار بدل شد) ، آراگون ، سوبارب و ریباگورزا در ابتدای قرن نهم میلادی برای مدت کوتاهی با شارلمانی پیمان اتحاد بستند . اینیگو آریستا ، نخستین شاه پامپلونا با اشراف مسلمان بنو قاس متحد شد و با کمک آنان بر فرانک ها شورید و در سال 824 با شکست آنان از تسلطشان بر پامپلونا جلوگیری کرد . به همین دلیل پامپلونا تا دوره ملکه خیمنا در قرن نهم از سوی پاپ به رسمیت شناخته نشد . آراگون که در سال 809 توسط ازنار گالیدز تاسیس شده بود در اطراف جاکا و دره آراگون شکل گرفت و بر اساس حفاظت از این مسیر بازرگانی قدیمی رومی استوار بود . در پایان قرن دهم میلادی آراگون به وسیله پادشاهی ناوار جذب شد. سوبارب و ریباگورزا کنت نشین های کوچکی بودند و در جریان رکونکویستا نقش چندانی بازی نکردند .
کنت نشین های کاتالان از گذرگاه های شرقی پیرنه و سواحل شرقی محافظت می کردند. آن ها تحت تسلط مستیقیم پادشاه فرانک و بازمانده لشکرکشی های فرانک ها به اسپانیا بودند . کاتالونیا شامل کنت نشین های جنوب پیرنه مانند گیرونا ، پالارس ، اورگل ، ویک ، آندورا و نیز بخشی از مناطق شمالی پیرنه مانند پیرپگنان و فویکس می شد .
بارسلونا در اواخر قرن نهم میلادی تحت فرمان کنت ویلفرد به پایتخت دوفاکتوی این منطقه تبدیل شد . کنت نشین ها در یک اتحادیه متشکل شده و سیاست های خود را بر این اساس تنظیم می کردند . در سال 948 کنت بورل دوم ، حاکم بارسلونا ، اعلام کرد از سلسله جدیدی که در فرانسه سر کار آمده (کاپه ها) اطاعت نخواهد کرد و بدین سان کاتالونیا استقلال یافت.
این دولت های نوظهور دولت های کوچکی بودند و به استثنای ناوار قدرت حمله به مسلمین شبه جزیره را نداشتند ، اما کوهستانی بودن قلمروشان آن ها را نسبتا از حملات خارجی حفاظت می کرد . این مرزها برای دو قرن پایدار ماندند .
فرهنگ نظامی در ایبری قرون وسطا
در وضعیتی که شامل کشمکش های دائمی بود ، جنگاوری و زندگی روزمره با هم ارتباط قوی داشتند . ارتش های کوچک و غیرمجهز نشان دادند جوامع ایبریایی باید همیشه آماده خطر باشند. این ارتش ها می توانستند فواصل طولانی را در اندک زمانی طی کنند و پس از غارت هدف به سرعت به خانه بازگردند. درگیری ها بیشتر میان قبایل و طایفه ها در می گرفت تا ارتش های متجاوز و دسته های غارتگر را از هدفشان بازدارند.
با توجه به انزوای نسبی ایبری نسبت به بقیه خاک اروپا و تماس با فرهنگ مورها ، تفاوت های جغرافیایی و فرهنگی سبب می شد استراتژی ها و تاکتیک های نظامی ایبریایی با همتایان خود در سایر مناطق اروپا و خصوصا اروپای غربی متفاوت باشند .
ارتش های قرون وسطایی ایبری معمولا از دو نوع نیرو تشکیل می شدند : سواره نظام (معمولا نجیب زادگان ، اما پس از قرن 10 میلادی شهسواران عادی هم به کار گرفته می شدند) و پیاده نظام که افرادش دهقانان عادی بودند . پیاده نظام فقط در هنگام وقوع جنگ های رسمی که چندان هم زیاد نبودند به خدمت فراخوانده می شد.
سواران و پیادگان
تاکتیک های جنگ سواره ایبریایی نشان می دهد سواران معمولا نخست به دشمن نزدیک شده و اقدام به پرتاب زوبین می کردند ، سپس به فاصله ای امن عقب می نشستند و همین کار تکرار می شد . پس از تضعیف و درهم ریختن صفوف دشمن به اندازه کافی حمله با نیزه شروع می شد . نیزه های بلند و تمام فلزی قرون وسطا (Lance) تا قرن 11 میلادی وارد اسپانیا و پرتغال نشد .
سه نوع شهسوار وجود داشت : شهسواران سلطنتی ، نجیب زادگان و شهسواران عادی . شهسواران سلطنتی نجیب زادگانی بودند که با شاه خویشاوندی داشتند و دارای نسب گوتیک محسوب می شدند .
شهسواران سلطنتی تجهیزاتی شبیه اجداد خود داشتند : زره ، سپر بادبادک شکل ، شمشیر بلند ویژه سواران ،زوبین و نیزه ، و تبر ویزیگوتی . شهسواران نجیب زاده از طبقات اجتماعی بالا بودند ، در حالی که شهسواران عادی هر چند نجیب زاده نبودند ، سرمایه و ثروت کافی برای خرید و نگه داری اسب در اختیار داشتند . این شهسواران در اروپا همتایی شبیه خود نداشتند . آنان میلیشیاهای سواره ای بودند که با فئودال ها رابطه چندانی نداشتند و مستقیما تحت فرمان شاه بودند .
هم شهسواران عادی و هم نجیب زادگان زره چرمی می پوشیدند و زوبین ، نیزه ، سپرهای گرد (تحت تاثیر سپرهای مورها) و شمشیر حمل می کردند .
دهقانان عادی تحت فرمان زمین داران بزرگ به جنگ می رفتند . آنها تجهیزات مناسبی نداشتند . کمان ها ، نیزه ها و شمشیرهای کوتاه آن ها کیفیت چندانی نداشت . دهقانان بیشتر به عنوان نیروی کمکی استفاده می شدند . نقش آن ها در درگیری ها نگه داشتن نیروهای دشمن تا زمان شروع حمله سواره نظام و جلوگیری از حمله پیاده نظام دشمن به سواران خودی بود .
کمان بلند ، کمان ترکیبی و کمان های زنبورکی توسط پیادگان مورد استفاده قرار می گرفتند .
زره ها معمولا از چرم به همراه پولک های فلزی ساخته می شدند . خفتان های فلزی کم یاب بود و برگستوان اسبان در اسپانیا اصلا شناخته شده نبود . کلاه خود های گرد با محافظ بینی ( برگرفته از کلاه خود وایکینگ ها که در قرون 8 و نهم به مناطق مختلف اروپا حمله کردند ) در ایبری رواج داشت . سپرها معمولا گرد یا بیضی شکل بودند ، اما شهسواران از سپرهای بابادک شکل بهره می بردند . سپرها نقوشی هندسی مانند صلیب و ضربدر داشتند و از چوب و روکش های چرمی ساخته می شدند .
شمشیرهای آهنی رایج ترین سلاح به شمار می رفتند . سواره نظام از شمشیرهای بلند دو لبه و پیاده های از شمشیرهای کوتاه یک لبه استفاده استفاده می کردند . نیزه ها و زوبین ها طولی بیش از 1.5 متر داشتند .
تبر دو تیغه ای که تیغه ای آهنی و بسیار برنده داشت به منظور استفاده در درگیری نزدیک و یا پرتاب به سوی دشمن طراحی شده بود . گرز و چکش رواج چندانی نداشت ، هر چند نمونه هایی از دوره قرون وسطا باقی مانده است و ممکن است مورد استفاده برخی سواران ایبریایی بوده باشد .
سربازان مزدور نیز نقشه برجسته ای در تاریخ نظامی شبه جزیره ایبری داشتند . نورس ها (جنگوجویان اسکاندیناویایی-وایکینگها) ،نیزه داران فلاندری ، شهسواران فرانک ، کمانداران سواره مور و سواران سبک اسلحه بربر نیروهای مزدور قابل دسترسی بودند که حاکمان ایبریایی از آنان بهره می جستند .
تغییرات فناورانه
شیوه های ذکر شده تا قرن 11 میلادی در شبه جزیره شکل رایج جنگیدن بود . در قرن 11 ام نیزه های تمام فلزی بلند و تاکتیک های مربوط به نحوه رزم با آن ها از فرانسه به ایبری راه یافت . با این حال سواران سبک زوبین افکن هم چنان در صحنه باقی ماندند . در قرون 12 و 13 سربازان معمولا شمشیر ، یک نیزه بلند ،زوبین و یا کمان های بلند و زنبورکی به همراه پیکان های مورد نیاز حمل می کردند . زره های حلقه ای فلزی بر روی پوشش دو لایه پارچه ای پوشیده می شدند و تا زانو را پوشش می دادند . کلاه خودهای ساده و یا لبه دار فلزی و مچ بندها و زانوبندهای فلزی یا چرمی نیز رواج یافتند .
سپرها اکنون بیشتر گرد یا مثلثی شکل بودند ، از چوب ساخته می شدند و با روکش چرمی یا نوارهای فلزی تقویت می شدند . بر روی سپرهای شهسواران و نجیب زادگان علامت های خاندانی نقش می شد . شهسواران از روش های سواری مسلمانان ( با امکان کنترل بهتر روی اسب ) و فرانسوی ها ( با امنیت بیشتر ) پیروی می کردند . اسب ها هم پوشش محافظ بر تن داشتند .
شرکت در جنگ های صلیبی و فرقه های نظامی
در قرون وسطای پسین ، جنگ با مورها در ایبری در ارتباط با سایر بخش های دنیای مسیحیت بود . رکونکویستا در حقیقت یک جنگ توسعه طلبانه صرف بود . بعدها بود که رکونکویستا شکل جنگ مذهبی آزادی بخش به خود گرفت . دستگاه پاپی و شبکه تاثیر گذار صومعه هایی که از صومعه کلونی بورگوندی الهام گرفته بودند نه تنها به جنگ جنبه ای معنوی می بخشیدند بلکه شهسواران مسیحی را به جنگ با مورهای «بی ایمان» و اجتناب از درگیری های داخلی تشویق می کردند .
از قرن 11 ام به بعد آمرزش گناه از راه پرداخت پول به کلیسای کاتولیک و یا جنگ برای گسترش قلمرو مسیحیت رواج یافت : گمان می رود پاپ الکساندر دوم به شرکت کنندگان در حمله به بارباسترو (بخش تحت کنترل مسلمانان در آراگون) یک دوره آمرزشی عمومی وعده داد. سی سال بعد پاپ اوربان دوم فرمان جنگ صلیبی اول را صادر کرد. البته صحت این داستان توسط مورخان تا حد زیادی مورد تردید قرار گرفته است .
سند روشنی مبنی بر نقش صومعه های کلونیاک در انتشار این نامه منسوب به پاپ در اروپا وجود ندارد . اسم نامه با قلعه وولتورنو در کامپانیا شباهت هایی داشت اما این هم مدرک خوبی نیست . تا زمان تشکیل شورای کلرمون در سال 1095 مفهوم نظامی رکونکویستا مطرح نشد .
علاقه دستگاه پاپی به مداخله در روابط مسلمانان و مسیحیان در شبه جزیره ایبری سابقه قبلی هم داشت : پاپ لئوی چهارم(855-847 )، پاپ جان هشتم (882-872 ) و جان نوزدهم (1033- 1024) همگی در امور ایبری دخالت داشتند .
اما دستگاه پاپی شکی در مورد پاداش بهشت برای شهسوارانی که در راه مسیح می جنگند باقی نگذاشت : اوربان دوم در نامه ای تلاش کرد رکونکویستادورهایی (بازپس گیرندگان) را که در تاراگونا مشغول جنگیدن بودند در آن جا نگه دارد و ترغیب کند که به جنگ در ایبری علاقه ای بیشتر از رهسپار شدن برای فتح اورشلیم (بیت المقدس) نشان دهند. اوربان در این نامه اظهار داشت اجر جنگیدن در ایبری کم تر از تلاش برای فتح اورشلیم نیست. پاپ همان آمرزشی را که در انتظار صلیبیان مشارکت کننده در جنگ اول صلیبی بود به شهسواران ایبریایی وعده داد .
بعدها گروه های رزمی خاصی مانند شهسواران سانتیاگو ، شهسواران مونتسا ، شهسواران کالاتراوا و شهسواران معبد در شبه جزیره ایبری تشکیل شدند یا به آن جا عزیمت کردند . پاپ های رم شهسواران اروپایی را به جهاد و جنگ صلیبی در ایبری فرا می خواندند . پس از فاجعه شکست سخت صلیبیان در نبرد آلارکوس از موحدون ، نیروهای فرانسوی ، ناواری ، کاستیلی ،پرتغالی و آراگونی برای مقابله با مسلمانان شبه جزیره متحد شدند و سرانجام در نبرد تعیین کننده لاس ناواس دتولوسا در سال 1212 متحدان صلیبی پیروزی بزرگی کسب کردند . در پی این پیروزی قلمرهای بزرگی به فرقه های نظامی ذکر شده و نجیب زادگان اهل لاتیفوندیا و آلن تجو تعلق گرفت .
قلمروهای مسیحی در شمال
پادشاهی آستوریا (924 – 718 )
پادشاهی آستوریا در منطقه کوهستانی کانتابریا ، منطقه ای مرطوب و مرتفع در شمال شبه جزیره ایبری واقع شده بود .
در اواخر قرن 15 میلادی تعداد زیادی پادشاهی و امیرنشین مسیحی در شبه جزیره وجود داشت . نخستین قدرت مسیحی که پس از فتوحات مسلمین شکل گرفت آستوریا بود که توسط کنت پلایو تاسیس شد . پلایو احتمالا پس از شکست پادشاهی ویزیگوت در نبرد گوادالت (711) میلادی به کنت نشین خود بازگشت و پادشاهی خود را بنیان نهاد . با این حال قلمرو پلایو بیشتر پناهگاهی برای چریک های فراری بود تا یک پادشاهی واقعی .
در دوران آلفونسوی دوم حملات غارتگرانه فراوانی به نواحی مرزی واردولیا صورت گرفت . شهرهای لیسبون ، زامورا و کویمبرا که تحت تسلط مسلمانان بود مورد حمله قرار گرفتند . قلمرو آلفونسو در غرب تا گالیسیا گسترش یافت . اما در همان زمان حملات مسلمانان آلفونسو را ناچار کرد پایتختش را به اوویدو منتقل کند . آلفونسو با شاهان کارولنژی و رهبران پامپلونا تماس های دیپلماتیک داشت و حکومتش از طرف پاپ و شارلمانی مورد تایید قرار گرفت .
در سال 813 یا احتمالا یکی دو دهه بعد ادعا شد استخوان های قدیس سنت جان بزرگ در منطقه ایریا فلاویا (پادرون کنونی) پیدا شده اند . بقایای ادعا شده بعدها به کامپوستلا منتقل شدند (احتمالا در اویل قرن دهم) . قدرت آستوریا از کوهستان ها به ناحیه لئون منتقل شد و نام پادشاهی به پادشاهی لئون ، یا لئون – گالیسیا تغییر یافت .
پیکر سانتیاگو تنها یکی از آثاری بود که ادعا شد در شمال غرب ایبری پیدا شده اند . زائران از سایر مناطق ایبری به این منطقه سرازیر شدند . این آمد و رفت ها و تبادل ها از عوامل اصلی شکل گیری مسیحیت اروپایی طی دوره قرون وسطا بود .
با وجود رخ دادن نبردها و درگیری های فراوان ، نه امویان و نه آستوریایی ها توان کافی برای تسلط کامل بر قلمرو های شمالی نداشتند . در دوره رامیرو ، که شهرتش مدیون شرکت در نبرد نسبتا افسانه ای کلاویخو است ، مرز آستوریا کم کم به سوی جنوب حرکت کرد و استحکامات آستوریایی در کاستیل ، گالیسیا و لئون ایجاد شدند . اسکان دوباره مسیحیان در این مناطق طی قرون بعدی پی گیری شد . در سال 924 و با پایتخت شدن لئون ، پادشاهی آستوریا نیز به پادشاهی لئون تغییر نام یافت .
پادشاهی ناوار ( 1620 - 824 )
پادشاهی پامپلونا (بعدها ناوار) طی دوره رکونکویستا یکی از قدرت های مهم مسیحی شبه جزیره بود . پادشاهی زمانی شکل گرفت که اینیگو آریستا ، از سران محلی ، در سال 824 شورشی بر ضد مقامات محلی فرانک ترتیب داد و در پامپلونا به عنوان شاه انتخاب شد . در این دوره پامپلونایی ها با مسلمانان بنو قاسی منطقه تودلا همکاری داشتند .
هر چند ناوار تا قرن 11 میلادی و دوران سانچوی سوم (1004 - 1035) دولت ضعیفی بود ، نقش فعالی در تحولات شبه جزیره داشت. در دوره اولیه پادشاهی درگیری های فراوانی با کارولنژی ها رخ می داد . ناوار تا سال 1513 استقلال خود را حفظ کرد . دوره سانچوی کبیر با فتح کاستیل ، لئون ، آراگون و تعدادی کنت نشین دیگر در کاتالونیا شاهد گسترش قلمرو پادشاهی بود . گالیسیا نیز در همین دوره استقلال خود را کسب کرد و ناوار بر گاسکونی هم تسلط یافت .
فتح لئون از طرف ناواری ها باعث استقلال گالیسیا شد . البته این وضع دیری نپایید و فردیناند پسر سانچو در حدود سال 1038 گالیسیا را هم به قلمرو ناوار اضافه کرد . با این حال این دوره کوتاه استقلال سبب شد بعدها حاکمان اسپانیا اسم های لئون و گالیسیا را به همراه هم به کار ببرند ، هر چند گالیسیا دیگر هیچ گاه مستقل نشد .
پادشاهی لئون ( 1230 - 910 )
آلفونسوی سوم آستوریایی جمعیت شهر استراتژیک لئون را افزایش داد و آن را پایتخت خود قرار داد . آلفونسو از پایتخت جدید خویش لشکرکشی هایی برای تسلط بر مناطق شمال رودخانه دورو آغاز کرد . او قلمرو خود را به دوک نشین ها ( از جمله گالیسیا و پرتغال ) و کنت نشین هایی ( از جمله سالدانا و کاستیل ) نقسیم کرده و مرزهای پادشاهی را با ایجاد قلعه های متعدد مستحکم کرد . به هنگام مرگ آلفونسو در سال 910 تغییر در توازن قدرت منطقه ای آشکار بود و پادشاهی جدید لئون به عرصه تاریخ گام نهاد . اوردونوی دوم ، وارث آلفونسو ، از این پایگاه قدرت جدید توانست حملاتی به تولدو و حتی سویل ترتیب دهد .
در همین دوران خلافت کوردوبا ( قرطبه ) در حال قدرت گیری بود و حملات خود به لئون را آغاز کرد . ناوار و لئون به منظور مقابله با عبدالرحمان با هم متحد شدند اما در نبرد والدخونکوئرا در سال 920 شکست خوردند . طی 80 سال بعدی پادشاهی لئون درگیر جنگ های داخلی ، حمله مورها ، اختلافات داخلی و سوء قصدهای سیاسی متعدد بود . استقلال یافتن نسبی گالیسیا و کاستیل این روند را کامل کرد و سبب تضعیف قدرت های مسیحی و تاخیر در فتح دوباره شبه جزیره شد . تا شروع قرن بعدی مسیحیان تلاش برای یکپارچه کردن آن چه زمانی قلمرو پادشاهی ویزیگوت بود را شروع نکردند .
تنها نقطه امیدوار کننده برای پادشاهی لئون در این دوره ، سلطنت رامیروی دوم بود . شاه رامیرو در اتحاد با فرنان گونزالز کاستیلی توانست خلیفه را در نبرد سیمانکاس شکست دهد . پس از این نبرد که در آن خلیفه و محافظان مخصوصش به زحمت گریختند و بقیه ارتش خلیفه در آن نابود شد ، رامیرو 12 سال در صلح پادشاهی کرد ، اما ناچار شد استقلال کاستیل تحت فرمان گونزالز را بپذیرد . پس از شکست سیمانکاس حملات مورها تا دوره المنصور و لشکرکشی های او فروکش کرد .
آلفونسوی پنجم که در سال 1002 به قدرت رسید قلمرو پادشاهی لئون را بار دیگر یکپارچه کرد . ناوار نیز هر چند با حملات مورها مواجه بود در عرصه باقی ماند .
پادشاهی پرتغال ( 1910 - 1139 )
در سال 1139 و پس یک پیروزی قاطع بر مرابطون در نبرد اوریکو ، آفونسو هنریکوس توسط نیروهایش به عنوان نخستین پادشاه پرتغال معرفی شد . بر طبق افسانه ها ، مسیح از بهشت اقدامات آفونسو را ارج نهاد و به همین سبب نخستین مجلس ملی پرتغال در لامگو برپا شد و طی آن اسقف براگا تاج شاهی پرتغال را بر سر آفونسو نهاد . در پیمان زامورا که در سال 1143 امضا شد شاه آلفونسوی هفتم ، پادشاه لئون و کاستیل ، استقلال پرتغال را به رسمیت شناخت .
در سال 1147 پرتغالی ها سانتارم را تصرف کردند و هفت ماه بعد شهر لیسبون هم پس از یک محاصره به دست آن ها افتاد . پاپ الکساندر سوم نیز طی یک اعلان رسمی در سال 1179 آفونسو را به عنوان شاه پرتغال به رسمیت شناخت .
پس از به رسمیت شناخته شدن توسط همسایگان ، آفونسو و جانشینانش که از طرف صلیبیان و فرقه های نظامی مانند شهسواران معبد ، شهسواران آویز و شهسواران جیمز قدیس یاری می شدند مورها را از آلگارو و ساحل جنوبی پرتغال راندند . مشارکت پرتغال در رکونکویستا با تصرف آلگارو در سال 1249 به پایان رسید .
اکنون که سراسر پرتغال تحت فرمان شاه آفونسو سوم قرار داشت ،گروه های مذهبی ، فرهنگی و قومی کم کم در این قلمرو همگن شدند .
پرتغالی ها پس از تکمیل رکونکویستای خودشان صاحب یک قلمرو کاتولیک رومی بودند . شاه دنیس پرتغالی برای کنترل شهرهای سرپا و مورا با همسایه مسیحی اش ، کاستیل ، وارد جنگی کوتاه مدت شد . پس از این جنگ دیگری در دوره حکومت دنیس درنگرفت . پیمان آلخانیزس در سال 1297 میان شاه دنیس و فردیناند چهارم کاستیلی امضا شد و مرزهای کنونی پرتغال و اسپانیا را شکل داد .
طی دوره سرکوب شهسواران معبد در سراسر اروپا به تاسی از شاه فیلیپ چهارم فرانسه و پاپ کلمنت پنجم که در سال 1312 خواهان نابودی این فرقه شدند ، شاه دنیس شهسواران معبد ساکن تومار را تحت عنوان «شهسواران مسیح» در سال 1319 سازمان دهی دوباره داد . کمک های شهسواران معبد به پرتغالی ها در دوره رکونکویستا و شکل دادن به پرتغال پس از آن در این تصمیم دنیس بی تاثیر نبود .
پادشاهی کاستیل (1230 - 1037)
فردیناند اول لئونی در اواسط قرن 11 میلادی پادشاه غالب مسیحی در شبه جزیره بود . با فتح کویمبرا و حمله به پادشاهی های ضعیف مسلمان در دوره جنگ های طایفه ای بین مسلمین ، فردیناند توانست از راه باج گیری ثروت فراوانی کسب کند . مناطق مرزی هم در دوره فردیناند با افزایش شدید جمعیت مسیحی رو به رو شدند . با مرگ فردیناند در سال 1064 قلمرو او میان پسرانش تقسیم شد . سانچوی دوم که به حکومت کاستیل رسیده بود سعی کرد قلمرو پدرش را یکپارچه کند و به قلمرو برادرانش حمله کرد . یک اشراف زاده جوان هم در این زمان در کنار او بود : رودریگو دیاز که بعدها با نام ال سید کومپیادور شهرت یافت . سانچو طی محاصره شهر زامورا توسط خائنی به نام بلیدو دولفوس ( ولیدو آدولفو ) در سال 1072 کشته شد . آلفونسوی ششم ، برادر سانچو توانست لئون ، کاستیل و گالیسیا را تحت فرمان خویش درآورد .
آلفونسوی ششم ( آلفونسوی دلیر ) به اشراف زمین دار مهاجر قدرت بیشتری داد و ترکیب جمعیت شهرهای سگوویا ، آویلا و سالامانکا را با اسکان دادن مهاجران تغییر داد . پس از امن کردن مرزها پادشاهی طایفه ای مسلمان تولدو در سال 1085 به دست آلفونسو افتاد . تولدو پیش تر پایتخت ویزیگوت ها بود و فتح آن آلفونسو را در جهان مسیحی مشهور کرد . با این حال این «فتح» مسیحی بیشتر به صورت مسالمت جویانه و به تدریج طی چند دهه صورت گرفت . تا زمانی که تغییر ترکیب جمعیتی و مهاجرت های بزرگ انجام نگرفته بود فتح تولدو عملی نشد .
آلفونسوی ششم نخستین پادشاه مسیحی بود که شناخت دقیقی از قلمروهای طایفه ای مسلمان کسب کرد و تاکتیک های مناسب و دیپلماسی فعال را پیش از به کارگیری نیروی نظامی به کار بست . آلفونسو عنوان «امپراتور هیسپانیا» را که به تمام قلمرو مسیحی شبه جزیره ایبری نظر داشت برگزید . سیاست تهاجمی آلفونسو در قبال قلمروهای طایفه ای شبه جزیره باعث نگرانی آنان شد و راه را برای ورود مرابطون به بهانه کمک به مسلمانان ایبری باز کرد .
درگیری های داخلی مسیحیان
حمله به قلمرو آندلس حاکمان مسیحی را از درگیری با هم و اتحادهای گاه و بیگاه با مسلمانان بازنداشت . برخی شاهان مسلمان همسران و یا مادران مسیحی داشتند .
حتی برخی از کسانی که بعدها میان مسیحیان قهرمان پنداشته می شدند توسط حاکمان طایفه ای مسلمان برای جنگ با همسایگان به مزدوری گرفته می شدند .ال سید یکی از همین مزدوران بود . نخستین تجربه رزمی ال سید جنگیدن برای یک حاکم مسلمان بر ضد یک دولت مسیحی در نبرد گروس در سال 1063 بود . ال سید در این نبرد برای المقتدر ، سلطان مسلمان زاراگوزا و بر ضد قوای رامیروی اول ، شاه آراگون می جنگید . حتی گاهی مسیحیان شبه جزیره علیه هم دیگر اعلام جهاد و «جنگ صلیبی» می کردند .
پس از شکست فاجعه بار آلفونسوی هشتم ، پادشاه کاستیل در نبرد آلارکوس ، سایر شاهان مسیحی از جمله آلفونسوی نهم لئونی و سانچوی هفتم ناواری با موحدون متحد شدند و در سال 1196 به کاستیل یورش بردند . در پایان سال ناوار تحت فشار پاپ از جنگ خارج شد . در سال 1197 و به درخواست سانچوی اول ، شاه پرتغال ، پاپ سلستین سوم بر ضد آلفونسوی دهم لئونی اعلان جهاد داد و ضمن درخواست از مردم لئون برای برکناری وی او را مرتد و بی ایمان خواند .
شاهان کاستیل ، آراگون و پرتغال پس از این ماجرا به لئون حمله کردند . آلفونسوی دهم تحت فشار حملات پاپ و سایر مسیحیان در اکتبر 1197 درخواست صلح کرد .
در سال های پایانی آندلس ، کاستیل قدرت کافی برای فتح پادشاهی مسلمان گرانادا ( غرناطه ) را داشت اما حاکمان آن دریافت باج از مسلمانان را ترجیح می دادند . گرانادا مسیر اصلی ورود طلای آفریقا به اروپای قرون وسطا بود .
مسیحی شدن دوباره جمعیت شبه جزیره ایبری
رکونکویستا تنها یک فرایند نظامی نبود بلکه تغییر ترکیب جمعیت و اسکان دوباره مسیحیان در مناطقی که مسلمانان پیش تر تصرف کرده بودند را شامل می شد . شاهان مسیحی مهاجران مسیحی را به مناطقی که مسلمانان ترک کرده بودند منتقل می کردند تا قادر به دفاع از این فتوحات جدید باشند . مناطقی که این فرایند در آن ها شدت داشت حوزه دورو ( فلات شمالی ) ، دره مرتفع ابرو و مناطق مرکزی کاتالونیا بودند .
اسکان دوباره مسیحیان در حوزه دورو در دو مرحله مجزا صورت گرفت . در شمال حوزه طی قرون نهم و دهم سیاست فشار مورد استفاده بود . در جنوب و طی قرن های دهم و یازدهم مهاجرت اشراف زمین دار بود که نقش اصلی را داشت .
سیاست فشار مبتنی بر مهاجرت دادن کشاورزان از مناطق کوهستانی به حوزه دورو بود . قوانین آستوریا این سیاست را به وسیله دادن تسهبلات به مهاجران تقویت می کردند . نجبای رده پایین و روحانیون گالیسیایی و آستوریایی هم رهسپار این مناطق می شدند . این مناطق به شدت فئودالیزه شدند و بنیان لئون و پرتغال چنین نهاده شد . اما کاستیل که دشت های خشک و وسیعی داشت یک کنت نشین با رعایای آزاد بود . فرایند مهاجرت در کاتالونیا و دشت های ویک نیز دنبال شد .
طی قرن دهم میلادی و پس از آن شهرها با رشد جمعیت و گسترش بازرگانی اهمیت و قدرت بیشتری یافتند . قوانین ویژه ای برای نظارت بر اقتصاد شهری تدوین شد . این قوانین به مردم شهر اجازه می داد از قید و بند سیستم فئودالی رها شوند . شوراهای شهری استقلال خوبی داشتند و نیروهای نظامی شهری شکل گرفتند . این سیستم در ناوار و آراگون رواج گسترده ای داشت .
در اواسط قرن 13 این روند تغییر کرد . تغییرات جمعیتی سبب شد قوانین جدید دیگر تدوین نشود . قوانین قدیمی تا قرون هجدهم در آراگون ، والنسیا و کاتالونیا و تا قرن نوزدهم در کاستیل و ناوار رواج داشتند . این قوانین میان مردم شهرها هواداران زیادی داشتند و لغو آن ها در قرن نوزدهم از عوامل اصلی درگرفتن جنگ های موسوم به کارلوسی بود . در کاستیل کشمکش بر سر این قوانین منجر به شورش علیه چارلز اول شد .
زوال قدرت مسلمانان و شکست آنان
سقوط خلافت
قرن نهم میلادی شاهد بازگشت بربرها به شمال آفریقا در نتیجه شورش های آنان بود. در این دوره حکام شهرهای دور از پایتخت در اندیشه استقلال بودند. در سال 929 عبدالرحمان سوم، امیر کوردوبا و رهبر حکومت اموی آندلس خود را خلیفه خواند و استقلال خود از خلافت عباسی بغداد را اعلام کرد. عبدالرحمان قدرت مذهبی، نظامی و سیاسی را قبضه کرد و ارتش و دیوان سالاری خاصی ایجاد کرد .
عبدالرحمان پس از تحکیم قدرتش در آندلس سعی کرد قلمروهای مسیحی ایبری را فتح کند . با حملات عبدالرحمان مرز قلمرو مسیحی به کانتابریا عقب نشست .
نوه عبدالرحمان بعدها به بازیچه دست وزیر اعظمش ، المنصور تبدیل شد. المنصور با غارت بورگوس ، لئون ، پامپلونا ، بارسلونا و سانتیاگو دکامپوستلا پیش از مرگش سبب وحشت مسیحیان بود .
در دوره بین مرگ المنصور در 1002 و 1035 میلادی آندلس شاهد جنگ های داخلی فراوانی بود که به ظهور قلمروهای موسوم به «طایفه» انجامید . این قلمروهای کوچک تحت فرمان حکام شهرها بودند .
دوره طایفه شاهد تضعیف مسلمانان شبه جزیره و ناتوانی آنان در برابر مسیحیان شمال بود . اوج این ناتوانی در تسخیر تولدو توسط آلفونسوی ششم در سال 1085 ظاهر شد . حاکمان طایفه ای در هراس از محاصره شدن توسط مسیحیان ناامیدانه از یوسف بن تاشفین ، رییس قبیله بربر و رهبر جنبش مرابطون کمک خواستند .
مرابطون
مرابطون یک گروه شبه نظامی مسلمان بودند که مورها و بربرهای آفریقایی بخش عمده شان را تشکیل می دادند . مرابطون بر خلاف حکام پیشین آندلس رواداری مذهبی چندانی نسبت به مسیحیان و یهودیان نشان نمی دادند . ارتش های مرابطون چندین بار ( سال های 1086 ، 1088 و 1093 ) وارد شبه جزیره شدند . آلفونسو در سال 1086 و در نبرد ساگراجاس ( زلاقه ) از مرابطون شکست خورد . هدف نهایی مرابطون یکپارچه کردن قلمروهای طایفه ای بود . اقدامات مرابطون پیشروی مسیحیان به سوی جنوب را متوقف کرد . تنها شکست عمده آن ها در والنسیا در سال 1094 و به دلیل اقدامات ال سید بود .
در همین دوره ناوار تحت رهبری سانچوی چهارم از کاستیل تحت فرمان سانچوی دوم شکست خورد وو با از دست دادن ریوخا به تحت الحمایه آراگون تبدیل شد . سانچو رامیرز پادشاه آراگون پس از مرگ سانچوی چهارم عنوان شاه آراگون و ناوار را به خود داد . رامیرز با کسب مشروعیت در میان دولت های همسایه حملات به جنوب را آغاز کرد و با فتح هوئسکا در 1096 دژی به نام کاستلار بنا کرد که تنها 25 کیلومتر از زاراگوزا ( سرقسطه ) فاصله داشت .
کاتالونیا تحت فشار حاکمان طایفه ای زاراگوزا و و لریدا قرار داشت و بارسلونا درگیر یک جنگ داخلی شده بود . اما در دهه 1080 وضع آرام تر شد و بارسلونا برتری خود بر کنت نشین های دیگر را بازیافت .
موحدون
پس از یک دوره مختصر پراکندگی دوباره قلمروهای اسلامی ( دوران دوم طایفه ای ) موحدون که قدرت نوظهور شمال آفریقا بودند بخش اعظم اندلس را تحت فرمان خویش درآوردند . اما شکست فاجعه بار موحدون در نبرد لاس ناواس دتولوسا (1212) توسط ائتلاف مسیحیان سبب شد بخش اعظم آندلس طی دهه های بعدی به دست مسیحیان بیفتند . در سال 1252 پادشاهی گرانادا تنها دولت مسلمان باقیمانده در شبه جزیره بود .
جنگ گرانادا و پایان حکمرانی مسلمانان در شبه جزیره ایبری
فردیناند و ایزابلا رکونکویستا را با اعلان جنگ به پادشاهی گرانادا در سال 1482 و تسلیم شدن آن در 2 ژانویه 1492 تکمیل کردند . جمعیت مورهای باقی مانده در کاستیل حدود نیم میلیون نفر برآورد می شد . تا سال 1492 از این تعداد 100 هزار تن جان باختند ، 200 هزار تن مهاجرت کردند و 200 هزار تن باقی ماندند . بسیاری از نخبگان مسلمان از جمله محمد دوازدهم امیر سابق گرانادا که مسیحیان قلمرو کوهستانی آلپوخاراس را به او بخشیده بودند زندگی تحت فرمان مسیحیان را غیرقابل تحمل یافتند و به تلمسان در شمال افریقا مهاجرت کردند.
تغییر مذهب و تبعیدها
طی دوره حکومت مسلمین ، مسیحیان و یهودیان مجاز بودند با پرداخت جزیه مذهب خود را حفظ کنند . نپرداختن جزیه مجازات زندان را به همراه داشت .
حاکمان جدید مسیحی مالیات های سنگینی بر غیرمسیحیان تحمیل کردند و در پیمان گرانادا ( 1491 ) تنها حقوق مورهای ساکن در قلمرو سابق امارت گرانادا را به رسمیت شناختند . در جولای 1492 همه یهودیان ایبری ، حدود 200 هزار نفر ، اجبارا تبعید شدند . سال بعد فرمان الهامبرا که توسط اسقف هرناندو دتالاورا صادر شده بود پیمان گرانادا را ملغی شده اعلام کرد و مسلمانان را وادار کرد یا به مسیحیت بگروند یا مهاجرت کنند . ملکه ایزبلای اول در سال 1502 اعلام کرد مذهب کاتولیک در پادشاهی کاستیل تنها مذهب قانونی است . پادشاه شارل پنجم نیز در سال 1526 همین قانون را در آراگون اعلام داشت ، اقدامی که شورش مورهای آراگون را در پی داشت . بسیاری از مسئولان محلی از فرصت فراهم شده برای ثروت اندوزی استفاده کردند .
تفتیش عقاید اسپانیایی
بیشتر نوادگان مسلمانان ایبری که طی دوره اول تفتیش عقاید اسپانیایی و پرتغالی گرویدن به مسیحیت را بر تبعید شدن ترجیح داده بودند ( موریسکوها ) بعدها و پس از تنش های شدید اجتماعی از اسپانیا اخراج شدند . تبعیدهای اجباری در شرق اسپانیا ( والنسیا و آراگون ) شدت بیشتری داشت . مسیحیان این منطقه خصومت بیشتری با آنان داشتند و موریسکوها را که نیروی کار ارزانی بودند رقیب اقتصادی خود تلقی می کردند . تبعیض هایی که بر موریسکوها روا داشته می شد سبب شورش آنان در سال 1568 شد و در سال 1609 موریسکوها به طور کامل از کاستیل و آراگون اخراج شدند .
آنچه وضع را پیچیده تر می کرد موریسکوهایی ( مسلمانان و یهودیان سابق ) بودند که با مسیحیان اجداد یکسان داشتند(خصوصا در میان اشراف) . سوءظن در وفادارای این افراد و تلاش اشراف برای پنهان کردن این اصل و نسب مایه نگرانی حکومت اسپانیا بود . دادگاه تفتیش عقاید کسانی را که به صورت پنهانی عبادات اسلامی یا یهودی انجام می دادند محکوم به اعدام ، تبعید یا زندان می کرد . بقیه نیز بعدها به طور کامل اخراج شدند .
طبقه بندی ها و پیامدهای بعدی
پیش روی ها و عقب نشینی های دو طرف طبقه های اجتماعی فراوانی ایجاد کرد :
مولادی ها مسیحیانی بودند که پس از فتوحات اسلامی مسلمان می شدند .
مزرب ها مسیحیان ساکن قلمرو اسلامی بودند. بعضی از این مسیحیان که بعدها به شمال مهاجرت کردند با خود آشپزی ، شیوه های کشاورزی و پوشاک مورها را به همراه آوردند اما همچنان مسیحی کاتولیک بودند .
ماروناها یهودیانی بودند که به اختیار خود یا به اجبار کاتولیک شده بودند . برخی از آن ها به صورت سری عبادات یهودی خود را انجام می دادند . همه یهودیان اسپانیا در سال 1492 و یهودیان پرتغال در سال 1497 اخراج شدند . یهودیان مسیحی شده هم بعدها قربانی تفتیش عقاید شدند .
مودخارها مسلمانان ساکن قلمروهای مسیحی بودند .
موریسکوها مسلمانانی بودند که کاتولیک شدند . بیشتر آن ها به صورت پنهانی مسلمان مانده بودند . موریسکوها از هنرمندان موفق و ماهر آراگونی تا کشاورزان فقیر کاستیلی را شامل می شدند . فرمان الهامبرا همه جمعیت موریسکو را ملزم به کاتولیک شدن یا تبعید کرد و اگر نه همه ، بیشینه موریسکوها اخراج شدند .
میراث
نمایش های واقعی ، افسانه ای و تخیلی از رکونکویستا موضوع اصلی بخش اعظم ادبیات گالیسیایی – پرتغالی، اسپانیایی و کاتالانی در قرون وسطا هستند . «کانتار دژستا» نمونه ای از این آثار است .
نسب شناسی اشراف زادگان مسلمان و مسیحی نزدیکی اجداد مشترک آن ها را نشان می دهد . برای مثال منصور بن ابی عامر که دوره او اوج قدرت مسلمانان در ایبری بود با آبدا ، دختر سانچو گراچس دوم ناواری ازدواج کرد و از او صاحب پسری به نام عبدالرحمان شد. عبدالرحمان مشهور به سانچلو شد .
سانچلو ( عبدالرحمان ) پس از مرگ پدرش به قدرت اصلی در میان مسلمین ایبری بدل شد . صد سال بعد آلفونسوی ششم کاستیلی که از بزرگترین شاهان اسپانیایی قرون وسطا بود پسرش از زیده ، شاهزاده خانم مسلمان سویلی را جانشین خود تعیین کرد .
رکونکویستا جنگی بود که دوره های طولانی آرامش ، اقدامات عمل گرایانه و بیش از هفت قرن درگیری داخلی میان مسیحیان و مسلمانان را هم در بر داشت . هویت مذهبی مردم مناطق مختلف در این دوره شاهد تغییر بود .
بازآفرینی رکونکویستا در اسپانیای دوره مدرن
امروزه در فستیوال های تحت نام «مورها و مسیحیان» در شکل های مختلف کاستیلی ، پرتغالی و کاتالانی درگیری های نمایشی و رژه های رنگارنگی با لباس های عجیب و غریب به همراه آتش بازی برپا می شود . این فستیوال ها به خصوص در شهرهای مرکزی و جنوبی مثل والنسیا ، آلکوی ، اونتین ینت و وینا برپا می شود .
تاریخ های مهم
711 : حمله ارتش های عرب - بربر خلافت اموی به ایبری مسیحی آغاز می شود
717 : سپاهیان اموی از راه پیرنه به قلمرو ویزیگوت ها در گل قدم می گذارند
719 : اوج گسترش قلمرو اموی در ایبری ، تقریبا همه ایبری و بخشی از پیرنه شامل ناربون در کنترل خلافت است
718 یا 722 : نبرد کووادونگا در شمال غرب شبه جزیره ، تاسیس امیرنشین مسیحی آستوریا
733 : پادگان بربر گالیسیا بیرون رانده می شود
742 : پادگان های بربر در شمال رودخانه دورو به شورش بربرها می پیوندند و مواضع خود را ترک می کنند
759 : پپن کوتاه آخرین مواضع مسلمانان در فرانسه امروزی را فتح می کند
801 : کارولنژی ها تحت فرمان لویی پیوس بارسلونا را فتح و لیدا را غارت می کنند و در این بخش از اسپانیا حکومت فرانکی ایجاد می کنند
809 : کارولنژی ها از فتح و نگه داشتن تاراگونا و تورتوسا عاجز می مانند و به مرزهای پیشین خود در ابرو باز می گردند .
868 : فتح پورتو به دست مسیحیان ، زمینه ساز برپا شدن کنت نشین پورتوکاله ( پرتغال آینده )
871 : تصرف کویمبرا به وسیله آستوریا ،کنت نشین کویمبرا بنیان نهاده می شود
914 : مسلمانان برای مدت کوتاهی بارسلونا را باز پس می گیرند
1085 : فتح تاثیر گذار تولدو به دست نیروهای مسیحی . بیش از نیمی از ایبری به دست مسیحیان افتاده است.
1097 : جنگ اول صلیبی : تا این زمان بیش از دو سوم خاک شبه جزیره تحت تسلط قلمروهای مسیحی است
1118 : نیروهای ناواری – آراگونی شهرهای مسلمان تودلا و زاراگوزا را می گیرند
1147 : محاصره لیسبون ، دومین جهاد صلیبی پرتغالی ها ، مرابطون شکست می خورند
1195 : نبرد آلارکوس سبب یکپارچه شدن قلمروهای مسلمان ایبری به دست موحدون می شود
1212 : نبرد کلیدی لاس ناواس دتولوسا ، شروع زوال مستمر قدرت مسلمانان ایبری
1236 : کادیز و پایتخت پیشین خلافت ، کوردوبا ، به دست سپاهیان کاستیل می افتند
1249 : آلفونسوی سوم ، شاه پرتغال ، فارو را می گیرد و رکونکویستای پرتغال پایان می یابد
1249 : امارت گرانادا تنها قدرت مسلمان باقی مانده در شبه جزیره است
قرون 14 و 15 میلادی : نیروهای سلسله مسلمان مرینی کنترل برخی شهرهای ساحل جنوبی را به دست می آورند اما به زودی بیرون رانده می شوند. تنها چند شهر محاصره شده در گرانادا در دست مورها باقی مانده است
1492 : با امضای پیمان گرانادا، شهر گرانادا تسلیم می شود. پایان رکونکویستا
نویسنده:شاهو صالح
منبع: