چه چیز موجب شکل گیری جنسیت می شود؟-امین قضایی
مقدمه

بحث جنسیت در مطالعات اجتماعی یک بحث متاخر و جدیدی هست که توی ایران اساسا یا وجود ندارد یا خیلی کم و در حاشیه در موردش صحبت میشود در صورتی که در جوامع توسعهیافته بشدت مهم شده و حتی در ساختن فیلم و سریال هم این بحثهای جنسیت وارد شده و البته حتی گاها به افراط هم کشیده شده که نشان میدهد که چقدر بحث مهم و البته جدیدیست. این بحث بسیار مفصلست اما قصد دارم براساس مقاله امین قضایی که در این مورد نوشته که کلیات خوبی را ازش ارائه داده این بحث جنسیت را که بسیار در مطالعات اجتماعی مهم هست رو معرفی کنم.(مقدمه از خودم هست نه امین قضایی) خب بریم سراغ متن:
آنچه نظریه فمینیستی و مطالعات جنسی، بر سر آن اجماع دارند این است که sex یا تفاوت جسمانی یا فیزیولوژیک بین زن و مرد، الزاما توضیح دهنده تفاوت در رفتار، طرز فکر و نقش اجتماعی نیست. یک مثال ساده اینکه اگر مشاهده می کنید زنان احساساتی یا عاطفی یا تعاملی تر از مردان رفتار می کنند، این در تفاوت در جنس و جسم آنان ریشه ندارد. اگر چنین فرضی را بپذیریم، این سئوال پیش می آید که پس چه چیز باعث می شود که زنان و مردان در مجموع خصایص ذهنی یا رفتاری متفاوتی داشته باشند.
پاسخ به این سئوال هدف این نوشتارست.
برای پاسخ به این سئوال، نظریه های زیادی صادر شده است. برخی از این نظریه ها، می پذیرند که تفاوت جنسی یا sex، تاحدی نقش دارد و کاملا بی تاثیر نیست یا دست کم آغاز کننده تفاوت جنسیتی است و برخی دیگر به طور کل، منکر تاثیر ناگزیر جنس روی جنسیت می شوند. ما در ذیل برخی از پاسخ ها را به طور بسیار اجمالی بررسی می کنیم:
روان کاوی و فمینیسم روان کاوانه مدعی است که تفاوت جنسیتی و نیز گرایش جنسی (همجنسگرا یا دگرجنسگرا بودن)، به دلیل فرآیند متفاوتی است که کودک در مراحل رشد خود و شکل گیری روان خود تجربه می کند. یعنی کودک پسر و دختر هرکدام درام روانی متفاوتی را از سر می گذرانند.
برخی دیگر از نظریه پردازان، این تفاوت را به نقش ها و نظام ارزش گذاری های متفاوتی نسبت می دهند که کودک در فرآیند جامعه پذیری دریافت می کند. این رویکرد را تاحدی می توان فرهنگی یا جامعه شناختی دانست. بدین ترتیب، دختر و پسر از همان ابتدای کودکی، متوجه می شوند که باید برحسب کلیشه ها و ارزش گذاری های جنسیتی رفتار کنند و از دو جنس انتظارات متفاوتی وجود دارد. پس آنها شخصیت و رفتار خود را مطابق این ارزش ها و انتظارات شکل می دهند.
همین رویکرد بالا را می توان به صورت تاریخی هم توضیح داد. یعنی شرایط تولیدی و زیستی انسانها موجب شده است که زنان و مردان نقش اجتماعی و در نتیجه افکار و رفتار متفاوتی پیدا کنند.
برخی نیز به زبان توجه دارند و تصور می کنند که اصولا ساختار زبان، نقش بسزایی در شکل گیری تفاوت جنسیتی دارد. ساختار زبان نسبت به واژگان خنثی نیست و به آنها بار ارزشی متفاوت می بخشد. برخی از واژگان و مفاهیم، هم در ساختار زبان و هم در گفتار روزمره، براساس تفاوت جنسیتی استوار شده اند. برای مثال، اگر دوگانه هایی مانند فعال/منفعل، کنش/واکنش، عمق/سطح، بیرون/درون، وظیفه/عاطفه، فرم/ماده و غیره را در نظر بگیرید، متوجه می شویم که بسیاری از استعاره پردازی ها، این دوگانه ها را به ترتیب به دوگانه مرد/زن، مذکر/مونث نسبت می دهند.
در رابطه با زبان، عده ای نیز جنسیت را به نقش کنشگرانه یا اجرایی در زبان نسبت می دهند. از این منظر، جنسیت، مثل نقش تئاتری است که با گفتار یا کنش اجرا می کنیم.
این نظریه ها الزاما در تعارض با هم نیستند و شما می توانید تاحدی درستی همه آنها را بپذیرید. این نظریات هرچه بگویند، در نهایت در چند نکته وجه اشتراک دارند:
1. آنچه که مسلم است و شاید کسی نتواند انکار کند، این است که تفاوت های جنسیتی هرچه باشد، از همان سالهای آغازین طفولیت در فرد نهادینه می شود.
2. تفاوت جنسیتی (حتی اگر ریشه ای در فیزیولوژی داشته باشد) اکتسابی است و نه ذاتی.
اما اکتسابی بودن، به این معنا نیست که فرد به آسانی می تواند آنچه اکتساب کرده است را تغییر دهد. جنسیت در رفتار و شخصت فرد ریشه دوانیده و فرد به آسانی نمی تواند آنها را با یک تصمیم گیری و انتخاب عقلانی تغییر دهد. روان کاوی مدعی است این تغییرات بسیار درونی و ناخودآگاهانه است و فمینیست های اگزیستانسیالیست، مدعی هستند که یک انتخاب آزدانه و اگاهانه می تواند بسیاری از این تفاوت ها را از بین ببرد. اگرچه این دو در میزان توانایی فرد برای تغییر رفتارهای جنسیتی اختلاف نظر دارند، اما در نهایت، هرکسی باید بپذیرد که بسیاری از رفتارهای جنسیتی به آسانی قابل تغییر نیستند.
اول باید کمی در مورد فمنیسم صحبت کنیم که ببینیم اصلا چی هست تا بعدش به موضوع جنسیت برسیم چون جز مهمی در نظریات در مورد جنسیت هست.
فمنیسم چیست؟
شاید اولین چیزی کمه با شنیدن کلمه فمنیسم به ذهن شما میرسد تلاش برای برابری بین زن و مرد باشد و البته بعضی هم با شنیدن کلمهی فمنیسم یک جریان مردستیز را تصور میکنند اما خب فمنیسم واقعا چیه و از کجا آمده؟ سیمون دوبووار چهرهی شناختهشدهی فمنیسم آن را تلاشی برای رفع تبعیض جنسیتی معرفی میکند یعنی اینکه آدمها صرفنظر از جنسیتشان باید جایگاهی برابر باهم داشته باشند. قرنها پیش وقتی هموساپینسها شروع به زندگی گروهی توی قبایل خودشان کردند، زنها و مردها با وجود این تفاوتهای آشکار بیولوژیک برابر با هم برای بقای قبیلهی خودشان تلاش میکردند و هر عضوی صرفنظر از شکل بدنش توی جامعهی انسانی نقش داشت و ارزشمند بود. اما امروزه میبینیم که شرایط زندگی تغییر کرده و خیلی از نظریهپردازان شواهدی را برای توضیح جایگاه برتر مردها به زنها ارائه میدهند و البته صداهای زیادی از آنها میشنوید از پَتِرسون تا اندروتیت که این آخری البته کلا مغزش تعطیله. جایگاه برتری که حق حیات توی شرایط برابر و پیشرفت رو از زنها گرفته(البته این خودش موضوع پیچیدهایست و به این راحتی هم نیست که بگیم فقط همینست.)
اول باید این را بگم که این شرایط نابرابر باعث میشود که زنها در جامعه مورد ستم قرار بگیرند و سرکوب شوند. مثلا اینکه یکسری شغلها رو میگویند مردونه هساتند و زنها اگر حتی استعداد و انگیزهی آن شغل را هم داشته باشند بازهم قدرت دستیابی به آنها را ندارند،(البته گفتم این موضوع پیچیدهتر از این حرفهاست و فقط یک عامل ندارد، اساسا مسائل اجتماعی یک علت ندارن یعنی علت تامه ندارند بلکه علل ناقصه مختلف دارند و برای همین تقلیلگرایی درشون اساسا ممکن نیست.)
شاید برای ما عجیب باشد ولی تا همین صدسال قبل زنها برای گرفتن حق رای توی مبارزات سیاسی مبارزه میکردند و هنوز توی خیلی از جاهای دنیا زنها مجبورند شکل و حرکات بدن و لباس پوشیدن و خیلی نقشهاشون را با نقش و وظایفی که جامعه و نظام بهعنوان زن بهشون میدهد منطبق کنند. حق نابرابر برای تحصیل و حتی حضور توی جامعه و اجازه رانندگی و یا انتخاب همسر و همینطور انواع مختلفی از خشونتهای جنسی و خانگی از نتایج این نابرابری هستند. اما با وجود تمام مکانیزمهای تضعیفکنندهی زنان، در نهایت پس از ظهور چهرههای سنتشکن و برابریطلب در طول تاریخ، کمکم جریانات اعتراضی برای آگاه و متحدکردن زنها به صورت جدی وارد میدان شدند. این اتحادها اسم خودشان را جریانات آزادیبخش زنان و یا فمنیستها گذاشتن و علیه شرایطی که زنها را در جایگاه پایینتری از مردان قرار میداد فعالیتهای مهمی انجام میدهند.(خلاصه برای رسیدن به این حقوق و آزادیهایی که الان دارن کلی مبارزه کردن و هزینههای سنگین دادن و خب در نتیجه از مواهب مبارزات و تلاشهای خودشان هم بهرهمند شدند.)
در اوایل شکلگیری این مبارزات که قرن نوزدهم و بیستم هست؛ حقرای و حق مالکیت و حق به ارث بردن اموال و تحصیل و کنترل بر بدن و تولید مثل موضوعات مهمی برای پیگیری توسط فمنیستها بودند. پس جریانات فمنیست بزودی تنوع زیادی پیدا کردند و یک گروهی صرفا به برابری زن و مرد و حقوق مدنی و اجتماعی زنان پرداختند. حقوقی مثل مُزد برابر با فرصتهای شغلی برابر با مردها.
فمنیستهای لیبرال عموما چنین رفتارهایی دارند، گروههای دیگه مثل فمنیستهای رادیکال به نقد و تغییر عوامل بنیادیتری میپردازند یعنی برعکس فمنیستهای لیبرال و میانهرو معتقدند که این شرایط موجود علت اصلی پدید آمدن و ادامهی این وضعیت علیه زنانست و باید متوقف شود تا زنها به همراه همهی قشرهای ستم دیده به رهایی برسند. جنبشهایی مثل نهضت زنان سیاهپوست و زنان کارگر و همجنسگرایان بعدها از دل همین فمنیسم رادیکال بیرون آمد و این جریانات رادیکال عموما همجهت با مبارزات پیشین زنان بودد و آنها را مطالعهی جامعهشناسی و انسانشناسی و حتی رواندرمانگری راه خود را پیدا کردند. آنها معتقدند که شرایط تبعیضآمیز جنسیتی نتیجهی تغییرشکل زندگی اجتماعی بشر در طول تاریخ بوده و در نتیجه زن مفهومی ساختهی دنیای مردسالارست که به مفهوم جنسیتی مرد معنی میدهد که بهتره اینطور گفت: موجودی ضعیف و فرمانبُردار در مقابل مرد قدرتمند.
اما برای روشنشدن موضوع برگردیم به یک تعریف مهم که اول بحث بهش پرداختیم. محققان جنسیت بین مفهوم جنس(sex) و جنسیت(gender) فرق میگذارند؟ کلمهی جنس به تفاوت بیولوژیک بین زن و مرد اشاره دارد ولی جنسیت یک مفهوم کاملا اجتماعیست که در طول تاریخ در عقاید و رفتارهای اجتماعی و شکل تفکر آدمها اثر خودش را نشان داده و میدهد.
مثلا فرض کنید پدر میاد خانه و بهعنوان هدیه به دخترش یک عروسک و برای پسرش یک ماشین اسباببازی خریده، اینکار باعث میشود که کودک حتی وقتی که بزرگ میشود این را بهعنوان یک کلیشه و یک چیز غیرقابل تغییر ببیند. اما یکی از اختلافات اصلی فمنیستها دقیقا از اینجا نشات میگیرد که جنس و جنسیت متفاوت دانشته نمیشود . بعضی فمنیستها فقط روی این موضوع تمرکز دارند که داشتن بدن زنانه نباید تاثیر زیادی توی نوع نگاه انسانها داشته باشد اما این تفکر کامل نیست، مفهوم جنسیت میتواند او را موجودی ظریف و زیبت و قابل ترحم و ماشین تولید نسل(کشتزار مردان) و حمایتگر و فداکار تصویر کنند و براساس همین مفهوم جنسیتست که خیلی روابط اجتماعی و اعتقادات و رسم و رسوم و هنجارهای ما شکل میگیرد و دیگه اینکه بدنها و رفتارهایی هست که توی این دوگانهی زن و مرد قرار نمیگیرند مثلا همجنسگرایان یا ترنسجندرها(تراجنسیتیها) که میتوانند هم از لحاظ روانی و هم از لحاظ فیزیکی ربطی به کلیشههای زن و مرد نداشته باشند و تعداد آدمهایی که بدن یک زن را دارن اما دوست دارند جایگاه مرد را در روابط خود را داشته باشند و یا مردهایی که به کل دوست دارند زن باشند، به ما نشان میدهد که جنس یا جنسیت هیچکدام به طور مطلق وجود ندارند و اتفاقا تنوع زیادی از لحاظ فیزیکی و روانی بین این ثنویت زن و مرد وجود دارد. ولی خب در طول تاریخ تمدنها همیشه این را سرکوب میکردند چون برای آن سیستم ساختگی که آن را مقدس میدانستند درصورتی که اختراع خودشان بود فقط زن و مرد را میپذیرفتن. و هنوز هم میبینیم که شدیدا مخالف این قضیه هستند و سعی در سرکوب این قضیه دارند و البته وقتی که زورشان نمیرسد سعی میکنند توجیهات برای خودشان درآورند اما با این حال جنبشهای همجنسگرایان دیگر یک واقعیت پذیرفته شده در دنیای مدرن شدهست. اما حالا سوال اصلی مانده که اصلا این جنسیت خودش از کجا سردرآورده؟ چرا تمدنها سرکوبش کردن و فقط دوگانه زن-مرد رو پذیرفتن. اینا براساس نیازهای آنها صورت گرفته نه هردمبیل. فردریش انگلس برای رسیدن به جواب این سوال با یکسری محققان دیگه رفت سراغ مطالعهی نظام خانواده و با بررسی دادهها و شواهد انسانشناختی و با توجه به نظریات اقتصادی و سیاسی-فلسفی که وجود داشت توضیح خوبی در این مورد ارائهه داد که بعدها فمنیستها و محققان امروزی را با خودش همراه کرد تا بتوانند نظریهش را دقیقتر و کاملتر بکنند. انگلس مطالعات و تحلیلهای خودش را در کتاب منشا خانواده و مالکیت خصوصی و دولت آورده که کتاب بسیار جذابی هم هست. انگلس در این مورد میگه که ساختار زندگی در گذشته اشتراکی بوده تا همه بتونن شکارشون را باهم تقسیم کنن تا قبیله زنده بماند و توی این روند زنها نقش مهمی داشتند. اما این زندگی اشتراکی کمکم با ظهور یکجانشینی از بین رفت و به سمت مردسالاری رفت که توی آنها مردها یا کسانی که بدن مردانه دارن جایگاه اول را بدست میاورند و زنها و بقیه جایگاههای بعدی اجتماع را بدست میآورند. این اتفاق از نظر انگلس وقتی اتفاق میافتد که چیزی به نام ثروت بوجود میاد و این توزیع ثروت براساس جنس آدمها مردها را در جایگاه فرد دارای هویت و مُحِق قرار میدهد و مرد در نهایت هستهی خانواده میشود و تمام اعضای خانواده و سرمایه در مالکیت او قرار میگیرند. انگلس شرح میدهد که پیشرفت علم و تکنولوژی و در نتیجه تولید بیش از مصرف محصولات باعث انباشتهشدن ثروت و مالکیت روی ابزار تولید میشود و در نهایت تمام روابط انسانها در طول تاریخ کمکم از این شکل تولیدی و مبادله تاثیر میگیرد و این تا جایی پیش میره که مردها در راس قدرت قرار میگیرند و طبیعتا تمام نظامها و ساختارهای اجتماعی سیاسی و اقتصادی دارن مدام منافع آنها را در مقابل دیگران تعریف و از آن منافع محافظت میکنند.
نظریهی انگلس نظریهای بود که دانشمندان زیادی به آن پرداختن و نظریه معتبری محسوب میشود یعنی مسائل زیادی را توضیح میدهد.
اما اصلا چرا این موضوع اهمیت دارد؟ ممکن است بگویید اگر حقوق برابر زنان و مردان در قانون تضمین شود و جلوی تبعیض های قانونی، ساختاری و رفتاری را گرفت، در اینکه زنان و مردان از نظر جنسیت متفاوت هستند، مشکل خاصی وجود ندارد.
در مورد اینکه کدامیک از تبعیض قانونی/ساختاری و رفتاری باید از بین برود اختلاف نظر هست:
فمینیسم لیبرال مدعی است که برچیدن تبعیض قانونی کافی است و نیازی به تغییر ساختار اقتصادی و سیاسی لیبرال موجود نیست.
فمینیسم سوسیالیستی مدعی است که برچیدن تعبیض قانونی کافی نیست و باید ساختار سرمایه داری پدرسالارانه را از بین برد.
فمینیسم رادیکال (یعنی همانطور که از نامش پیداست، خواهان تغییر ریشه ای است)، معتقد است که برای ریشه کنی هر سه تبعیض های قانونی و ساختاری و رفتاری، باید ریشه تغییرات، یعنی همین تفاوت های جنسیتی را هدف قرار داد. آنها معتقدند که منشا این تبعیضها در همین تفاوت های جنسیتی است.
با این حال، شاید بتوان نشان داد که تبعیض ها یا رفتارهای سرکوبگر افراد، الزاما ارتباط مستقیمی با تبعیض ساختاری ندارد و همچنین تبعیض قانونی را هم می توان بدون از بین بردن تبعیض ساختاری (ساختارهای اجتماعی) از بین برد. فمینیسم رادیکال باید توضیح دهد که چگونه تفاوت جنسیتی که در رفتار بروز می کند، منجر به تبعیض و سرکوب ساختاری می شود. آنها برای پاسخ به این سئوال، ساختاری به نام پدرشاهی یا پدرسالاری را ابداع کرده اند.
پرسش کلیدی اینجاست که آیا برای از بین بردن تبعیض و سرکوب جنسیتی لازم است که تفاوت جنسیتی را از بین برد یعنی زنان و مردان مانند هم رفتار و تفکر کنند یا دست کم شکاف عمیقی بین آنها وجود نداشته باشد. در اینجا، نمی خواهیم به این پرسش پاسخ دهیم، اگرچه برنامه سیاسی فمینیست های رادیکال ممکن است راهکار واقعی فراهم نیاورد، اما تاکید بر اینکه هدف اصلی باید از بین بردن (نسبی-اگر نه حتی کامل) کلیشه ها و تفاوت های ساختگی جنسیتی باشد، امروزه تقریبا فراموش شده است و رسانه های جریان اصلی و افکارعمومی و حتی فعالین زنان، فمینیسم عامیانه ای را بوجود آورده اند که برعکس عمل می کند.
این فمینیسم عامیانه که البته عامدانه توسط رسانه ها تبلیغ می شود، به بهانه اینکه تبعیض قانونی علیه زنان را از بین ببرد، قوانینی به تصویب می رساند که دقیقا برعکس هدف اصلی فمینیسم، زنان را به صورت موجوداتی ضعیف و آسیب پذیر تصویر کرده که نیازمند حمایت قانونی ویژه ای هستند. همچنین ظاهرا برای مقابله با تبعیض های ساختاری، به جای فراموش کردن جنسیت در نقش های اجتماعی، ملاک مسخره ای مانند مشارکت زنان در جامعه و ساختارهای موجود را مد نظر قرار می دهند و در عمل، زنان را شریک جرم همان سیستم سرکوبگری می کند که همه ما قربانی آن هستیم. بدتر از همه، برای مقابله با تبعیض رفتاری، ویژگی های زنانه (همان کلیشه ای که در اصل باید از بین برود) را ستایش کرده و به تفاوت جنسیتی دامن می زنند. اگرچه در بسیاری از جوامع مذهبی امروز، واقعا زنان قربانی هستند و مشارکت اجتماعی آنها مهم است و گاهی هم باید ویژگی هایی که به عنوان زنانه محکوم می شوند را ستایش کرد، اما اینها در جوامع غربی کارکردی کاملا سرکوبگرانه دارند.
هدف اصلی، از بین بردن تفاوت های جنسیتی به عنوان سرمنشا سرکوب ها و تبعیض ها بود. اما نتیجه تبعیض مثبت و ظاهری به بهانه دفاع از زنان شده است. مشخصا نمی توان بسیاری از تفاوت های معنادار بین زنان و مردان را از بین برد، اما در تحلیل نهایی، رویکرد صحیح و رهایی بخش، در گروی کاستن از تفاوت ها و کلیشه های جنسیتی و رفتارهای متعارض جنسیتی است.
سود این قضیه فقط به جیب زنان نمی رود، بسیاری از مردان نیز از تلاش کاذب و بیهوده برای اثبات مردانگی و شاخص های ساختگی برای آن، دست برخواهند داشت. پسران نوجوان معمولا از سوی جامعه و هم سن و سالان خود، برای اثبات مردانگی (برای مثال از آنان انتظار می رود که قدرت جسمانی و رفتار پرخاشگرانه خود را به اثبات برسانند)، دچار اضطراب فراوان هستند و در صورت عدم موفقیت، تحقیر و سرخورده می شوند. کلیشه ها و انتظارات از زنان برای اثبات زیبایی و تناسب اندام، و رقابت بین زنان برای جلب توجه جنس مخالف، همین اضطراب و یاس را برای دختران به همراه می آورد. پس می بینید که کلیشه ها و تفاوت های جنسیتی، فقط یک چیز سلیقه ای و یا برای ایجاد مشابهت بین زنان و مردان نیست. نابودی آنها کمک می کند تا زنان دیگر نتوانند از جذابیت ظاهری و جنسی خود به عنوان سرمایه ای جنسی برای امتیاز گیری و ارتقای اجتماعی استفاده کنند و مردان طبقه حاکم نیز نتوانند امتیازات طبقاتی خود (برای مثال، قدرت خرید که از آنان قهرمانان رومانتیک شب والنتاین می سازد) را تحت عنوان یک توانایی مردانه به جامعه تحمیل کنند. اما امروزه، اصحاب رسانه و قدرت، توانسته اند با شعارهای فمینیستی و برابری خواهانه، تفاوت های جنسیتی را تعمیق کنند.
×امین قضایی×