ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)
خواندن ۱۱ دقیقه·۲ ماه پیش

واقعیت و حقیقت و بحث اقتصاد

مطالب مطرح‌شده خلاصه‌ای از کتاب Epistemology:A Contemporary Introduction to the Theory of Knowledge هست

تفاوت علمی بین واقعیت و حقیقت


در دنیای علم و فلسفه، دو مفهوم واقعیت (Reality) و حقیقت (Truth) کاربرد گسترده‌ای دارند، اما تفاوت‌های مهمی بین آن‌ها وجود دارد.
واقعیت چیست؟
واقعیت به آن چیزی گفته می‌شود که در جهان خارج از ذهن ما وجود دارد و می‌توان آن را مشاهده، تجربه یا اندازه‌گیری کرد. واقعیت‌ها وابسته به زمان و مکان هستند و ممکن است بر اساس ابزارهای اندازه‌گیری یا پیشرفت‌های علمی تغییر کنند.
ویژگی‌های واقعیت:
قابل مشاهده و اندازه‌گیری است.
به زمان و مکان وابسته است.
ممکن است تغییر کند.
×درک ما از واقعیت می‌تواند تحت تأثیر ادراک حسی یا ابزارهای علمی باشد.
مثال:
دمای هوای امروز ۳۰ درجه سانتی‌گراد است. این یک واقعیت فیزیکی است که با استفاده از دماسنج اندازه‌گیری شده است.
حقیقت چیست؟
حقیقت به اصول و قواعدی گفته می‌شود که مستقل از ادراک فردی یا ابزارهای اندازه‌گیری، همواره معتبر هستند. حقیقت‌ها معمولاً در حوزه‌هایی مانند ریاضیات، منطق و فلسفه مطرح می‌شوند و تغییر نمی‌کنند.
ویژگی‌های حقیقت:
مستقل از ذهنیت و تفسیر افراد است.
ثابت و پایدار است.
در همه شرایط مشابه برقرار است.
برای درک آن نیاز به استدلال و تحلیل منطقی داریم.
مثال:
مجموع زوایای یک مثلث همیشه ۱۸۰ درجه است. این یک حقیقت ریاضی است که در همه شرایط صادق است.

چرا شناخت این تفاوت مهم است؟
۱.در علوم تجربی، یافته‌ها ممکن است تغییر کنند، اما حقیقت‌های علمی معمولاً ثابت هستند.
۲.در زندگی روزمره، آنچه می‌بینیم همیشه حقیقت محض نیست، بلکه فقط بخشی از واقعیت است.
۳.در تحلیل مسائل اجتماعی و فلسفی، تفکیک بین واقعیت و حقیقت به ما کمک می‌کند تا از تفسیرهای سطحی و تعصبات ذهنی دوری کنیم.
خلاصه
واقعیت همان چیزی است که در لحظه می‌توان تجربه کرد، اما حقیقت اصولی است که همیشه برقرار است. شناخت این تفاوت به ما کمک می‌کند تا بین آنچه می‌بینیم و آنچه واقعاً درست است، تمایز قائل شویم
آیا واقعیت یا حقیقت قابل پیش‌بینی است؟
واقعیت‌ها: معمولاً قابل پیش‌بینی نیستند یا پیش‌بینی آن‌ها دشوار است، زیرا به عوامل مختلفی مانند شرایط محیطی، تغییرات زمانی و اطلاعات ناقص وابسته هستند.
حقیقت‌ها: اصولاً قابل پیش‌بینی هستند، زیرا قوانین ثابت و تغییرناپذیری دارند که همیشه و در همه شرایط برقرارند.
چرا واقعیت‌ها غیرقابل پیش‌بینی هستند؟
۱.تحت تأثیر عوامل خارجی قرار می‌گیرند (مثلاً آب‌وهوا، بازارهای مالی، تصمیمات افراد).
۲‌.وابسته به زمان و مکان هستند.
۳.ممکن است با گذشت زمان تغییر کنند یا اطلاعات جدید آن‌ها را اصلاح کند.
مثال: قیمت دلار ممکن است امروز افزایش یابد، اما پیش‌بینی دقیق آن سخت است، چون به شرایط اقتصادی، تصمیمات سیاست‌گذاران و سایر عوامل بستگی دارد.
چرا حقیقت‌ها قابل پیش‌بینی هستند؟
۱.بر اساس اصول ثابت و قوانین علمی یا منطقی شکل گرفته‌اند.
۲.در همه شرایط مشابه، نتیجه یکسانی دارند.
۳.می‌توان از آن‌ها برای تحلیل و پیش‌بینی رویدادها استفاده کرد.
مثال: اگر نیرویی به یک جسم وارد شود، طبق قانون نیوتن، شتاب مشخصی خواهد داشت. این یک حقیقت علمی است که همیشه برقرار است.
خلاصه
اگر به دنبال چیزی قطعی و قابل پیش‌بینی هستید، حقیقت را جستجو کنید.
اگر با پدیده‌ای مواجه هستید که ممکن است تغییر کند، احتمالاً با یک واقعیت روبه‌رو هستید

تا اینجا مطالب کتاب تمام شد(مطالبی که گزیده و خلاصه کردم).
اما موضوعی که در اصل میخواستم بهش با این مقدمه بپردازم رو هم طرح کنم. در مورد مباحث اقتصادی.
آیا بازارهای مالی قابل پیش‌بینی هستند؟ یک تحلیل علمی و جامع
مسئله پیش‌بینی‌پذیری بازارهای مالی همواره یکی از چالش‌های اساسی در حوزه‌ی مالی، اقتصاد و سرمایه‌گذاری بوده است. این پرسش از لحاظ نظری و عملی دارای پیچیدگی‌های فراوانی است و محققان برای پاسخ به آن نظریه‌ها و مدل‌های مختلفی ارائه داده‌اند.
نظریه‌های اصلی در مورد پیش‌بینی‌پذیری بازارهای مالی
۱.نظریه‌ی کارایی بازار (Efficient Market Hypothesis - EMH)
یکی از مهم‌ترین و شناخته‌شده‌ترین نظریه‌ها در این زمینه، نظریه‌ی کارایی بازار است که توسط یوجین فاما در دهه ۱۹۷۰ مطرح شد. این نظریه بیان می‌کند که در یک بازار کارا، اطلاعات به‌سرعت در قیمت دارایی‌ها منعکس می‌شود، بنابراین هیچ سرمایه‌گذاری نمی‌تواند به‌طور پایدار، بازدهی بیشتری از میانگین بازار کسب کند، مگر اینکه ریسک بیشتری متحمل شود.
×سه نوع کارایی در این نظریه وجود دارد:
1. کارایی ضعیف (Weak Form Efficiency): قیمت‌های گذشته در قیمت‌های فعلی منعکس شده‌اند و بنابراین تحلیل تکنیکال (Technical Analysis) برای کسب سود اضافی بی‌اثر است.
2. کارایی نیمه‌قوی (Semi-Strong Form Efficiency): تمام اطلاعات عمومی موجود فوراً در قیمت‌ها لحاظ می‌شود، بنابراین تحلیل بنیادی (Fundamental Analysis) نیز برای کسب سود اضافی بی‌اثر خواهد بود.
3. کارایی قوی (Strong Form Efficiency): حتی اطلاعات نهانی نیز به‌سرعت در قیمت‌ها منعکس می‌شود، بنابراین هیچ فردی نمی‌تواند بازدهی بالاتر از بازار داشته باشد.

نتیجه‌ی این نظریه: اگر بازارها واقعاً کارا باشند، امکان پیش‌بینی آن‌ها به‌طور پایدار و مطمئن وجود ندارد و هرگونه فرصت آربیتراژ (سود بدون ریسک) بلافاصله از بین می‌رود.
۲.نظریه‌ی گام تصادفی (Random Walk Theory)
این نظریه بیان می‌کند که تغییرات قیمت دارایی‌ها به‌صورت تصادفی و بدون الگوی مشخصی رخ می‌دهند. در واقع، مسیر قیمت‌ها در بازار شبیه به یک فرآیند تصادفی (Random Walk) است که تحت تأثیر عوامل گوناگون و پیش‌بینی‌ناپذیر قرار دارد.
🔹 دلایل حمایت از این نظریه:
قیمت‌ها تحت تأثیر اطلاعات جدید قرار دارند و چون ورود اطلاعات به بازار اتفاقی و غیرقابل پیش‌بینی است، تغییرات قیمت نیز غیرقابل پیش‌بینی خواهند بود.
حتی اگر الگوهایی در داده‌های گذشته دیده شود، این الگوها نمی‌توانند به‌طور پایدار در آینده تکرار شوند، زیرا سرمایه‌گذاران به‌سرعت از آن‌ها استفاده کرده و سودهای غیرعادی را از بین می‌برند.
نتیجه‌ی این نظریه: بازارهای مالی رفتاری تصادفی دارند و پیش‌بینی حرکات آن‌ها در بلندمدت امکان‌پذیر نیست.
۳.نظریه‌ی آشوب (Chaos Theory) و پیچیدگی بازارهای مالی
برخی اقتصاددانان و ریاضی‌دانان معتقدند که بازارهای مالی مانند سیستم‌های پیچیده (Complex Systems) عمل می‌کنند که رفتار آن‌ها تحت تأثیر عوامل غیرخطی و آشوبناک قرار دارد. این دیدگاه به ما می‌گوید که هرچند بازارها کاملاً تصادفی نیستند، اما آن‌قدر پیچیده هستند که پیش‌بینی آن‌ها تقریباً غیرممکن است.

×ویژگی‌های این نظریه:
بازارها دارای پویایی‌های غیرخطی هستند.
رفتار معامله‌گران می‌تواند موجب اثر پروانه‌ای (Butterfly Effect) شود، یعنی یک تغییر کوچک در شرایط اولیه می‌تواند تأثیرات بزرگی در آینده داشته باشد.
ممکن است الگوهایی در کوتاه‌مدت دیده شوند، اما در بلندمدت از بین می‌روند.
نتیجه‌ی این نظریه: بازارها الگوهای پیچیده‌ای دارند، اما این الگوها قابل پیش‌بینی دقیق نیستند.
روش‌های تحلیل و پیش‌بینی در بازارهای مالی
با وجود نظریه‌های بالا، بسیاری از معامله‌گران و سرمایه‌گذاران همچنان تلاش می‌کنند تا الگوهایی در بازار شناسایی کرده و از آن‌ها برای تصمیم‌گیری استفاده کنند. سه روش اصلی در این زمینه عبارت‌اند از:
۱.تحلیل تکنیکال (Technical Analysis)
این روش بر اساس بررسی الگوهای قیمتی گذشته، حجم معاملات و شاخص‌های فنی است.
فرض اصلی این روش این است که "تاریخ تکرار می‌شود" و روندها می‌توانند ادامه یابند.
مشکل این روش این است که بسیاری از الگوهای مورد استفاده ممکن است به دلیل رفتار تصادفی بازار معتبر نباشند.
۳.تحلیل بنیادی (Fundamental Analysis)
این روش به بررسی عوامل اقتصادی، مالی و مدیریتی شرکت‌ها و بازارها می‌پردازد.
طرفداران این روش معتقدند که می‌توان ارزش ذاتی (Intrinsic Value) دارایی‌ها را برآورد کرد.
مشکل این روش این است که حتی اگر ارزش ذاتی یک سهم مشخص شود، ممکن است قیمت آن سهم مدت‌ها با ارزش ذاتی خود متفاوت باشد.
۴.مدل‌های آماری و یادگیری ماشین

برخی از محققان تلاش کرده‌اند که با استفاده از مدل‌های آماری، اقتصادسنجی و یادگیری ماشین، الگوهای پنهان در داده‌ها را کشف کنند.
این روش‌ها در برخی مواقع توانسته‌اند بازدهی بالاتری ایجاد کنند، اما مشکل اصلی آن‌ها این است که الگوهای گذشته ممکن است در آینده کارایی نداشته باشند.

نتیجه‌گیری نهایی: آیا بازارهای مالی قابل پیش‌بینی هستند؟

نتیجه کلی مطالعات علمی نشان می‌دهد که بازارهای مالی به‌طور کامل قابل پیش‌بینی نیستند.
تحلیل‌های تکنیکال و بنیادی ممکن است در شرایط خاصی مفید باشند، اما هیچ روش قطعی و همیشگی برای پیش‌بینی دقیق بازار وجود ندارد.
بازارهای مالی تحت تأثیر عوامل متعددی مانند اطلاعات جدید، احساسات سرمایه‌گذاران، سیاست‌های اقتصادی و حوادث غیرمنتظره قرار دارند که پیش‌بینی آن‌ها را دشوار می‌کند.
برخی الگوهای کوتاه‌مدت ممکن است قابل استفاده باشند، اما در بلندمدت، روندهای بازار بیشتر تصادفی و غیرقابل پیش‌بینی هستند.

بنابراین، بهترین استراتژی برای سرمایه‌گذاری در بازارهای مالی این است که به جای تلاش برای پیش‌بینی دقیق بازار، روی مدیریت ریسک، سرمایه‌گذاری بلندمدت و تحلیل اصولی دارایی‌ها تمرکز کنیم
یکی از معایب آمار این است که به‌سرعت منسوخ می‌شود و ممکن است هر لحظه آمار جدیدی خلق شود تا ابعاد مختلف رفتار انسان و تنوع کنش‌های فردی را بهتر منعکس کند. در زمینه‌های اجتماعی و اقتصادی، رفتار انسان‌ها پیچیدگی‌های زیادی دارد که به راحتی در قالب اعداد و الگوهای آماری توصیف‌پذیر نیست. فلذا انسان‌ها همواره تحت تأثیر عوامل مختلفی مانند فرهنگ، محیط اجتماعی، شرایط اقتصادی و حتی تجربه‌های شخصی هستند که به‌طور داینامیک تغییر می‌کنند. این امر باعث می‌شود که داده‌های آماری، که معمولاً بر اساس فرضیات ثابت و مجموعه‌های خاصی از داده‌ها ساخته می‌شوند، نتوانند به‌طور کامل و دقیق به تحلیل رفتار و کنش‌های فردی و جمعی پرداخته و واقعیت‌های درونی و روانی انسان‌ها را درست بازتاب دهند.
نظر لودویگ فون میزس در این زمینه این است که آمار و داده‌های اقتصادی تنها نمایی سطحی از واقعیت هستند و نمی‌توانند به‌طور کامل ماهیت و پیچیدگی کنش‌های انسانی را توضیح دهند. او معتقد است که کنش انسانی به‌طور فردی و در تعامل با شرایط خاص خود شکل می‌گیرد و نمی‌توان آن را در چارچوب ثابت و عددی گنجاند؛ به بیان دیگر، آمار به‌دلیل محدودیت‌های خود قادر به درک و تجزیه‌ و تحلیل تمام ابعاد و تغییرات رفتار انسان نیست؛ زیرا این رفتارها ناشی از انتخاب‌های فردی و فرآیندهای ذهنی پیچیده‌ای هستند که نمی‌توانند به سادگی در قالب یک مدل آماری دربیایند.

البته این نظر میزس متکی بر فرض بسیار قابل چالش انسان عقلانی کانتی‌ست(اساس بحث‌ کنش انسانی میزس‌ بر فلسفه کانتی و انسان ذاتا عقلانی کانت متکی‌ست) فرضی صحت ندارد و برای همین هم کنش انسانی میزس با چالش روبه‌رو می‌شود.

میزس اقتصاددان برجسته اتریشی در آموزه‌های خود از علمی به نام پراکسیولوژی سخن می‌گوید که به نوعی جایگزین میزس برای علم اقتصاد است. پراکسیولوژی یا کنش‌شناسی علم مطالعه رفتارهای کنشگرانه انسان‌هاست. هرچند نمی‌توان ادعا کرد همه اتریشی‌ها به تحلیل پراکسیولوژیک باور دارند اما این علم جایگاه کلیدی در تحلیل‌های اقتصادی پیروان اتریشی فون میزس داشته است. طبق پراکسیولوژی تمام رفتارهای اقتصادی فرد در قالب کنش‌های آگاهانه، هدفمند و محاسبات منطقی صورت می‌گیرد. طبیعی است که نتیجه بلافصل چنین فروضی مطلوب بودن نظام بازار آزاد به عنوان حداکثر کننده مطلوبیت اجتماعی است.

فرض تحلیل پراکسیولوژیک منطقی بودن کنش‌های انسانی است. در حقیقت فون میزس در تحلیل خود از کنش انسانی جایگاهی برای مفهوم ناخودآگاه و سوگیری‌های شناختی انسان قائل نیست. تحلیل پراکسیولوژیک درک نمی‌کند که کنش‌های انسان اگرچه آگاهانه باشند اما بخش آگاهانه آن تنها نوک کوه یخی را نشان می‌دهد که ریشه در ناخودآگاه انسانی دارد. به این ترتیب در صورتی که ناخودآگاه را به عنوان عاملی موثر در کنش‌گری انسان بدانیم نمی‌توان از منظر مطلوبیت‌گرایانه نتیجه‌گیری کرد آزاد گذاشتن انسان‌ها برای کنش‌گری می‌تواند ما را به نتیجه‌ای مطلوب از منظر اجتماعی هدایت کند؛ زیرا در ناخودآگاه محاسبات منطقی مد نظر میزس جایگاهی ندارند.

فرض دیگر تحلیل میزس این است که تمامی رفتارهای اقتصادی انسان در قالب کنش می‌گنجند. در غیر این صورت چگونه می‌توان علم اقتصاد را همان پراکسیولوژی نامید؟ در واقع این تحلیل توجه نمی‌کند که رفتارهای بی‌هدف، غیرارادی و ناآگاهانه نیز جایگاهی در رفتارهای اقتصادی انسان دارند و می‌توانند آثار مثبت و منفی بسیاری را در زیست اقتصادی انسان‌ها داشته باشند. آزمایش‌های دنیل کانمن اقتصاددان رفتاری نمونه‌های فراوانی از رفتارهایی نشان می‌دهد که یا متاثر از امور ناآگاهانه در ذهن انسان است و یا به کلی رفتارهایی ناآگاهانه بوده‌اند که نبه نوعی رفتارهایی اقتصادی به شمار می‌آیند. تقلیل دادن اقتصاد به پراکسیولوژی منجر به تقلیل دادن انسان به موجودی صرفاً کنشگر می‌شود و وجه حیوانی، ناآگاه و نابخرد انسان‌ها را انکار می‌کند.

اما سومین و فلسفی‌ترین نقدی که می‌توان به پراکسیولوژی میزس وارد دانست دوآلیسم (ثنویت) موجود در نظریه میزس است. از منظر میزس ذهن و بدن کنشگر دو موجود مختلف‌اند. این تفکیک مابین ذهن که دارای قوه تعقل است و بدن که بخش حیوانی انسان را شامل می‌شود به میزس این اجازه را می‌دهد که انسان را موجودی هدایت‌شونده توسط عقل و کنشگر بداند حال آنکه در دیدگاه مونیستی (یگانه باوری) ذهن و بدن هردو یکی هستند و و این عقل است که در سیطره بدن است. وجهه حیوانی انسان که فاقد آگاهی است در دیدگاه پراکسیولوژیک نادیده گرفته می‌شود و تاثیر هزاران سال تکامل که همچنان در ویژگی‌های بیولوژیک و رفتارهای انسان مشهود است مورد توجه قرار نمی‌گیرد. انسان اگرچه موجودی کنشگر است و اگرچه پراکسیولوژی مسلماّ روشنگری‌هایی در شناخت وضعیت انسان به ما عرضه می‌دارد اما کنشگری آگاهانه تنها بخش کوچکی از رفتارهای او را تشکیل می‌دهند در نتیجه تقلیل اقتصاد به پراکسیولوژی به سبک میزس را می‌توان از اساس اشتباه دانست.

پ.ن: من اقتصاددان نیستم با این حال اطلاعاتی که این چندوقت خوندم رو در قالب این متن ارائه کردم. در اصل درگیری ذهنی خودم رو پراجکت کردم تو این متن تا از شرش خلاص بشم.

معرفت‌شناسیفلسفهکانت
«چرا مجبورم میکنی حقیقتی را بگویم که ندانستن‌ش برایت موجب بهترین لذت‌هاست؟بهترین تقدیر آن‌ست که در دسترس شما نیست،یعنی نزادن و نبودن.پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است.» ×سیلنوس‌به شاه میداس×
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید