ویرگول
ورودثبت نام
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)«چرا مجبورم میکنی حقیقتی را بگویم که ندانستن‌ش برایت موجب بهترین لذت‌هاست؟بهترین تقدیر آن‌ست که در دسترس شما نیست،یعنی نزادن و نبودن.پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است.» ×سیلنوس‌به شاه میداس×
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)
خواندن ۲۷ دقیقه·۵ ماه پیش

کتاب‌هایی که دنیا را تغییر دادند-3(عقل سلیم-تام پِین)

عقل سلیم

هیچ انسان عاقلی آینده‌ای روشن برای توماس پین، زمانی که در سی و هفت سالگی به آمریکا رسید، پیش‌بینی نمی‌کرد. تمام زندگی او تا آن زمان، مجموعه‌ای از شکست‌ها و ناامیدی‌ها بود؛ هر پروژه‌ای که به آن دست زده بود، شکست خورده بود. پس چه دلیلی وجود دارد که باور کنیم این تازه وارد به دنیای جدید، ظرف چند سال به عنوان یکی از بزرگترین نویسندگان رساله در زبان انگلیسی و یکی از بزرگترین محققان تاریخ آمریکا ظهور کند؟ یک آشوبگر سیاسی، یک انقلابی که نامش در سراسر مستعمرات آمریکایی بریتانیا، بریتانیای کبیر و اروپای غربی شناخته شده، مورد ترس و انزجار، یا ستایش و احترام بود! به نظر می‌رسد سفر اقیانوسی، تحولی چشمگیر در شخصیت و اخلاق او ایجاد کرده و او را یک شبه از هوش متوسط به نابغه تبدیل کرده است.

اگر سال‌های اول زندگی بن را بررسی کنیم، متوجه می‌شویم که آنها هدر نرفته‌اند، بلکه در واقع نوعی آمادگی برای زندگی جدید او بوده‌اند. او در ۲۹ ژانویه ۱۷۳۷ در شرق انگلستان، در تتفورد  ، نورفولک  ، از پدری متعلق به فرقه کوایکر و مادری آنگلیکان متولد شد... او از همان سال‌های اولیه زندگی‌اش فقر، محرومیت و رنج شدید را تجربه کرد... او تا سیزده سالگی در مدرسه گرامر تحصیل کرد، جایی که، همانطور که خودش می‌گوید، «آموزش اخلاقی بسیار خوبی و دانش مفید زیادی» کسب کرد. استعداد طبیعی او برای علم و اختراع - عملی در مقابل نظری - آشکار شد و در طول زندگی پرمشغله‌اش با او ماند.

پس از این آموزش ساده و رسمی، پین به عنوان یک کرست‌دوز، شاگرد پدرش شد. او سه سال در این شغل گذراند. سپس، درخشش دریا و کسالت کار یکنواخت، او را به فرار از خانه و پیوستن به کشتی جنگی خصوصی "مخوف" که کاپیتان آن کاپیتانی با نام ترسناک "مرگ" بود، سوق داد. او که توسط پدرش نجات یافته بود، کار خود را به عنوان کرست‌دوز از سر گرفت تا سن نوزده سالگی، زمانی که به غارت کشتی‌های دشمن بازگشت و مدت کوتاهی در کشتی "پادشاه پروس" خدمت کرد. او که از اشتیاقش به ماجراجویی‌های دریایی التیام یافته بود، دوباره به حرفه اول خود، نه در تتفورد، بلکه در لندن، در یک مغازه کرست‌دوزی نزدیک خیابان دروری، پرداخت  . او اوقات فراغت خود را صرف گوش دادن به سخنرانی‌های نجوم می‌کرد.

سال‌ها سرگردانی و بی‌ثباتی طاقت‌فرسا از پی آمد. او با یک خدمتکار یتیم در سَنویچ(ساندویچ در اصل یه مکان در انگلستانه که بعدها به اسم غذای محبوب لرد ساندویچ که لقمه‌های آماده بوده گفتن ساندویچ که خودش یه داستان داره) ازدواج کرد  ، اما او ظرف یک سال از ازدواجشان درگذشت. پدرش بازرس محصولات کشاورزی بود و بین به دلیل وقت آزادی که برای انجام کارهای دیگر داشت، جذب این شغل شد. او به عنوان بازرس محصولات کشاورزی شغلی پیدا کرد و هیچ راه مطمئن‌تری برای از دست دادن دوستان و قطع ارتباط وجود نداشت. شغل او دستگیری قاچاقچیان بود و هم ثروتمند و هم فقیر علیه او بودند. او به دلیل سهل‌انگاری در انجام سفارشات از این شغل اخراج شد. سپس برای مدت کوتاهی به ساخت کرست بازگشت و سپس به عنوان معلم در کنزینگتون  با حقوق 25 پوند در سال کار کرد که به سختی برای تأمین نیازهای اولیه‌اش کافی بود. با این حال، او به تولید بازگشت و در سال 1771 دوباره ازدواج کرد. او به همسر و مادرش در لویس پیوست  و یک مغازه تنباکو و مواد غذایی را به عنوان شغل جانبی برای تکمیل درآمد خود اداره کرد.

در سال‌های پایانی، پین بیشتر وقت خود را در میخانه وایت هارت  و در جلسات باشگاهی که به آن پیوسته بود، می‌گذراند. برای سرگرم کردن اعضا، او اشعار طنزآمیز و ترانه‌های میهن‌پرستانه می‌ساخت، روزنامه‌ای با موضوعات جدی‌تر منتشر می‌کرد و گاهی اوقات در بحث‌های پرشوری در مورد امور جاری شرکت می‌کرد. همکارانش با نشان دادن مهارت خود در استدلال، او را برای سخنرانی از طرف خود در مورد دستمزدهای بالاتر و شرایط کاری بهتر انتخاب کردند. پین چندین هفته را صرف ویرایش مقاله‌ای با عنوان «پرونده‌ی ترنرها و دیدگاه‌های مربوط به فساد ناشی از فقر ترنرها» کرد. در زمستان ۱۷۷۲-۱۷۷۳، او به لندن رفت تا این دادخواست را به اعضای پارلمان و سایر مقامات ارائه دهد.

دادخواست بین به نمایندگی از همکارانش نه تنها رد شد، بلکه او به دلیل سهل‌انگاری در انجام وظایفش اخراج شد. مغازه تنباکوفروشی‌اش ورشکست شد و او برای نجات از زندان به خاطر بدهی‌هایش، اثاثیه و وسایل شخصی‌اش را فروخت. از همسرش جدا شد. با ورود به میانسالی، تنها و دست خالی ماند.

در طول اقامتش در لندن، او به اندازه کافی خوش شانس بود که با بنجامین فرانکلین،  که به عنوان سفیر استعماری(سفیر مستعمرات انگلیسی آمریکا) به آنجا اعزام شده بود، ملاقات کند. فرانکلین، شاید با تشخیص نبوغ پین، او را ترغیب کرد که شانس خود را در آمریکا امتحان کند و توصیه‌نامه‌ای از دامادش، ریچارد  باچ، در فیلادلفیا  به پین داد . در این نامه، پین به عنوان «یک جوان توانمند و باهوش» توصیف شده بود و او را برای استخدام به عنوان منشی، دستیار معلم مدرسه یا دستیار نقشه بردار توصیه کرده بود. نامه فرانکلین منبع اصلی درآمد پین هنگام ورود به فیلادلفیا در اوایل دسامبر ۱۷۷۴ بود.

با این حال، پین سرمایه‌ی دوم و بسیار ارزشمندی از نوع دیگری را با خود به همراه آورد - تجربه‌ی گذشته‌اش. پین وحشیگری بدوی عدالت انگلیسی را مشاهده کرده بود، تلخی فقر را چشیده بود، درباره‌ی حقوق طبیعی انسان مطالب زیادی خوانده و شنیده بود، شکاف عظیم بین میلیون‌ها نفر از مردم عادی و چند هزار عضو خانواده‌ی سلطنتی و اشراف بریتانیا را دیده بود، و می‌دانست که نمایندگان فاسد ایالتی چگونه اعضای  مجلس عوام را انتخاب می‌کنند ، و همچنین فساد و حماقت خانواده‌ی سلطنتی را می‌دانست. همانطور که عمیقاً در مورد این مسائل تأمل می‌کرد، دلسوزی عمیقی برای بشریت، عشق به دموکراسی و انگیزه‌ی قوی برای اصلاحات عمومی اجتماعی و سیاسی در او ایجاد شد.

پس از ورود به فیلادلفیا، پین خیلی زود به عنوان سردبیر روزنامه جدید پنسیلوانیارِویو منصوب شد، سمتی که بیشتر هجده ماه فعالیت این روزنامه را در اختیار داشت. تقریباً بلافاصله، او دوران طولانی فعالیت خود را به عنوان یک ماجراجو و رفورمیست آغاز کرد و مقاله‌ای را منتشر کرد که در آن تجارت برده سیاه‌پوستان را محکوم می‌کرد و فوراً خواستار رهایی آنها بود. پنج هفته بعد، اولین انجمن ضد برده‌داری آمریکا در فیلادلفیا تشکیل شد. مقالات دیگری نیز در پی آن منتشر شد که خواستار حقوق برابر برای زنان، پیشنهاد قوانین بین‌المللی حق چاپ، ترویج رفاه حیوانات، تمسخر رسم دوئل و رد جنگ به عنوان وسیله‌ای برای حل و فصل اختلافات بین ملت‌ها بودند.

در حالی که او مشغول نوشتن این مقالات بود، به سرعت جنگی استقلال(بین مستعمرات و پادشاه انگلیس) درگرفت که او نقش مهمی در آن ایفا کرد. در بهار ۱۷۷۵، نبردهای کنکورد، لکسینگتون و بانکر هیل رخ داد.  پس از قتل  عام لکسینگتون در  ماه آوریل، پین به بنجامین فرانکلین نوشت: «فکرش را هم نمی‌کردم که به محض ورودم، کشور در مقابل من به آتش کشیده شود.»

نظرات در مستعمرات در مورد مسیر اقدام عمیقاً متفاوت بود. نظرات از رادیکال‌هایی مانند ساموئل  آدامز و  جان هنکاک که به شدت مصمم بودند جنگ ضروری است، تا محافظه‌کاران وفادار به پادشاه متغیر بود. جورج واشنگتن، بنجامین فرانکلین و توماس جفرسون  از جمله رهبرانی  بودند که وفاداری خود را به بریتانیا ابراز کردند و ایده جدایی و استقلال را زیر سوال بردند. هر دو کنگره قاره‌ای اول و دوم، قطعنامه‌های وفاداری خود به تاج و تخت را تأیید کردند و فقط خواستار حل و فصل عادلانه ادعاهای خود شدند.(خلاصه از اول قرار نبود که مستعمرات انگلیسی از انگلستان جدا شوند بلکه به دنبال این بودن که حقوق خود را احقاق کنند که خب شاه انگلیس نه تنها قبول نکرد بلکه یک لشکر کامل برای سرکوب مستعمرات فرستاد و بعد از قتل‌عام لکسینگتون، مخالفان از مشی صلح‌جویانه و دیپلماتیک خود دست کشیدند و همه به دنبال استقلال از انگلستان افتادند.)

در بحبوحه این تفکر آشفته، نظرات و انگیزه‌های متضاد، و این همه فشار و کشش، مردی بود که به وضوح مسیر وقایع و نتیجه احتمالی را می‌دید. توماس پین از همان ابتدا جدایی از انگلستان را اجتناب‌ناپذیر می‌دانست. او بقیه سال ۱۷۷۵ را صرف نوشتن دیدگاه‌های خود کرد. قبل از انتشار کتابش، آن را به چندین دوست، از جمله دکتر بنجامین راش، نشان داد  که عنوان جزوه «عقل سلیم» را پیشنهاد داد و به پین کمک کرد تا ناشری به نام  رابرت بل ، یک کتابفروشی و چاپخانه در فیلادلفیا، پیدا کند.

«عقل سلیم» در ۱۰ ژانویه ۱۷۷۶ با عنوان «توسط یک انگلیسی» منتشر شد. این یک جزوه ۴۷ صفحه‌ای بود که دو شیلینگ قیمت داشت. در عرض سه ماه ۱۲۰۰۰۰ نسخه از آن به فروش رسید و کل فروش آن به حدود نیم میلیون رسید. این رقم، در مقایسه با جمعیت، معادل ۳۰ میلیون نسخه فروخته شده در ایالات متحده امروز است. در واقع، هر فردی که می‌توانست در سیزده مستعمره بخواند، باید آن را خوانده باشد. با وجود این فروش عظیم، پین از گرفتن یک پنی از درآمد حاصل از این جزوه خودداری کرد.

هیچ چیز در تاریخ ادبیات با «عقل سلیم» در تأثیر فوری‌اش برابری نمی‌کند. این کتاب، فراخوانی شیپورمانند به مستعمرات آمریکایی بود تا برای استقلال خود بجنگند - بدون مصالحه یا تردید. این کتاب به آنها نشان داد که انقلاب تنها راه حل مبارزه آنها با بریتانیای کبیر و جورج سوم(شاه انگلیس) است. پین گفت:

«از آنجایی که چیزی جز زور فایده‌ای ندارد، به خاطر خدا بیایید جدایی نهایی داشته باشیم. اگر این تمام چیزی است که برای آن می‌جنگیم، ما بهای گزافی برای لغو قوانین می‌پردازیم... پرداخت بهای بانکر هیل به خاطر سرزمین حماقت(=انگلستان) است... این موضوع یک شهر، یک شهرستان، یک استان یا یک پادشاهی نیست، بلکه موضوع یک قاره است... این سرنوشت یک روز، یک سال یا یک نسل نیست؛ آیندگان ما در این آزمایش مشترک هستند... اکنون زمان آن است که اتحاد، ایمان و افتخار یک قاره را بکاریم... کمربند بسته قاره پهن است... استقلال تنها پیوندی است که ما را در کنار هم نگه می‌دارد.»

مقدمه‌ی «ادراک عمومی» پاراگرافی معتدل و آرامش‌بخش است:

شاید احساساتی که در صفحات بعدی آمده به اندازه کافی خوب فرموله نشده‌اند تا مورد پذیرش عمومی قرار گیرند؛ عادت دیرینه، که هیچ چیز را اشتباه نمی‌داند، ظاهری سطحی از حق به جانب بودن را نشان می‌دهد و در ابتدا صدای رعدآسایی در دفاع از رسم و رسوم بلند می‌کند. اما این صدا خیلی زود خاموش می‌شود. زمان، بیش از عقل، نوکیشان را به خود جذب می‌کند.

بخش اول این کتابچه به منشأ و ماهیت حکومت، با کاربرد خاص قانون اساسی انگلستان، می‌پردازد. فلسفه حکومت نویسنده در عباراتی مانند موارد زیر بیان شده است:

حکومت، حتی در بهترین حالت خود، شری ضروری و در بدترین حالت خود، شری تحمل‌ناپذیر است... حکومت مانند جامه‌ای است، نشان معصومیت از دست رفته... کاخ‌های پادشاهان بر ویرانه‌های عمارت‌های بهشت ساخته شده‌اند... هرچه تمدنی کامل‌تر باشد، کمتر به حکومت نیاز دارد.

پین می‌گوید:

«پیدایش و تأسیس حکومت به دلیل ناتوانی اخلاق فضیلت‌مندانه در اداره جهان ضروری شد، و این نیز شکل و غایت حکومت، یعنی آزادی و آرامش است.»

تفاوت قابل توجهی بین جامعه و دولت وجود دارد. مردم به جامعه جذب می‌شوند و از طریق همکاری اجتماعی می‌توانند نیازهای خاصی را برآورده کنند. در این حالت، انسان از حقوق طبیعی خاصی مانند آزادی و برابری برخوردار است. در حالت ایده‌آل، اگر انگیزه‌های وجدان روشن، منسجم و بدون مقاومت رعایت شوند، انسان باید بتواند بدون دولت در صلح و شادی زندگی کند. از آنجایی که بشر به طور طبیعی ضعیف و از نظر اخلاقی ناقص است، نوعی نیروی بازدارنده ضروری است و این توسط دولت تأمین می‌شود. با این حال، امنیت، پیشرفت و رفاه مردم بیشتر به جامعه بستگی دارد تا دولت. پاسخگویی جامعه، آداب و رسوم آن و روابط متقابل بین مردم از هر قانون اساسی سیاسی قدرتمندتر است.

پین سپس چند نکته در مورد قانون اساسی که انگلستان به آن بسیار افتخار می‌کند، مطرح می‌کند و با این جمله در مورد آن اظهار نظر می‌کند: «پذیرفته شده است که این قانون اساسی در دوران تاریک و حقیری که در آن شکل گرفته، باشکوه بوده است. وقتی استبداد جهان را فرا گرفته است، کمترین کاهش از آن، رهایی باشکوهی بوده است؛ اما به راحتی می‌توان نشان داد که ناقص است، در معرض تفاسیر متضاد قرار دارد و قادر به انجام آنچه وانمود به وعده دادن آن می‌کند، نیست.» مهم‌ترین ویژگی‌هایی که یک دولت باید داشته باشد چیست؟ مسئولیت‌پذیری، که پین آن را کاملاً در قانون اساسی بریتانیا غایب می‌دانست. آنقدر پیچیده است که غیرممکن است بدانیم چه کسی مسئول هر چیز خاصی است. تنها بخش قابل ستایش این قانون اساسی، حق مردم، حداقل در تئوری، برای انتخاب اعضای  مجلس عوام از طریق انتخابات است. پین یک مجلس قانونگذاری واحد برای مستعمرات پیشنهاد کرد که اعضای آن به صورت دموکراتیک انتخاب می‌شوند، یک رئیس جمهور و یک کابینه با یک بخش اجرایی که در برابر کنگره مسئول است.

او زشت‌ترین زبان و بزرگترین تحقیر خود را نثار قانون اساسی سلطنت موروثی کرد. او به کل اصل سلطنت از پایه و اساس، و به ویژه شکل انگلیسی آن، حمله کرد. و جالبه که از از کتاب مقدس مخصوصا تورات برعلیه پادشاهی دلیل می‌آورد.

جهان ابتدا حکومت پادشاهان را از بت‌پرستان(غیر یهودی-مسیحیان) شناخت، که بنی‌اسرائیل در این رسم از آنها تقلید کردند. این شکوفاترین اختراعی بود که توسط شیطان برای ترویج بت‌پرستی وضع شد. بت‌پرستان وظایف عبادت را به پادشاهان مرده خود ارائه می‌دادند و مسیحیت با انجام همین کار نسبت به زندگانشان بهبود یافت... ما به شر سلطنت، شر حق وراثت را نیز اضافه کرده‌ایم. شر اول، تحقیر و خواری خودمان است، دومی، به عنوان یک حق، توهینی به ماست و بر آیندگان ما تحمیل می‌شود... یکی از قوی‌ترین شواهد طبیعی پوچی حقوق وراثت پادشاهان این است که خود طبیعت از آنها بیزار است، وگرنه ما را مسخره می‌کرد و به جای «شیر» به ما «الاغ» می‌داد.

دیدگاه پین این است که مشروعیت وراثت تاج و تخت انگلیسی به دوران فتح برمی‌گردد. او می‌گوید:

«یک ژنده‌پوش فرانسوی، همراه با یک گروه مسلح، بدون رضایت جمعیت بومی خود را به عنوان پادشاه انگلستان معرفی کرد. این صرفاً یک آغاز پست و فرومایه است - و مطمئناً هیچ چیز الهی در آن وجود ندارد.»

(ویلیام فاتح، اشراف‌زاده وایکینگ مقیم شمال فرانسه(نُرماندی) که در 1066 میلادی به انگلستان لشکر کشید و در هرج‌ومرج ایجاد شده بین وایکینگ‌های دانمارکی و ساکسون‌های بومی خودش را شاه انگلیس اعلام کرد)

اگر سلطنت گروهی از افراد خوب و معقول را تأمین کند، چه بهتر. اما «دری را» برای احمق‌ها، شرورها و فاسدان باز می‌کند... آن دسته از افرادی که خود را برای حکومت کردن به دنیا می‌آورند در حالی که دیگران برای اطاعت به دنیا آمده‌اند، به زودی گستاخی را در خود پرورش می‌دهند. برخلاف بقیه نژاد بشر، ذهن آنها از سنین پایین با عظمت و تکبر مسموم شده است... وقتی آنها حکومت را به ارث می‌برند، اغلب نادان و برای هر چیزی در سراسر پادشاهی نامناسب هستند. اجازه دادن به پادشاهان و شیوخ کوچک برای نشستن بر تخت سلطنت، شر و معایب زیادی را ایجاد می‌کند. در حالت اول، حکومت واقعی پادشاهی در دست یک نایب‌السلطنه است و در حالت دوم، حکومت تابع هوس‌های یک پادشاه پیر و ناتوان می‌شود.

پین در پاسخ به این ادعا که ارث مانع از جنگ‌های داخلی می‌شود، خاطرنشان کرد که از زمان عصر فتح(ویلیام فاتح)، انگلستان توسط «حداقل هشت جنگ داخلی و نوزده شورش» ویران شده است. او گفت:

پادشاه در انگلستان کار بسیار کمی انجام می‌دهد جز اعلام جنگ و توزیع مناصب، که به سادگی به این معنی است که او ملت را فقیر می‌کند و آن را از گوش‌ها به هم می‌بندد. چه کار واقعاً شگفت‌انگیزی است که یک مرد سالانه هشتصد هزار پوند دریافت کند و به خاطر آن مورد پرستش قرار گیرد! یک مرد صادق برای جامعه و در نظر خدا، از همه افراد تاجدار و عوام که تا به حال زیسته‌اند، ارزشمندتر است.

او در چندین بخش از نوشته‌اش جرج سوم را مورد عنایت خویش قرار داد.

پس از قتل عام لکسینگتون، او نوشت:

«من برای همیشه از فرعون سنگدل و بدخلق انگلستان(=جرج سوم بریتانیا) تبری می‌جویم و از آن رذل با عنوان دروغین «پدر ملت» که بدون هیچ احساسی از قتل عام‌های آنها می‌شنود و با خون آنها در روحش به خواب عمیقی فرو می‌رود، بیزار هستم.»

سپس، در بخشی دیگر، ادامه داد:

«برخی می‌گویند: اما پادشاه آمریکا کجاست؟» من به شما، دوست من، پاسخ می‌دهم: او پادشاه آسمان‌هاست(خدا) و مانند هیولای سلطنتی بریتانیا، برای نابودی و انهدام نژاد بشر تلاش نمی‌کند.»

او پس از افشای برخی از دیدگاه‌های رایج در مورد حکومت سلطنتی، به «اندیشه‌هایی در مورد وضعیت فعلی امور آمریکا» پرداخت. او بر استدلال اقتصادی جدایی از بریتانیا و ادعای محافظه‌کاران مبنی بر اینکه آمریکا به دلیل ارتباط با انگلستان رونق گرفته است، تاخت و گفت:

اگر هیچ قدرت اروپایی در امور آمریکا دخالت نمی‌کرد، این کشور می‌توانست به همین اندازه یا شاید بیشتر رونق داشته باشد. کالاهای تجاری که آمریکا با آنها خود را ثروتمند کرده، ضروریات زندگی هستند و تا زمانی که رسم مردم اروپا خوردن باشد، آمریکا همیشه بازاری برای محصولات خود پیدا خواهد کرد. گندم ما در هر بازار اروپایی قیمتی دارد و کالاهای وارداتی ما باید بهای آنها پرداخت شود. بنابراین، می‌توانیم آنها را از هر کجا که بخواهیم خریداری کنیم.

در مورد این ادعا که بریتانیا از مستعمرات در برابر اسپانیایی‌ها، فرانسوی‌ها و هندی‌ها(=سرخ‌پوست‌ها) محافظت می‌کرد، پین آن را با تحقیر نپذیرفت و با این جمله در مورد آن اظهار نظر کرد:

«بریتانیا می‌توانست عثمانی را به همان انگیزه‌ها، یعنی برای تجارت و مستعمرات، محافظت کند و در هر صورت، این دفاع به ضرر ما تمام می‌شد، همانطور که به ضرر او تمام شد.»(اشاره به حمایتی که انگلستان از عثمانی در برابر روسیه و یا اتریش هابسبورگ و یا حتی فرانسه می‌کرد.)

پین متوجه شد که یکی از قوی‌ترین پیوندهایی که مستعمرات را جدایی‌ناپذیر نگه می‌دارد، یک ایده احساساتی بریتانیایی است که بریتانیا سرزمین مادری آمریکایی‌هاست، اگر چنین چیزی درست باشد. و این باعث شرمساری رفتار آن می‌شود. حتی حیوانات هم بچه‌های خود را نمی‌خورند و وحشی‌ها علیه خانواده‌های خود اعلام جنگ نمی‌کنند... پادشاه و نوکرانش عبارت «کشور مادر» را از یسوعیان برای یک هدف پست و پاپی(کاتولیک-اکثر انگلیسی‌ها پروتستان بودند و وقتی می‌خواستند بگن یه آدم خیلی بده بهش می‌گفتن پاپی‌ست یعنی کاتولیک که پِین این رو در مورد شاه انگلیس می‌گوید) گرفته‌اند تا بر ضعف ساده‌لوحانه ذهن ما برتری ناعادلانه‌ای کسب کنند.

اروپا، نه انگلستان، کشور مادر آمریکا است.

پین گفت: «دنیای جدید(به آمریکا می‌گفتن دنیای جدید که عُثمانی‌ها میگفتن یَنگه دُنیا که تا مدت‌ها همین عنوان در دوران قاجار برای آمریکا به‌کار می‌رفت تا این‌که با عبارت فرانسوی اُتازُنی(فرانسوی ایالات متحده) جایگزین شد.)، پناهگاهی برای دوستداران آزادی مدنی و مذهبی تحت آزار و اذیت از سراسر اروپا بوده است... جمعیت، حتی در این استان، به یک سوم کل آن نمی‌رسد، که باعث می‌شود از اطلاق اصطلاح «کشور مادر» فقط به انگلستان متنفر باشم؛ این خودخواهانه، نادرست، خسیسانه و کوته‌بینانه خواهد بود.»

پین در مورد هشدار جورج واشنگتن مبنی بر «دور ماندن از اتحاد دائمی با هر بخشی از جهان خارجی» و سیاست توماس جفرسون مبنی بر «صلح، تجارت و دوستی واقعی با همه ملت‌ها و عدم اتحاد با هیچ کشوری» اظهار نظر کرد. پین در مورد این دو جمله اظهار نظر کرد و اظهار داشت که ادامه رابطه با بریتانیا معایب زیادی دارد:

... زیرا هرگونه انقیاد یا وابستگی به بریتانیای کبیر منجر به مشارکت مستقیم آن قاره در جنگ‌ها و درگیری‌های اروپا می‌شود و ما را در موقعیت خصومت با ملت‌هایی قرار می‌دهد که در غیر این صورت به دنبال دوستی ما هستند و ما هیچ گونه سوء نیت یا شکایتی با آنها نداریم. و از آنجایی که اروپا بازار تجارت ما است، ما نباید هیچ گونه رابطه جانبدارانه‌ای با هیچ بخشی از آن برقرار کنیم. منافع واقعی آمریکا در دوری از منازعات اروپایی نهفته است، کاری که آمریکا، وزنه سنگین سیاست بریتانیا، قادر به انجام آن نخواهد بود. اروپا مملو از پادشاهی‌های بسیاری است که خواهان صلح هستند و اگر آتش جنگ بین انگلستان و هر قدرت خارجی شعله‌ور شود، تجارت آمریکا به دلیل ارتباطش با بریتانیا نابود خواهد شد.

معایب مختلف دولت بریتانیا را بررسی کنید و نتیجه بگیرید:

این قدرت بریتانیا نیست که عدالت را در مورد این قاره اجرا می‌کند؛ امور آن به زودی آنقدر زیاد و پیچیده خواهد شد که هیچ قدرتی دور از ما نمی‌تواند به راحتی آنها را مدیریت کند، و بنابراین ما را نادیده خواهد گرفت؛ زیرا اگر بریتانیایی‌ها نتوانند ما را شکست دهند، نمی‌توانند بر ما حکومت کنند. اگر ما همیشه مجبور باشیم سه یا چهار هزار مایل سفر کنیم تا موضوعی را مطرح کنیم یا شکایتی مطرح کنیم، و سپس چهار یا پنج ماه برای پاسخی منتظر بمانیم که وقتی می‌رسد، تفسیر آن پنج یا شش ماه دیگر طول می‌کشد، و بنابراین پس از چند سال به عنوان حماقت و "نان‌آور" تلقی می‌شود، ادامه حکومت یک جزیره بر یک قاره پوچ و بی‌معنی است. طبیعت به هیچ وجه، موضوع را بزرگتر از سیاره‌ای که بر آن حکومت می‌کند، نساخته است.

بن برای شکاکان و ترسوهایی که هنوز معتقد بودند توافق یا آشتی امکان‌پذیر است، درخواست تأثیرگذاری ارائه داد:

آیا می‌توانید ما را به گذشته بازگردانید؟ آیا می‌توانید به فحشا معصومیت سابقش را ببخشید؟ و همچنین نمی‌توانید بریتانیا و آمریکا را آشتی دهید. آخرین رشته امید اکنون شکسته است. مردم انگلستان علیه ما سخنرانی می‌کنند و خطاهایی وجود دارد که طبیعت آنها را نخواهد بخشید و اگر آنها را ببخشد، دیگر طبیعت نخواهند بود. همانطور که یک عاشق تجاوز به معشوقه‌اش را نخواهد بخشید، این قاره نیز بریتانیا را به خاطر قتل عام‌هایش نخواهد بخشید.

در حالی که تمام جهان زیر بار بی‌عدالتی ناله می‌کند، آمریکا باید درهای خود را به روی آزادی بگشاید و پناهگاهی برای بشریت ستمدیده باشد.

پین فصل آخر جزوه خود را به موضوعی بسیار کاربردی، «توانایی حفاظتی آمریکا»، اختصاص داد تا اعتماد آمریکایی‌ها را جلب کند و آنها را متقاعد کند که نیروی انسانی، آموزش صنعتی و منابع طبیعی لازم برای جنگ موفقیت‌آمیز نه تنها علیه بریتانیا، بلکه در صورت لزوم، علیه یک دنیای متخاصم را دارند. مستعمرات اکنون تعداد زیادی از مردان مسلمان آموزش‌دیده را در خود جای داده بودند و می‌توانستند در مدت کوتاهی نیروی دریایی برابر با نیروی دریایی بریتانیا تشکیل دهند، زیرا قیر، چوب، آهن و طناب به مقدار زیاد در دسترس ما بود و «کشتی‌سازی مایه افتخار آمریکا است که در آن هنوز از تمام جهان پیشی می‌گیرد.» در هر صورت، آمریکا برای دفاع و حفاظت به نیروی دریایی نیاز داشت، زیرا نیروی دریایی انگلیس در فاصله سه یا چهار هزار مایلی کاربرد چندانی نداشت و در صورت بروز خطر اصلاً بی‌فایده بود.

با توجه به جنجال‌های مذهبی که پین متعاقباً درگیر آنها شد، جالب است که خلاصه‌ای از دیدگاه‌های مذهبی او را در این مرحله از زندگی‌اش بیان کنیم.

در مورد دین، من محافظت از همه معلمان غیور دین را وظیفه ضروری همه دولت‌ها اعلام می‌کنم و هیچ اقدام دیگری را که دولت باید انجام دهد نمی‌شناسم (این حمله‌ای آشکار به کلیسا است که با هدف جدایی کلیسا از دولت انجام می‌شود)... در مورد خودم، کاملاً معتقدم و قاطعانه معتقدم که اراده خداوند متعال این است که بین ما اختلاف نظرهای مذهبی وجود داشته باشد، زیرا این امر دامنه وسیع‌تری را برای نیکی مسیحی ما فراهم می‌کند. اگر همه ما در طرز تفکر خود توافق داشته باشیم، تشکیلات مذهبی ما به مطالبی برای بحث نیاز دارد و من مشتاقانه منتظر همه ارزش‌های بین خود هستم تا بتوانیم مانند فرزندان یک خانواده باشیم و فقط در آنچه نام کوچک یا مسیحی خود را می‌نامند، متفاوت باشیم.

بن دلایل خود را برای پایبندی به این عقیده خلاصه کرد که «هیچ چیز به اندازه اعلام آشکار استقلال ما، امور ما را به سرعت و به راحتی حل و فصل نمی‌کند.» ... او جزوه خود با عنوان «تصور عمومی» را با ذکر چهار عامل به پایان رساند: (1) تا زمانی که آمریکا تابع بریتانیا محسوب می‌شود، هیچ کشور دیگری نمی‌تواند در اختلاف بین آنها دخالت کند. (2) نمی‌توان از فرانسه یا اسپانیا انتظار کمکی برای بهبود شکاف بین بریتانیا و آمریکا و تقویت روابط بین آنها داشت، زیرا چنین اقدامی خلاف منافع آنها خواهد بود. (3) تا زمانی که آمریکایی‌ها خود را تابع بریتانیا بدانند، توسط کشورهای خارجی به عنوان شورشی و یاغی تلقی می‌شوند و بنابراین از حمایت آنها برخوردار نخواهند شد. (4) اگر آمریکایی‌ها گزارشی تهیه کنند که در آن شکایات خود را از بریتانیا و قصدشان برای قطع کامل روابط با آن بیان کنند و نسخه‌هایی از این گزارش را به همه کشورها ارسال کنند و نیات صلح‌آمیز خود را با آن کشورها و تمایلشان را برای برقراری روابط تجاری ابراز کنند، نتایج برای ما بسیار مطلوب خواهد بود.

او پرونده خود را با این جمله به پایان رساند:

... اگر استقلال اعلام نشود، این قاره همچنان مانند مردی خواهد بود که دائماً کارهای ناخوشایند را هر روز به تعویق می‌اندازد، حتی اگر بداند که باید انجام شود و از شروع آن متنفر باشد، و در عین حال آرزوی اتمام آن را داشته باشد، و دائماً درگیر ضرورت آن کار باشد.

چرا به جای اینکه با سوءظن یا تعجب به یکدیگر نگاه کنیم، هر یک از ما با تمام وجود دست دوستی به سوی همسایه‌اش دراز نمی‌کنیم و در ترسیم خطی مشترک، به عنوان عملی برای فراموش کردن و به فراموشی سپردن تمام اختلافات قبلی، متحد نمی‌شویم؟ بیایید نام ویگ و توری را از صفحه روزگار محو کنیم و نگذاریم چیزی جز «شهروند درستکار»، «دوست وفادار» و «حامی محترم حقوق بشر و ایالات آزاد و مستقل آمریکا» بین ما شنیده شود.

این پیام انقلابی بود که «عقل سلیم» به مردم آمریکا فرستاد، و از نردبان ترقی از پایین به بالای زمین، از شواهد عملی تا جذابیت‌های حزبی یک انقلابی پرشور، به شدت میهن‌پرست و سرسخت، بالا رفت.

تأثیرات فوری و خودجوش جزوه عقل سلیم را می‌توان با استناد به اظهارات برخی از رهبران معاصر نشان داد. تردیدهای جورج واشنگتن زمانی برطرف شد که به جوزف رید در نورفولک نوشت: «کمی بیشتر از این شواهد محکم مانند آنچه در فالموث  و نورفولک به نمایش گذاشته شد، به همراه دکترین صحیح و دلایل قانع‌کننده موجود در عقل سلیم، اعضا را در مورد تعیین اصل جدایی تردیدی باقی نمی‌گذارد.» چند هفته بعد، او همچنین به رید نوشت: «از نامه‌های خصوصی که اخیراً از ویرجینیا دریافت کرده‌ام،  دریافته‌ام که عقل سلیم پین تغییر شگفت‌انگیزی در ذهن بسیاری ایجاد کرده است.» جان آدامز به همسرش نوشت: «من جزوه‌ای با عنوان عقل سلیم برای شما فرستاده‌ام که در دفاع از آموزه‌هایی تدوین شده است که منطقاً انتظار دارید به زودی به یک دکترین عمومی برای جلوگیری از استبداد و مقاومت در برابر ظلم تبدیل شوند.» پس از خواندن آن، آلبیگیل  پاسخ داد: «این درک کلی، به عنوان پرتوی از وحی، به موقع آمده است تا تردیدهای ما را برطرف کند و انتخاب ما را تعیین کند.» بنجامین راش درباره نوشته‌های پین گفت: «این نوشته‌ها از مطبوعات با چنان تأثیری منتشر می‌شوند که هیچ نوع و روزنامه‌ای در هیچ عصر و هیچ کشوری به ندرت چنین تأثیری داشته است.» ژنرال چارلز لی گفت  : «اعتراف می‌کنم که این نوشته‌ها مرا متقاعد کرده است.» فرانکلین گفت: «تأثیر فوق‌العاده‌ای داشته است.» ویلیام هنری درایتون گفت  : «این اعلامیه مانند صاعقه‌ای بر اعضای کنگره قاره‌ای فرود آمد.»

سر جورج ترولیان  در کتاب خود با عنوان «تاریخ انقلاب آمریکا» اظهار نظر کرده و می‌گوید:

دشوار است که هیچ اثر بشری را نام برد که چنین تأثیر فوری، گسترده و ماندگاری داشته باشد... این اثر سرقت ادبی شد، به شعر و داستان سروده شد و به زبان هر ملتی که طرفداران خود را داشت و برای جمهوری جدید بهترین آرزوها را داشت، ترجمه شد... طبق روزنامه‌های معاصر، «عقل عمومی» هزاران نفر را که قبلاً هرگز تصور استقلال را نداشتند، به استقلال گرواند. این [انقلاب] چیزی کمتر از معجزه نکرد و محافظه‌کاران را به لیبرال‌ها تبدیل کرد.

ظرف چند ماه پس از ظهور «عقل سلیم»، اکثر ایالت‌ها به نمایندگان خود دستور دادند که به استقلال رأی دهند. تنها مریلند مردد بود  و نیویورک با آن مخالفت کرد. در ۴ ژوئیه ۱۷۷۶، کمتر از شش ماه پس از انتشار جزوه معروف پین از چاپخانه، کنگره قاره‌ای در تالار ایالتی فیلادلفیا تشکیل جلسه داد و استقلال ایالات متحده را اعلام کرد. اگرچه پین خود این قطعنامه را ننوشته بود، اما در طول تهیه پیش‌نویس آن با توماس جفرسون همکاری نزدیکی داشت. به استثنای یک بند ضد برده‌داری که پین از آن حمایت می‌کرد، اصولی که او از آن حمایت می‌کرد در آن قطعنامه معروف گنجانده شده بود.

شرح زندگی بعدی پین، شباهت غیرمستقیمی به داستان «عقل عمومی» دارد. رویدادهای مهم را می‌توان به طور خلاصه خلاصه کرد. بلافاصله پس از استقلال، پین به ارتش انقلابی پیوست. او که خطیبی پرکار در دفاع از آرمان آمریکا بود، با مجموعه‌ای از جزوه‌ها که هر کدام «بحران» نام داشتند، به وحدت و روحیه ملی کمک شایانی کرد. اولین جزوه از این جزوه‌ها با این جمله‌ی معروف آغاز می‌شود: «زمان‌هایی وجود دارد که روحیه‌ی انسان‌ها آزموده می‌شود. سرباز تابستانی و میهن‌پرست آفتاب‌پرست، از خدمت به کشور خود عقب‌نشینی می‌کنند؛ اما کسی که اکنون در آن خدمت ایستاده است، شایسته‌ی تشکر از سوی مرد و زن است.» چند ماه بعد، کنگره، با تشخیص ارزش پین به عنوان یک متخصص ارتباطات و یک حامی اخلاق، او را به عنوان دبیر کمیته امور خارجه منصوب کرد و او را به اولین وزیر امور خارجه تبدیل کرد. با این حال، وقایع او را مجبور به استعفا کرد. او متعاقباً به عنوان دبیر کنوانسیون پنسیلوانیا منصوب شد. در سال ۱۷۸۱، او به همراه  جان لورنز به فرانسه فرستاده شد تا به دولت آمریکا که به شدت به کمک نیاز داشت، کمک مالی برساند. او در همان سال با پول و آذوقه بازگشت.

وقتی انقلاب در سال ۱۷۸۳ به پایان رسید، پین خود را وقف اختراعات مکانیکی‌اش کرد، اولین پل معلق آهنی را طراحی کرد و آزمایش‌هایی با نیروی بخار انجام داد. او تصمیم گرفت در مورد برخی مسائل مکانیکی با مهندسان فرانسه و انگلستان مشورت کند، بنابراین در سال ۱۷۸۷ به اروپا رفت و پانزده سال در آنجا ماند.

به محض ورود پین به خارج از کشور، انقلاب فرانسه آغاز شد. پین با شور و شوق از آن حمایت کرد و در آن دفاعی جدید از دیدگاه‌های دموکراتیک خود یافت. در دفاع از این انقلاب، او  با انتشار جزوه خود که در انگلستان محبوب بود، به حملات ادموند برک پاسخ داد. برای جلوگیری از دستگیری به جرم خیانت به کشور به دلیل آموزه‌های شرح داده شده در آن جزوه، به فرانسه گریخت و در آنجا به عنوان نماینده  کاله به پارلمان فرانسه انتخاب شد . پین در تلاش برای نجات لویی شانزدهم از اعدام، درگیر بحث‌هایی با رادیکال‌هایی مانند روبسپیر  و مارا شد  . هنگامی که این دو عنصر حکومت را به دست گرفتند، پین دستگیر، از شهروندی فرانسوی آفریقای شرقی خود محروم شد، به مدت ده ماه زندانی شد و به سختی از گیوتین فرار کرد. پس از آزادی از زندان با میانجیگری سفیر آمریکا، جیمز مونرو،  در خانه مونرو تحت مراقبت قرار گرفت تا سلامتی خود را بازیابد .

شاهکار او در آن زمان   عصر خرد بود که گاهی اوقات "تورات ملحدان" نامیده می‌شود. پین به یک خدای واحد اعتقاد داشت، نه یک دین اعلام شده. عصر خرد نقدی تند بر عهد عتیق بود و پین آن را نوشت تا موج الحاد را که در طول انقلاب فرانسه را فرا گرفته بود، متوقف کند. با این حال، متکلمان ارتدکس و گروه‌های مذهبی به شدت پین را محکوم کردند و او را یک افراطی خطرناک و بدعت‌گذار توصیف کردند.

وقتی پین در سال ۱۸۰۲ به آمریکا بازگشت، متوجه شد که به عنوان یک قهرمان انقلابی مورد استقبال قرار نگرفته، بلکه به دلیل نگارش کتاب «عصر خرد» و نظریه‌های سیاسی رادیکالش، توسط رهبران سیاسی و اعضای کلیسا طرد شده است. در نیو راشل،  نیویورک ، جایی که او اقامت گزید، به دلیل اینکه شهروند آمریکایی نبود، از حق رأی محروم شد. نه تنها این، بلکه به جان او نیز سوء قصد شد. پس از هفت سال بدرفتاری، نفرت، بی‌توجهی، فقر و بیماری، در سال ۱۸۰۹ در سن هفتاد و دو سالگی درگذشت و از دفن او در  گورستان کوئیکر خودداری شد .

خصومت، دروغ‌ها و تعصبات خشونت‌آمیزی که پین در اواخر عمرش با آن مواجه شد، تا دوران مدرن نیز ادامه یافت. تئودور روزولت از او  به عنوان «آن مرتد کثیف و بی‌خدای کوچک» یاد می‌کرد. پین مانند «امپراتوری مقدس روم» بود که نه یک امپراتوری، رومی و نه مقدس بود. پین نه بی‌خدا بود، نه کوچک و نه کثیف. همین اواخر، در سال ۱۹۳۲، پخش یک برنامه رادیویی درباره پین از یک ایستگاه رادیویی شهر نیویورک ممنوع شد.

پین به تالار مشاهیر بزرگ آمریکا انتخاب شد، اما این اتفاق تا سال ۱۹۴۵، چهل و پنج سال پس از تأسیس تالار، رخ نداد. در همان سال، شهر نیو روشل حقوق مدنی از دست رفته این قهرمان انقلابی را که در سال ۱۸۰۶ از دست داده بود، به او بازگرداند.

این مردی بود که شاید بیش از هر کس دیگری، شایسته عنوان «بنیانگذار استقلال آمریکا» بود. او اولین کسی بود که عبارت «ایالات متحده آمریکا» را به کار برد، کسی که پیش‌بینی کرد «ایالات متحده آمریکا در تاریخ به بزرگی پادشاهی بریتانیای کبیر خواهد بود» و اعلام کرد که «آرمان آمریکا، به معنایی وسیع‌تر، آرمان تمام بشریت است.» هیچ چیز بهتر از پاسخ پین به این گفته فرانکلین که «هر جا آزادی هست، کشور من آنجاست» شخصیت او را نشان نمی‌دهد. پین پاسخ داد: «هر جا آزادی نیست، کشور من آنجاست.»

حتی در زمان خودش، این سرود ستایش‌آمیز در برابر نفرت و ناسپاسی فراگیر نبود. اندرو جکسون جرأت کرد  بگوید : «توماس پین نیازی به مجسمه‌ای که با دست ساخته شده باشد ندارد، وقتی که خودش آن را در قلب همه دوستداران آزادی برپا کرده است.»

عقل سلیمایالات متحدهکتاب
۱
۰
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)
«چرا مجبورم میکنی حقیقتی را بگویم که ندانستن‌ش برایت موجب بهترین لذت‌هاست؟بهترین تقدیر آن‌ست که در دسترس شما نیست،یعنی نزادن و نبودن.پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است.» ×سیلنوس‌به شاه میداس×
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید