ویرگول
ورودثبت نام
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)«چرا مجبورم میکنی حقیقتی را بگویم که ندانستن‌ش برایت موجب بهترین لذت‌هاست؟بهترین تقدیر آن‌ست که در دسترس شما نیست،یعنی نزادن و نبودن.پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است.» ×سیلنوس‌به شاه میداس×
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)
خواندن ۱۹ دقیقه·۱۰ ماه پیش

مبانیِ فلسفه مدرنِ سیاسی

در مورد تاریخ‌چه فلسفه سیاسی یونانی قبلا یه مقاله منتشر کرده بودم.

https://virgool.io/@erodito/%D8%AE%D8%A7%D8%B3%D8%AA%DA%AF%D8%A7%D9%87%D9%90-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%BA%D8%B1%D8%A8%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87%D9%90-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C%D9%90-%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%A7%D9%86%DB%8C-byigblttz7lf

بحث ذیل در اصل کنفرانسی از امین قضایی هست که من اونو نوشتم و به نظرم بحث مهمیه.

من کسانی رو می‌شناسم که از سیاست چنان حرف‌‎هایی میزنن ولی ازشون در مورد فلسفه سیاسی و اینکه هدف جامعه چیه و فرد چیه و حکومت اساسا چیه میپرسم نمیدونه چیه در صورتی که کسی که ندونه فلسفه سیاسی مدرن و حقوق طبیعی و بحث مالکیت چیه اساسا نمی‌فهمه سیاست و جامعه و اقتصاد چیه و نمیدونه در مورد چی داره حرف میزنه....

حال مقاله امین قضایی:

زیاد واردِ بحثهایِ جزئیِ نظری فلاسفه نمیشم و منظور از فلاسفهِ سیاسیِ مدرن هم مثلاً جان لاک و تُماس هابز و روسو و منتسکیو هستن.که ما آنها را بعنوانِ فلاسفه عصرِ روشنگری میشناسیم و من رُئوسِ کلی رو میگم.تا فلسفه سیاسیِ مدرن و حاکمیتِ مدرن رو نشناسیم نمیتونیم در موردِ سیاست مدرن چیزی بدونیم حداقل سیاست مدرن.مردمِ دنیا آشناییِ اندکی با اصطلاحات دارن ولی آشناییِ کمی با نظریات دارند و با استدلالها آشنا نیستن و فقط یکسری اصطلاحات رو شنیدن و حاکمین هم اینها رو بلغور میکنن و این واقعیته.و هرکدام از دیکتاتوریها خودش رو دمکراسی میدونه و صحبت از انتخاباتِ آزاد میشه و همه حکومت‌ها حتی دیکتاتوری‌ها دارایِ قوایِ سه‌گانه هستن و مجلس داره و قوه‌قضاییه داره که البته هیچ ارتباطی به حاکمیتِ مدرنِ سیاسی ندارد و یعنی اسکلتِ کار و ظاهرِ کار مُدرنه ولی واقعیت اینه که با روحِ حاکمیتِ سیاسیِ مُدرن و با روحِ روشنگری و با روحِ آنچه فلسفهِ سیاسیِ مدرن رو ساخته در تعارضِ آشکاره.و تئوریِ سیاسیِ مدرن در اینها جاری نیست و یک شکلِ پوشالی هستن.و برایِ همین چون مردم استدلال‌ها رو نمیدونن به راحتی فریب میخورن و فکر میکنن همین که انتخابات باشه و حکومتِ قانون باشه کافیه.

فلسفه سیاسی مدرن در قرن هفدهم و هجدهم شکل گرفت و چیزی که باعثِ فلسفه سیاسیِ مدرن شد مفهومِ قراردادِ اجتماعی بود و فلسفه سیاسیِ مدرن خیلی ساده است.ولی استدلالهایی در خودش دارد و یک روندِ استدلالی داره که باید بهش دقت کنید.فلسفه سیاسیِ مدرن اساساً با قراردادِ اجتماعی شروع میشه و رویِ این مفهوم باید خوب فکر کنید و اصلاً فلسفه سیاسیِ مدرن وقتی شکل گرفت که نظریه‌پردازان شروع کردن به در نظر گرفتنِ جامعه و حکومت به شکلِ یک قرارداد.

یعنی جامعه رو به شکلِ یک قرارداد نگاه میکنن و حکومت رو به چشم یک قراردادی بین اعضایِ جامعه و حاکمان میبینن یعنی جامعه یه قراردادی بینِ اعضاشه و حکومت قراردادیه بینِ مردم و حاکمیت و قرارداد که میگم همین قراردادهایِ عادی که شما حتی بصورتِ روزمره ممکنه که باهم ببندید.و همونطوری که دونفر یا چندنفری میان قراردادی میبندن تا یک کاری رو انجام بدهند.مثلاً شما با یکی قرارداد میبندید که بیاد برایِ شما مثلاً یک وبسایتی رو طراحی کنه و مثلاً شما یک قراردادی رو رویِ کاغذ مینویسی و یکسری شروطِ قرارداد رو رعایت میکنی و این قرارداد باید به امضاء دو طرف برسه و هردو طرف باید موافق مفادِ قرارداد باشن و متعهد به اجرایِ شروطِ قرارداد باشن.و به همین ترتیب قراردادِ اجتماعی هم باید این شرایط رو داشته باشد.و حکومت باید یک قراردادی باشه بین مردم و حاکمیت و درواقع مسئولینِ اداره آنجا.قراردادِ اجتماعی هم که بینِ اعضایِ جامعه بسته میشه یه همچین شمایلی رو دارد.و این صرفاً یک قیاس نیست و به معنایِ واقعیِ کلمه و تحت‌الفظی هم جامعه و هم حکومت باید به چشمِ یک قرارداد درک بشود.اصلاً ما چرا اجتماعی زندگی میکنیم؟ دلیلِ ساده‌اش اینه که این کار به نفعِ ماست و در جامعه ما از توانایی‌هایِ همدیگه استفاده میکنیم و ما توانایی تولیدِ همه چیز رو نداریم و ما یه جامعه بدوی نیستیم که صرفاً یک کاسه کوزه‌ای داشته باشیم و سفالگری داشته باشیم و بریم شکار کنیم و غذا گردآوری کنیم و دیگه نیازی نداشته باشیم که با کسی زندگی کنیم و حتی میتوانیم انفرادی هم زندگی کنیم.پس ما لازم داریم که از کالاها و از تولیدات و از ماحَصَلِ زحمتِ دیگران استفاده کنیم که یعنی مبادله کنیم و تبادلِ اطلاعات کنیم و تولیدِ جمعی کنیم و کارِ اشتراکی کنیم و اینها برایِ منافع و رفاهِ خودمونه و منافع و رفاهِ مارو بهبود میده.بنابراین حتی خودِ جامعه رو هم باید به صورتِ یک قرارداد نگاه کنیم که اعضایِ جامعه توافق میکنن که در کنارِ هم زندگی کنند و برایِ این قراردادی میبندن و خب این قرارداد شروطی دارد و یک شرطِ مهمِ قرارداد حقوقِ طبیعیه.پس ما اینجا بحثِ حقِ طبیعی رو مطرح میکنیم.که البته امروزه اسمش رو گذاشتن حقوقِ بشر ولی در قرنِ هجدهم به این میگفتن حقوقِ طبیعی.شرطِ مهم اینه که حقوقِ طبیعیِ ما باید در جامعه و توسطِ جامعه محافظت بشه و حفظ بشه.ما قرار نیست که بهمدیگه آسیبی برسونیم و باید وضعیتی در جامعه حاکم بشه که حتماً جان و مال و آزادیِ ما محفوظ بمونه و برایِ همین ما برایِ جامعه نیازمندِ قانون هستیم و وظیفه قانون،حفظِ حقوقِ طبیعیِ ماست.و قانون باید حقوقِ طبیعیِ مارو حفظ کنه و محترم بشمره و تجلی اون باشه.حقوقِ طبیعیِ افراد پیشااجتماعیه و یعنی این جامعه نیست که به ما این حقوق رو میدهد بلکه ما طبیعتاً برحسبِ طبیعت این حقوق رو داریم.یعنی ما طبیعتاً حقِ آزادیِ بیان داریم و حقِ انتخابِ مذهب و عقیده و انتخابِ سبکِ زندگی و پوشش و... و حقِ مالکیت داریم و این جامعه(و دولت) نیست که این حقوق رو به ما میدهد و خودمون این حقوق رو بصورتِ طبیعی داریم.کلمه طبیعی در اینجا به این معنی نیست که مثلاً به معنیِ طبیعی نیست و معنیِ پیشاسیاسی و پیشااجتماعی است.و الان صرفاً دارم در موردِ جامعه صحبت میکنم که چرا ما اجتماعی زندگی میکنیم؟چون به نفعمونه.و اینکه ما چرا این قرارداد رو میبندیم و برایِ این قرارداد باید چه شروطی حاکم بشه.و گفتم که مهمترین نکته و شرطش هم حفظِ حقوقِ طبیعیِ بشره.اما حالا معیارِ این حقوقِ طبیعی چیه؟ یعنی ضابطه ما برایِ تعیین این حقوق چیه؟قانونی که در جامعه حکمفرماست باید این حقوقِ طبیعی رو محترم بشمره و درش این حقوقِ طبیعی متجلی بشه و ما برایِ این حقوقِ طبیعی معیار لازم داریم.معیارِ خوبی که براش وجود داره این است که شما آزاد هستی هرکاری انجام دهی مگه اینکه آزادیِ عملِ دیگران رو از آنها بگیرید و یا به آنها آسیب برسونید.پس شما هرکاری رو در این جامعه حق دارید که انجام بدهید مگه اینکه آزادیِ عملِ دیگران رو سلب کنید یا بهشون آسیب برسونید.پس هر عملی که شما تصور بکنید میتوانید با این معیار درک بکنید و بسنجید که ببینید آیا با این معیار صدق میکند و یا نه؟مثلاً حرف زدنِ شما به کسی آسیب نمیرسونه و آزادیِ عملِ دیگران رو ازشون نمیگیرد پس آزادیِ بیان به اثبات میرسه.اما شما آزاد نیستید دزدی کنید چرا که دزدی کسبِ مالکیت از طریقِ سلبِ مالکیت از دیگران است و شما حقِ مالکیت رو با دزدی از دیگران میگیرید.تجاوز به دیگران آسیب میرساند و قتل حقِ حیات رو از دیگران میگیرد.پس میبینید که ما با همین اصل که شما آزاد هستید هرکاری انجام بدهید مگر آزادیِ عملِ دیگران رو ازشون بگیرید یا بهشون آسیب برسونید با این معیار میتوانید حقوق رو تعیین کنید و وظیفه جامعه!؟ایجاد قوانینی برایِ رعایت و حفظِ این حقوقه.حقِ جان و مال و آزادیِ شما باید محفوظ بماند و این نیست که دولتمردان تعیین کنند که شما چقدر آزادیِ بیان دارید و یا ندارید و چجوری بپوشید و یا نپوشید و اصلاً خودِ جامعه هم همچین حقی رو به کُل ندارد.شما یکسری حقوقِ طبیعی دارید.بنابراین جامعه یه چیزی بوجود میاره به نامِ قانونِ اساسی.قانونِ اساسی باید مطابقِ حقوقِ طبیعی باشد و حقوقِ طبیعی رو هم با همین معیاری که گفتم تعیین میکنیم با اصلِ آزادی.پس اول ما عقلانیت داریم یعنی این معیار و دوم حقوقِ طبیعی داریم و سه قانونِ اساسی باید مطابقِ با حقوقِ طبیعی باشد و این شروط اساسیه.اینها اصوله و اینها حتی محلِ بحث هم نیستن و محلِ انتخابِ کسی هم نیستند و اینجوری نیست که مردم یا اکثریت انتخاب کنه که من آزادیِ بیان دارم و یا ندارم و اصلاً من این آزادیِ بیان رو دارم و من برآنچه با ذهن و بدنِ خودم انجام میدم بر هرکسِ دیگری اولویت دارم. میخوام سیگار بکشم،میخوام مُسکرات بخورم و نمیخوام بکنم و میخوام ورزش بکنم یا نمیخوام بکنم.اینها همه جزِ آزادیِ شماست چون این اعمال به آزادیِ دیگران آسیب نمیرسونه و بنابراین شما مطلقاً این حق رو دارید.بی‌قید و شرط.

خب مرحله بعدی اینه که ما اصلاً چه نیازی به حکومت داریم؟شاید اصلاً نیاز نداشته باشیم.خیلی‌ها هستن که میگن اصلاً چه نیازی به حکومت هست؟و حرفِ غلطی هم نمیزنن.خب چندتا دلیل وجود داره که ما بخوایم یسری افراد رو مسئولِ اجرایِ امورِ جامعه بکنیم.مسئولِ اداره امورِ جامعه بکنیم.اولاً اینکه مردم هرکدام شغل و حرفه‌ای دارن و وقت نمیکنن که امورِ کلانِ جامعه رو مدیریت کنن و یا رویِ آن تصمیم‌گیری کنند.دلیلِ دوم اینه که اداره امورِ جامعه خودش تخصص میخواد و همه مردم تخصص ندارن.دلیل سوم اینه که جوامعِ امروز خیلی بزرگ هستن و تصمیم‌گیریِ جمعی یعنی آن دمکراسیِ‌مستقیم کارِ خیلی وقت‌گیری هست و گاهی لازمه که ما سریع عمل بکنیم و شرایطِ حساسی وجود دارد که ما باید سریع تصمیم بگیریم و دمکراسیِ مستقیم هم همیشه میسر نیست،پس ما یکسری افراد رو لازم داریم که یکسری مسئولیت‌ها رو بهشون بسپاریم.به این سپردنِ مسئولیت‌ها هم باز به چشمِ یک قرارداد نگاه کنید.درست همانطوری که شما شخصی رو باهاش قرارداد میبندید که وبسایتِ شما را طراحی کند و شما بهش یسری آزادی و اختیارات میدهید و یا مثلاً یکی ماشینش رو در اختیار یکی قرارمیده تا برایِ او مسافرکشی کند.شما یک قرارداد میبندید و یک اختیارات و وظایفی رو به آن فرد میسپارید.به حکومت‌داری و به حُکام هم باید به چشمی نگاه بشه که کارگرِ شما هستند و مردم حاکم‌اند و مردم کارفرما هستن و حکومت یا دولت کارگره و حکومت حاکم نیست و حاکمیت از آنِ مردمه.پس لازمه که مردمِ جامعه یه قراردادی را با یه عده به امضا برسونن که اونها امورِ کلانِ جامعه یعنی حکومت رو برعهده بگیرن.پس حکومت صرفاً به چشمِ یک قرارداد بین مردم و مسئولینِ اداری جامعه دیده میشه و این رو تکرار میکنم که تاکید بشه.

مثل تمامِ قراردادها تمامیِ شرایطِ قراردادهایِ معمولی باید عیناً در این قرارداد بینِ مردم و حاکمین هم لحاظ بشه.اول از همه اختیاراتی که به مسئولین یعنی همان حاکمین سپرده میشه باید مشخص باشه و آنها باید اختیاراتِ مشخصی رو داشته باشند و وظایفشونم باید مشخص بشه و تعریف شده باشه و فقط آن دسته از اختیارات رو داشته باشن که ارتباطِ مستقیمی با اون مسئولیتها دارد یعنی اختیاراتی رو نداشته باشن که ربطی به اون مسئولیتهایی که داره نداشته باشه.یعنی اگر مسئولیتی دارن مطابق با اون مسئولیت و به فراخور آن مسئولیت اختیاراتی هم خواهند داشت.و شرایطِ فسخِ قرارداد هم باید در قرارداد قید بشه یعنی اگر مردم ناراضی باشن باید بتونن قرارداد رو فسخ کنند و حکومت رو بسپارن دستِ دیگری و همانطوری که صاحب کار رویِ روندِ اجرایِ پروژه نظارت میکنه،مردم هم باید بتونن رویِ روندِ کار نظارت کنند بنابراین حاکمین باید پاسخگو باشن و از طریقِ رسانه‌هایِ آزاد وظیفه دارن که به مردم گزارش بدن که بگن چیکار کردن و این وظیفه آنهاست.سخنگو داشتن برایِ دولت اساسیه.باید بیاد گزارش بده و این چیزی نیست که اصلاً بخوایم سرِ آن سلیقه اعمال کنیم و یا کسی بگه من دوست دارم یا ندارم و این یکی از وظایفِ دولته.

قرارداد باید فسخ‌پذیر باشد.یعنی دوره‌ای بودنِ انتخابات اصله و اینها چیزایی نیستن که بگیم حالا بیاید سرش بحث کنیم و یا چونه بزنیم.و این اصول است و سرش بحثی نیست.تفویض رو ما از طریقِ انتخابات انجام میدهیم.یعنی از طریقِ انتخابات با رایِ اکثریت چون تعدادِ مردم زیاده.با انتخابات ما از رایِ اکثریت حاکمیت رو تعیین میکنیم و حکومت رو تفویض میکنیم یعنی مسئولینِ امورِ جامعه رو انتخاب میکنیم و البته باید رای آزاد و همگانی باشد چون همه اعضایِ جامعه حق دارن.قرارداد باید دوره‌ای باشد چون قرارداد باید قابلِ فسخ باشد و اگر مردم ناراضی باشن باید حکومت رو بدن دستِ کسی دیگر.این بنیادِ اون چیزیه که ما اسمش رو میگذاریم دمکراسی.

متاسفانه اکثرِ مردمِ جهان درکِ غلطی از دمکراسی دارن و فکر میکنن که یه انتخابات و یه حقِ انتخاب کافیه ولی درواقعِ صرفِ داشتنِ مجلس و قوایِ سگانه و روال‌های قانونی و غیره یک کشور رو دمکراتیک نمیکنه و این بسیار مهمه و روحِ حاکمیتِ مدرن یعنیِ حقوقِ طبیعی باید مبنایِ قانون اساسی قرار بگیره و سپس حقِ حاکمیت در اختیارِ مردم است و این حقِ حاکمیت را از طریقِ انتخابات به یک فرد یا افراد و یا حزب میسپارند.حاکمیتِ مدرن به ما چند چیز میگه. یکی اینکه حاکمین صرفاً مسئولینِ اداره جامعه هستن و نه چیزِ بیشتر و تمامیِ حقِ حاکمیت و مالکیت و منظور از حقِ مالکیت هم مالکیت بر منابعِ طبیعی و زمین است.اینها به جمهورِ مردم تعلق دارد و حقِ حاکمیت ازآنِ مردم است.یعنی مردم هستند که دارایِ این حق هستند و تصمیم‌گیرندگانِ نهایی خودِ مردم هستند و یعنی مردم هستن که تعیین میکنن که چه قوانینی تعیین بشه منتهی مثلِ مثالِ مسافرکش و ماشین که شما ماشینتو میدی به مسافرکش و شرایطِ قرارداد رو شما تعیین میکنید و به طورِ کُل آنچه که مهمه اینه که این حاکمیت همیشه در اختیارِ مردم باقی بماند و از دستشون خارج نشه.اینجور نیست که شما کلاً قدرت رو بسپارید دستِ دولت و کلاً مردم خلعِ ید بشن از قدرت و کلاً حقی نداشته باشن مثل همون مسافرکشی که ماشین رو میدیم به مسافرکش و الان او بشه دیگه صاحب ماشین در صورتی که صاحبِ ماشین شما هستید و مسافرکش صرفاً کارگرِ شماست و در موردِ دولت هم همینه و باید این ذهنیت را داشته باشیم وگرنه در واقع ما قربانیِ استبداد میشویم و روحِ استبداد در جامعه ما حاکم میشه چون مردم حقِ حاکمیت رو از آنِ خودشون نمیدونن.اما حالا بنایِ حاکمیتِ مدرن چیه؟حکومت رو مثلِ یه ساختمون فرض کنید که ستونهایِ آن رویِ یه پِی استواره.پِیِ این ساختمونه که اون رو سرپا نگه‌میداره.

در موردِ حکومت این قانونِ اساسی است که باید مطابقِ حقوقِ بشر باشد و حقوقِ بشر هم باید مطابقِ آن معیاری که گفتم باشه یعنی شما آزادید که هرکاری انجام بدید مگر اینکه به دیگران آسیب برسانید یا آزادیِ اعمالِ دیگران رو ازشون سلب کنید.و حالا یعنی که حکومت یا قوایِ سه‌گانه مثل سه‌تا ستون هستند.و حکومت حقِ تغییرِ قانونِ اساسی رو ندارد یعنی حکومت و این مسئولین که بهشون قدرت رو تفویض میکنید صرفاً مسئولینِ امورِ جامعه هستند و آنها حقِ تغییرِ قانونِ اساسی رو ندارند.مثلِ اینکه شما یه قراردادی با کسی ببندید و اون شخصِ مقابل بیاد مفادِ قرارداد رو سرخود تغییر دهد.یه همچین چیزی میسر نیست و قانونِ اساسی قابلِ تغییر نیست و مفادِ قانونِ اساسی ثابت است و مردم هستند که حافظِ قانونِ اساسی هستند.چجوری مردم حقِ حاکمیت رو نزدِ خودشون حفظ میکنن؟با محافظت از قانونِ اساسی.این سوالِ خیلی مهمیه که مردم چجوری از قانونِ اساسی حفاظت میکنن؟آنچه که جمهوری رو معنا میدهد همینه و جمهوری اینه که حاکمیت دستِ مردم است و مردم هستند که از قانونِ اساسی محافظت میکنن و اصلاً فکر نکنید که قوانین در پادشاهی مشروطه و جمهوری یکسان است.نه و یکسری اصولی دارد.اگر مردم از قانونِ اساسی محافظت نکنن و حاکمیت حقِ تغییرِ قانونِ اساسی رو داشته باشه افرادی میان اعلامِ وضعیتِ اضطراری میکنن و این یعنی که قانونِ اساسی رو تغییر میدهند.خب مردم وقتی که قدرت رو تفویض میکنن از کجا مطمئن بشن که اون فرد خیانت نمیکنه؟در اینجا جمهوریِ که آمریکا رویِ آن استوار شده رویِ این حرف تاکید داشت که برایِ محافظت از قانونِ اساسی حقِ داشتنِ اسلحه باید نزدِ مردم محفوظ بماند و شما نباید حقِ داشتنِ اسلحه رو صرفاً در اختیارِ حاکمیت قرار بدهید.پس چون که مردم باید بتونن که از قانونِ اساسی حفاظت کنن و دولت ممکنه نافرمانی کنه و قانونِ اساسی رو تغییر بده و یا علیه قراردادِ اجتماعی عمل کنه پس مردم باید حقِ حملِ اسلحه داشته باشن تا اگر ببینن خیانتی شد شورش کنن.یعنی ما در فلسفه سیاسیِ مدرن حقِ شورش داریم.اگر دولت حقِ طبیعیِ انسانها رو زیرِپا بگذارد و حقِ حاکمیت رو از مردم غصب کند و به مردم برنگردونه مثلاً وضعیتِ اضطراری اعلام کند و اصلاً انتخابات رو برگزار نکنه و به تعویق بندازه و یا حقوقِ بشر رو رعایت نکنه،مردم حقِ شورش دارند و مثلاً در موردِ جمهوری اسلامی اینها حقِ حاکمیت رو از مردم دزدیدن و اصلاً مهم نیست عملکردشون چجوری هست و یا مثلاً چه پیشرفت داده باشه و چه نداشته باشه مردم باید باز شورش کنن چون حقِ حاکمیت از آنِ مردم است و باید به مردم برگرده.مثلاً مسافرکشی کارش خوبه ولی صاحب ماشین خوشش نمیاد و اصلاً خوشش میاد که با اون کار نکنه.

حقِ حاکمیت از آنِ مردم است همچنان که حقِ مالکیتِ آن ماشین در اختیارِ مردم است.

یکسری اصولِ ساده دیگه هم وجود دارد مثلاً تفکیکِ قوای منتسکیو است که سه قوه باشن که به هم نظارت کنن و قوا از هم استقلال داشته باشن که یک نهاد نیاد که همزمان مدیریت دو قوه رو برعهده بگیره.پس در حاکمیتِ سیاسی مدرن ما یه قانونِ اساسی میخوایم که مطابقِ حقوقِ بشر باشد و حقوقِ طبیعی رو عقل تعیین میکنه و عقل حُکم میکنه که ما آزادیم هرکاری انجام بدهیم مگر اینکه آزادیِ عملِ دیگران رو سلب کنیم و یا به دیگران آسیب برسانیم و این عقله و هیچ ارتباطی به رایِ مردم و سلیقه و نظرِ من و هیچکسِ دیگه‌ای ندارد.قانونِ اساسی باید مطابقِ حقوقِ طبیعیِ بشر باشد.حقِ مالکیت و حقِ حاکمیت در اختیارِ مردم است و دولت و حکومت صرفاً مسئولِ اداره جامعه هستند.دولت کارگره و مردم کارفرما هستن.تفویضِ حاکمیت یعنی نوشتنِ یک قرارداد که این قرارداد فسخ‌پذیره و اگر مردم ناراضی هستن باید در انتخاباتِ بعدی به یه حزبِ دیگه رای بدن.حقوقِ طبیعی از این نظر مهمه که مردم حقِ آزادی تشکل و تحزب دارن و این احزاب هستند که باید در انتخابات شرکت کنن و نه افرادِ درونِ یک رژیم و یا یک جناح و انتخابات وقتی که آزادیِ تحزب نداشته باشید معنا ندارد و مهمل و چرند است.آزادیِ تحزب بخشی از حقوقِ بنیادینِ بشر است و جایی که آزادیِ تحزب و تشکل و آزادیِ صنف و سندیکا رو نبینید انتخاباتی وجود ندارد.این انتخابات دمکراتیک نیست.

یک بحثِ خیلی مهم دیگه حقِ مالکیت است و ما که در موردِ حقِ حاکمیت صحبت کردیم باید در موردِ حقِ حاکمیت هم صحبت کنیم. حق مالکیت یه بحث بسیار بسیار بغرنج هست که اساسا سوسیالیسم و لیبرالیسم اساسا بر همین اساس معنی پیدا می‌کنند و اساسا بر همین مبنا هستن

این که حقِ مالکیت به جمیعِ مردم تعلق دارد و یا مالکیت خصوصیه؟.حتی لیبرال‌هایی مثلِ جان لاک در ابتدایِ امر معتقدند حالا جان لاک خداپرست بوده معتقد بوده که خدا مالکِ جهان است و این رو اشتراکی به همه مردم داده یعنی مردم به طورِ اشتراکی مالکِ زمین هستند،مالکِ چیزهایِ رویِ زمین هستند یعنی اول از همه حقِ مالکیت ابتدائاً اشتراکیه.ولی حالا چه چیزایی از این حقِ حاکمیت باید اشتراکی باشد و چه چیزهایی میتواند خصوصی باشد؟(اساسا دعوای سوسیالیسم و لیبرالیسم همینه سر مالکیت)

و این مهمه که وقتی که ما دولت و حکومت رو تشکیل میدهیم این دولت و حکومت نباید مالکیت رو غصب کنند.مالکیت بر زمین و ابزارِ تولید و منابعِ طبیعی باید اشتراکی باشد و تنها چیزی که باید خصوصی بماند مالکیتِ شخصیه.حالا شاید شما کلمه کمونیسم رو شنیده باشید.خب ما چهار نوع مالکیت داریم.

1-مالکیت بر زمین

2-مالکیت برابزارِ تولید

3-منابعِ طبیعی

4-مالکیتِ شخصی که مالکیت شخصی مثلِ مسواکِ شما.

بحثِ لیبرالیزم و سرمایه‌داری با کمونیسم تفاوتِ اصلیش در این است که لیبرالها مثلِ جان لاک که میگن که زمین باید مالکیتِ خصوصی داشته باشد ولی یکجاهایی هم اشتراکی است مثلاً جاده‌هایی که شما باهاشون رفت و آمد میکنید اشتراکی است و پارکِ دمِ خونه شما اشتراکی است و همه زمین‌ها خصوصی نیستند ولی میشود که زمینِ خصوصی هم داشت.

منابعِ طبیعی اشتراکی است و مالکیتِ شخصی مثلاً لیوانِ شما و جاروبرقی شما و وسایلِ خونه شما و هرچیزی و لباسِ شما اینا مالکیتِ شخصی است.حالا تفاوتِ لیبرالها و کمونیستها چیه؟هردو معتقدند که منابعِ طبیعی باید اشتراکی باشد.نفت،گاز،معدن و زیرساختها حتی باید اشتراکی باشد و هم کمونیستها و هم لیبرالها معتقدند که مالکیتِ شخصی باید خصوصی باشد.لباسِ شما و ماشینی که باهاش تردد میکنید و وسایلِ خانه شما اینها مالکیتِ خصوصی دارند و اختلافِ اینها در مسئله زمین و ابزارِ تولید یعنی صنایعِ بزرگ است که کمونیست‌ها معتقدند که زمین و ابزارِ تولید باید اشتراکی باشد چون که اینها نا عادلانه توزیع شده در طولِ تاریخ ولی لیبرال‌ها میگن که اینها باید خصوصی باشند در دستِ یکسری شرکتها و کُرپُرِیشِن‌ها.اصلاً بحث و درگیری کمونیسم و لیبرالیزم بحث در مالکیتِ زمین و ابزارِ تولید است و اصلاً کمونیسم حکومت نیست و ما حکومتِ کمونیستی نداریم و ما حکومتِ لیبرالیستی نداریم و در اینها بحث برسرِ حقِ مالکیت است.گفتیم که حقِ حاکمیت باید در اختیارِ مردم باقی بماند و حاکمین مسئولینِ ادارهِ امورِ جامعه هستند.شاید اصلاً مردم نخوان قدرت رو تفویض کنن و شکل و شمایلِ یه دولتِ مدرن رو داشته باشه و قوایِ سه‌گانه داشته باشه و بدن دست کمونها و شهرداریها و مردم مثلِ کارفرمایی که صاحبِ مالِ خودش است دوست دارد که این شکلی کار کند.حقِ مالکیت هم در اختیارِ مردم است و مردم صاحبِ زمین هستند و مردم صاحبِ صنایع هستند و صاحب زیرساختها و منابعِ طبیعی مثل جنگلها و زمین های بایر و کوه و دشت و معادن و نفت و گاز هستند. اینها اشتراکی است و هرکسی که در ایران هست هرکسی سهم داره از منابعِ طبیعی کشور و مالک اینها مردم هستند و مالکیت در اصل اشتراکی هست که البته مالکیتِ شخصی که خصوصی میشود چون استفاده ازش خصوصی است و البته حال سرِ زمین و صنایع بحث هست بینِ لیبرالها و کمونیستها و کمونیست که میگم در موردِ همین صحبت میکنم.کمونیسم یکسری گزاره است و به مثابه حقِ مالکیتِ اشتراکی بر زمین و ابزارِ تولید است.

جمع بندی

جامعه را به چشم یک قراردادِ اجتماعی بینِ اعضایِ جامعه باید نگاه کنیم و حکومت رو به چشمِ یک قرارداد بین مردم و مسئولینِ ادارهِ جامعه باید نگاه کنیم و همه شرایطی که در یک قرارداد هست در موردِ قراردادِ اجتماعی هم صادق است یعنی فسخ‌پذیر است یعنی میشه فسخش کرد،مشروط و مشخصه و وظایف و اختیارات مشخص شده و به این میگیم قراردادِ اجتماعی و یا کانستیتیوشن یا قانونِ اساسی.رویِ این قانونِ اساسی است که دولت تشکیل میشه و قوایِ سه‌گانه رویِ پِی این ساختمان تشکیل میشود.قوه مجریه و مقننه و قضاییه سه ستونی هستند که رویِ این پِی استوار هستند و بنایِ حاکمیت رو تشکیل میدهند ولی این فقط یه اسکلتِ مرده است اگر قانونِ اساسی حقوقِ بنیادینِ بشر رو تضمین نکنه و اگر با این تضمین حقِ حاکمیت رو در اختیارِ مردم قرار ندهد و خیلی از کشورها رو داریم که این قوا را دارند و بنیادا استبداد هستند و بنیاداً با روحِ حاکمیتِ مدرن بیگانه است چون به حکومت به چشمِ قراردادِ اجتماعی نگاه نمیشود چون حقوقِ بشر در قانونِ اساسیشون مندرج و تضمین شده نیست.مسئله اصلی ما اینه که ما درک کنیم که استدلالاتِ فلسفه سیاسی و گزاره‌ها چی هستند و نه چارتا کلمه و اصطلاح بلکه پشتِ اینها نظریه‌ای وجود دارد.

خب اینها مبانی فلسفه مدرنِ سیاسی بودن و اصل و اساس هستن و البته یه بحثِ کوچک و مهمِ دیگه بحثِ فردگرایی است چون که هدف از جامعه منافعِ افرادش هست و جامعه هیچ هدفی وَرایِ منافعِ افرادش ندارد مثلاً ما نمیخوایم جامعه تشکیل بدیم که به سعادتِ اخروی برسیم و یک همچین چیزی مسخره است و هدف از جامعه منافعِ افراد است.در مقابلِ فردگرایی کامنتاریانیزم هست که غلط است و جامعه هیچ هدفی وَرایِ منافعِ افراد و اعضایش ندارد.اینها استدلالِ اصلی و بحثِ اصلی فلسفه سیاسیِ مدرن است و اساساً هم میگه که به حکومت باید به چشمِ یک قرارداد نگاه کنیم و تا وقتی که اینطور نگاه کنیم مردم همیشه هُشیار میمانن و هیچوقت فریبِ هیچ حاکمی را نخواهند خورد چرا که میدونن خودشونن که صاحبِ حاکمیت هستن.و این دید مردم را به جامعه عوض میکنه و اصلاً همه چیز رو زیرورو میکنه همین یه جمله.

امین قضایی

فلسفه سیاسیحقوق طبیعی
۱
۰
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)
«چرا مجبورم میکنی حقیقتی را بگویم که ندانستن‌ش برایت موجب بهترین لذت‌هاست؟بهترین تقدیر آن‌ست که در دسترس شما نیست،یعنی نزادن و نبودن.پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است.» ×سیلنوس‌به شاه میداس×
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید