فصل چهاردهم
منشأ انواع

بر حسب یک تصادف خارقالعاده، سال ۱۸۰۹ شاهد تولد رهبران بزرگی بود که شاید از هر سال دیگری در تاریخ بیشتر باشند. سرنوشت هر یک از آنها این بود که در رشته خود به استاد تبدیل شوند. چارلز داروین، «نیوتن زیستشناسی» و آبراهام لینکلن، مرد بزرگی که لغو بردهداری را طرحریزی و اجرا کرد، در یک روز و تقریباً در یک ساعت متولد شدند. از جمله مردان بزرگی که در یک سال دیده به جهان گشودند میتوان به گلدستون، تنیسون ، ادگار آلن پو ، الیور وندل هولمز ، الیزابت بارل براونینگ و فلیکس مندلسون اشاره کرد .
هیچ یک از این نامهای مشهور، و در واقع هیچ یک از میلیونها نفری که در قرن نوزدهم به دنیا آمدند، به استثنای احتمالی کارل مارکس، به اندازه داروین در تغییر روندهای اساسی تفکر و ایجاد دیدگاهی جدید در امور انسانی تلاش نکرده است. و «داروینیسم» ایدهای است که به اندازه مارکسیسم، مالتوسیسم و ماکیاولیسم در ذهن عموم ریشه دوانده و تثبیت شده است.
اگرچه اصول اساسی نظریههای داروین اکنون تقریباً به طور جهانی در دنیای علم پذیرفته شدهاند، اما نزدیک به یک قرن است که موضوع بحث و جدل بودهاند و نبردهای مدرن بزرگ قرنهای نوزدهم و بیستم که به «مسئله میمون» در تنسی ختم شد، از معدود نمونههای آزادی هستند که از سال ۱۸۵۹ آغاز شد. تنها اخیراً نشانههایی از آتشبس در این حملات آغاز شده است.
داروین در جوانی نشانههای کمی از تبدیل شدن به یک دانشمند مشهور جهانی نشان میداد. او از خانوادهای از دانشمندان برجسته و مردان حرفهای بود، اما حتی پدرش نیز در مورد اینکه آیا پسرش به جایی خواهد رسید یا نه، تردیدهای جدی داشت. در مدرسه ابتدایی، چارلز جوان از مطالعه زبانهای مرده و برنامه درسی خشک و بیش از حد طاقتفرسای کلاسیک آزار میدیدید. مدیر مدرسه او را به خاطر اتلاف وقت در آزمایشهای شیمیایی و جمعآوری حشرات و مواد معدنی سرزنش میکرد. او نیز مانند پدرش، در شانزده سالگی برای تحصیل پزشکی به دانشگاه ادینبورگ فرستاده شد. پس از دو سال، تصمیم گرفت که حرفه پزشکی برای او مناسب نیست و برای آموزش کشیشی کلیسای انگلستان به کمبریج منتقل شد.
از دیدگاه آکادمیک رسمی، داروین سه سال حضورش در کمبریج را اتلاف وقت میدانست. با این حال، او به اندازه کافی خوش شانس بود که با دو استاد بسیار بانفوذ در آنجا دوست شود. او زمان زیادی را با هنسلو ، استاد گیاهشناسی، و سجویک، استاد زمینشناسی، در سفرهای میدانی گذراند، سوسک جمعآوری کرد و مشاهدات تاریخ طبیعی انجام داد.
داروین از طریق سجویک پیشنهادی برای دریانوردی به عنوان طبیعتشناس با کشتی دریایی بیگل دریافت کرد . او یک بررسی گسترده در نیمکره جنوبی را آغاز کرد و در سالهای بعد، داروین آن را «مهمترین و بزرگترین رویداد زندگیاش» میدانست. این سفر تمام آینده او را تعیین کرد. «ایده سرنوشت او به عنوان یک کشیش، به مرگ طبیعی در کشتی بیگل از بین رفت.»
در طول پنج سال بعد، از ۱۸۳۱ تا ۱۸۳۶، کشتی بیگل تقریباً در تمام قارهها و جزایر اصلی فرود آمد و کره زمین را دور زد. از داروین خواسته شد تا به عنوان زمینشناس، گیاهشناس، جانورشناس و طبیعتشناس عمومی کار کند - آمادگی عالی برای زندگی آیندهاش که تحقیق و نویسندگی بود. هر کجا که میرفت، مجموعههای عظیمی از گیاهان و جانوران، فسیلها و موجودات زنده، از خشکی و دریا جمعآوری میکرد. او با نگاه یک طبیعتشناس، تمام گیاهان و جانوران ساکن در خشکی و دریا، دشتهای آرژانتین، دامنههای خشک آند ، دریاچههای نمک و بیابانهای چیکی و استرالیا، جنگلهای انبوه برزیل، تیرادلفیگو و تاهیتی، جزایر جنگلزداییشدهی کیپ ورد، سازندهای زمینشناسی سواحل و کوههای آمریکای جنوبی، آتشفشانهای زنده و خاموش جزایر و قارهها، صخرههای مرجانی، پستانداران فسیلشدهی پاتاگونیا ، نژادهای منقرضشدهی انسان پرو و مردم بومی تیرادلفیگو و پاتاگونیا را بررسی کرد.
از میان تمام مکانهایی که داروین بازدید کرد، هیچکدام به اندازه جزایر گالاپاگوس ، واقع در ۵۰۰ مایلی غرب سواحل آمریکای جنوبی، توجه او را جلب نکرد. در این جزایر آتشفشانی دورافتاده، تقریباً بیآب و علف و خالی از سکنه، داروین لاکپشتهای غولپیکری را دید که فقط به صورت فسیل یافت میشدند، مارمولکهای عظیمی که مدتها پیش در سایر نقاط جهان منقرض شده بودند، خرچنگهای غولپیکر و شیرهای دریایی عظیمالجثه. او به ویژه از این واقعیت شگفتزده شد که پرندگان جزیره شبیه پرندگان قاره همسایه بودند، اما کاملاً با آنها یکسان نبودند. علاوه بر این، تفاوتهایی بین گونههای مختلف پرندگان از جزیرهای به جزیره دیگر وجود داشت.
این پدیدههای عجیب در جزایر گالاپاگوس، علاوه بر برخی از حقایقی که او قبلاً در آمریکای جنوبی مشاهده کرده بود، ایدههای تکامل را که در ذهن داروین در حال شکلگیری بودند، تقویت کرد. در اینجا روایت خود او آمده است:
«وقتی در سازندهای پامپاس فسیلهای عظیمی از حیوانات زرهپوش مانند آرمادیلوی امروزی را کشف کردم، بسیار شگفتزده شدم؛ دوم، از نحوه جایگزینی حیوانات عجیب و غریب مشابه در جهت جنوب قاره؛ سوم، از ویژگی آمریکای جنوبی اکثر محصولات مجمعالجزایر گالاپاگوس، و به ویژه از نحوه تفاوت جزئی آن در هر جزیره از این گروه. هیچ یک از آنها از نظر زمینشناسی بسیار باستانی به نظر نمیرسند.»
داروین دیگر به آموزه «پیدایش» اعتقادی نداشت، آموزهای که معتقد بود هر گونهای کامل آفریده شده و در طول اعصار بدون تغییر به نسلهای بعدی منتقل شده است.
پس از بازگشت به انگلستان، او شروع به نوشتن خاطرات تکامل کرد و حقایقی را در مورد گونههای مختلف - نظریه خود در مورد "منشأ گونهها" - جمعآوری کرد. او اولین پیشنویس اولیه نظریه خود را در سال ۱۸۴۲ نوشت که شامل ۳۵ صفحه بود و در سال ۱۸۴۴ آن را به نسخه کاملتری در ۲۳۰ صفحه گسترش داد. در ابتدا، راز بزرگ این بود که چگونه میتوان ظهور و ناپدید شدن گونهها را توضیح داد. چرا گونهها به وجود میآیند، با گذشت زمان جهش مییابند، به چندین گونه تقسیم میشوند و اغلب به طور کلی ناپدید میشوند؟
داروین کلید این معما را زمانی یافت که بهطور اتفاقی مقاله مالتوس در مورد جمعیت را خواند. مالتوس نشان داد که نرخ افزایش جمعیت توسط «موانع مثبت» مانند بیماری، تصادفات، جنگها و قحطی به تأخیر میافتد. داروین فکر میکرد که عوامل مشابهی در کاهش تعداد حیوانات و گیاهان نقش دارند. او نوشت:
«با آمادگی بیشتر برای درک تنازع بقا که در همه جا در جریان است، از مشاهدات طولانی مدتم از عادات حیوانات و گیاهان، فوراً به ذهنم رسید که در چنین شرایطی، گونههای شایستهتر تمایل به حفظ گونههای خود دارند، در حالی که گونههای ناشایست از بین میروند یا نابود میشوند و گونههای جدیدی شکل میگیرند. بنابراین، بالاخره، در اینجا نظریهای داشتم که میتوانستم بر اساس آن عمل کنم.»
بدین ترتیب، دکترین معروف داروین در مورد «انتخاب طبیعی»، «تنازع برای بقا» یا «بقای اصلح» متولد شد که سنگ بنای کتاب او «درباره منشأ گونهها» بود.
داروین به مدت بیست سال، خاطرات خود را نوشت و برای نظریههایش دلیل تراشی کرد. او حجم زیادی از متون را مطالعه کرد - مجموعههای کاملی از نشریات، سفرنامهها، ریاضیات، گلکاری، کشت میوه و سبزیجات، دامداری و تاریخ طبیعی عمومی. او نوشت: «وقتی فهرست کتابهایی را که خوانده و خلاصه کردهام، از جمله مجموعههای کاملی از روزنامهها و گزارشها، در نظر میگیرم، از فعالیت خودم شگفتزده میشوم.» او با متخصصان اصلاح نژاد حیوانات و گیاهان صحبت کرد و مجموعهای از سوالات را برای هر کسی که ممکن بود اطلاعات مفیدی داشته باشد، ارسال کرد. اسکلت چندین گونه از پرندگان اهلی تهیه شد و سن و وزن استخوانهای آنها با گونههای وحشی مقایسه شد. او کبوترهای اهلی پرورش داد و آزمایشهای گستردهای در زمینه هیبریداسیون انجام داد. او همچنین آزمایشهایی روی میوهها و دانههای شناور در آب دریا انجام داد و بسیاری از مسائل دیگر مربوط به انتقال دانهها را با استفاده از تمام گیاهشناسی، جانورشناسی و دیرینهشناسی که از سفر دریایی خود با کشتی "بیگل" به دست آورده بود، بررسی کرد. او به این انبوه اطلاعات، نظرات شخصی خود را اضافه کرد، زیرا دائماً در مورد نظریههای انقلابی خود فکر میکرد.
داروین معتقد بود که پشتوانه قوی برای دکترین «انتخاب طبیعی» او از مطالعه «انتخاب مصنوعی» ناشی میشود. در مورد حیوانات اهلی و گیاهان آپارتمانی - اسبها، سگها، گربهها، گندم، جو، گلهای باغی و موارد مشابه - انسانها آنهایی را که برای نیازهایشان مفیدتر بودند، انتخاب و پرورش دادند. در این فرآیند، حیوانات اهلی، محصولات کشاورزی و گلها چنان اصلاح شدند که به سختی میتوان ارتباط آنها را با اجداد وحشیشان تشخیص داد. گونههای جدید از طریق انتخاب به وجود آمدند، به طوری که پرورشدهندگان حیواناتی با ویژگیهای مورد نظر را انتخاب میکردند و فقط آنهایی را که دارای آنها بودند، نسل به نسل پرورش میدادند و در نهایت گونههایی متفاوت از گونههای قبلی تولید میکردند. انواع مختلف سگها، مانند تریر با بدن بلند و پاهای کوتاه، سگ گله، سگ سفید گوش بلند و انواع سگهای شکاری، همگی از گرگ منشأ گرفتهاند.
داروین گفت: اگر تکامل میتواند با انتخاب مصنوعی انجام شود، آیا طبیعت میتواند آن را با انتخاب طبیعی انجام دهد؟ در طبیعت، «تنازع برای بقا» جای پرورشدهنده را میگیرد. داروین مشاهده کرد که در میان تمام گونههای حیات، تعداد زیادی از افراد باید از بین بروند. از میان آنهایی که متولد میشوند، تنها درصد کمی قادر به زنده ماندن هستند. برخی از گونهها برای دیگران غذا فراهم میکنند. نبرد بیوقفه ادامه دارد و رقابت خشونتآمیز، حیوانات و گیاهان نامناسب را از بین میبرد و باعث انقراض آنها میشود. گونهها برای سازگاری با شرایط لازم برای بقای خود، دستخوش تغییراتی میشوند.
بنابراین، داروین در ساختن قلعهای از شواهد برای نظریههایش که در برابر همه حملات مقاومت میکرد، پافشاری کرد، اما تا دهه ۱۸۵۰ از انتشار آنها غفلت ورزید. سرانجام، به اصرار دوستان وفادارش، شروع به آمادهسازی اثری عظیم کرد که قرار بود در چندین جلد منتشر شود. با این حال، هنگامی که تقریباً در نیمه راه تکمیل این اثر بود، شوکی به او وارد شد. داروین نامهای از آلفرد راسل والاس، دانشمند همکارش که در حال انجام تحقیقات و اکتشافات تاریخ طبیعی در مجمعالجزایر مالایی بود، دریافت کرد . والاس اشاره کرد که او نیز در حال کار بر روی کتاب «منشأ گونهها» است و مانند داروین، آثار مالتوس را خوانده است که او را به این کار الهام بخشیده است. این نامه شامل مقالهای در مورد «تمایل گونههای نژادها به جدایی برگشتناپذیر از شکل اولیه خود» بود. این دقیقاً یکی از حقایق نظریه داروین بود و داروین اظهار داشت: «اگر والاس یادداشتهای دستنویس من در سال ۱۸۴۲ را دیده بود، نمیتوانست خلاصه بهتری ارائه دهد؛ حتی اصطلاحات او همان سرفصلهای کتاب من است.»
داروین با یک دوراهی روبرو بود. هر دو نفر، با وجود اینکه مستقل از یکدیگر کار میکردند و با وجود اینکه داروین سالها صرف مطالعه و تفکر در مورد این موضوع کرده بود، به وضوح به نتایج یکسانی رسیده بودند، در حالی که نظرات والاس ناگهان به ذهنش خطور کرده بود. در نهایت، تصمیم گرفته شد که هر کدام مقالات خود را در جلسه بعدی انجمن لینه ارائه دهند و نظریه تکامل از طریق انتخاب طبیعی برای اولین بار در اول ژوئیه ۱۸۵۸ اعلام شد. کمی پس از آن، مقالات آنها در مجله انجمن منتشر شد.
حادثه والاس داروین را چنان به وجد آورد که کار عظیمی را که در حال آمادهسازی آن بود، رها کرد و تصمیم گرفت چیزی را بنویسد که آن را «خلاصه» مینامید. در اواخر سال ۱۸۵۹، جان موری آن کتاب را در لندن منتشر کرد که قرار بود به سنگ بنای تاریخ علم تبدیل شود. چاپ اول، ۱۵۰۰ نسخه، در همان روز اول به فروش رسید. چاپهای دیگر نیز به دنبال آن منتشر شدند، تا اینکه در طول زندگی داروین (او در سال ۱۸۸۵ درگذشت) ۲۴۰۰۰ نسخه فقط در انگلستان به فروش رسید. این کتاب تقریباً به هر زبان متمدن ترجمه شد. عنوان اصلی آن «خاستگاه گونهها به وسیله انتخاب طبیعی یا حفظ نژادهای مناسب در مبارزه برای وجود» بود. مجله تایم این عنوان طولانی را به «خاستگاه گونهها» خلاصه کرد.
داروین مبانی اساسی نظریه خود را در چهار فصل اول درباره منشأ گونهها مورد بحث قرار داد. چهار فصل بعدی به ایرادات احتمالی به این نظریه میپردازد. پس از این فصلها، چندین فصل در مورد زمینشناسی، توزیع جغرافیایی گیاهان و حیوانات، حقایق مربوط به طبقهبندی، ریختشناسی و جنینشناسی آنها آمده است. فصل آخر خلاصهای از همه موارد فوق را ارائه میدهد.
داروین در ابتدای درباره منشأ گونهها، تغییراتی را که در حیوانات اهلی و گیاهان آپارتمانی در نتیجه کنترل انسان رخ داده است، توضیح میدهد. او گونههای تولید شده توسط "انتخاب مصنوعی" را با تغییراتی که در حیوانات اهلی و گیاهان آپارتمانی در نتیجه کنترل انسان رخ داده است، مقایسه میکند و گونههای تولید شده توسط "انتخاب مصنوعی" را با تغییراتی که در طبیعت یا "انتخاب طبیعی" رخ میدهد، مقایسه میکند. هر جا که حیات وجود داشته باشد، تغییر دائماً در حال وقوع است و هیچ دو فردی دقیقاً شبیه به هم نیستند.
داروین تنازع بقا را به تنوع اضافه کرد. او از چند مثال معروف برای توضیح چگونگی افزایش ظرفیت تولید مثل موجودات زنده تا زمانی که قادر به زندگی هستند، استفاده کرد. حتی کندترین حیوانات تولید مثل، مانند فیلها، به زودی جهان را پر میکنند. داروین گفت اگر هر فیل به بلوغ برسد و به طور طبیعی تولید مثل کند، "پس از یک دوره ۷۴۰ تا ۷۵۰ سال، حدود ۱۹ میلیون فیل از اولین جفت زنده به وجود خواهد آمد." از این مثال و مثالهای دیگر، او نتیجه گرفت که "از آنجایی که تعداد افراد متولد شده به اندازهای زیاد است که میتوانند زنده بمانند، باید تنازع بقا وجود داشته باشد، یا بین یک فرد و فرد دیگر از همان گونه، بین گونههای مختلف، یا بین موجودات زنده و شرایط زندگی." هیچ استثنایی برای این قانون وجود ندارد که هر گیاه، ماهی، پرنده و حیوان، از جمله انسانها، دانههای بینهایت بیشتری از آنچه میتواند در یک دنیای شلوغ جای دهد یا بیشتر از آنچه تولید میکند، تولید میکند و نرخ افزایش از یک تصاعد هندسی، یعنی تصاعدی، پیروی میکند.
او همچنین نموداری از وابستگی متقابل موجودات زنده به یکدیگر ارائه داد. داروین دریافت که گرده افشانی گیاهان توسط زنبورها برای لقاح بنفشه و برخی از انواع شبدر ضروری است.
«تعداد زنبورها در هر محل تا حد زیادی به تعداد موشهای صحرایی که کندوهای آنها را نابود میکنند و لانههای زنبوری که میسازند بستگی دارد... همانطور که همه میدانند، تعداد موشها تا حد زیادی به تعداد گربهها بستگی دارد... بنابراین بسیار محتمل است که حضور هر شکارچی به تعداد زیاد در هر محل، با وابستگی یک موجود به موجود دیگر، ابتدا تعداد موشها، سپس تعداد زنبورها و سپس حضور یک گل خاص در آن محل تعیین شود.»
کتاب «منشأ گونهها» با توضیح چگونگی عملکرد اصل انتخاب طبیعی برای جلوگیری از رشد جمعیت آغاز میشود. اعضای یک گونه قویتر، سریعتر، باهوشتر، مقاومتر در برابر بیماری یا بهتر میتوانند در برابر آب و هوای سخت مقاومت کنند. آنها زنده میمانند و تولید مثل میکنند، در حالی که ضعیفترها از بین میروند. خرگوش سفید در مناطق قطبی زنده میماند، در حالی که روباهها و گرگها خرگوشهای قهوهای بزرگتر را نابود میکنند. زرافههای گردندراز زنده میمانند زیرا میتوانند در طول خشکسالی در بالای درختان به دنبال غذا بگردند، در حالی که زرافههای گردنکوتاه از گرسنگی میمیرند. این تفاوتها بر اصل بقای اصلح تأکید میکنند. در طول دهها هزار سال، این امر گونههای جدیدی را ایجاد میکند.
داروین داستان قانون دندان، نیش و چنگال را که همه جا عمل میکند، تعریف میکند و میگوید:
«ما چهره طبیعت را با وجود انسانها میدرخشانیم، و اغلب فراوانی غذا را میبینیم، و نمیبینیم یا فراموش میکنیم که پرندگانی که در اطراف ما آواز میخوانند، بیشتر از حشرات یا دانهها تغذیه میکنند، و بنابراین زندگی دائماً در حال نابودی است، و همچنین فراموش نمیکنیم که چگونه این پرندگان آوازخوان نابود میشوند و تخمها و جوجههایشان توسط پرندگان شکاری و حیوانات وحشی از بین میروند، و همچنین همیشه به یاد نمیآوریم که اگرچه فراوانی زیادی از غذا وجود دارد، اما در تمام فصول متوالی سال با چنین دقتی نیست.»
داروین به جنبهی مهمی از «انتخاب طبیعی» اشاره کرد و گفت: «معمولاً قویترین نرها، که برای جایگاه خود در طبیعت مناسبترند، بزرگترین فرزندان را به جا میگذارند... گوزن نر بدون شاخ یا خروس بدون چنگالهای قوی، کمترین شانس را برای به جا گذاشتن فرزندان متعدد دارد.» و «کشمکش بین پرندگان اغلب به شکلی ملایمتر است.» نرهای گونههای مختلف به دنبال جذب مادهها با آوازهای شیرین، پرهای زیبا یا ترفندهای عجیب هستند.
آب و هوا نیز عامل قدرتمندی در انتخاب طبیعی است، زیرا به نظر میرسد که سردترین و خشکترین فصول، مضرترین فصلها برای تولید مثل هستند... در نگاه اول، به نظر میرسد که تأثیر آب و هوا کاملاً مستقل از مبارزه برای بقا باشد، اما از آنجایی که آب و هوا غذا را کاهش میدهد، شدیدترین مبارزات را بین افراد، چه از یک جنس و چه بین افراد گونههای مختلف که از یک نوع غذا تغذیه میکنند، به همراه دارد. انتظار میرود که قویترین افراد، آنهایی که قادر به مقاومت در برابر گرما یا سرما هستند و آنهایی که به بهترین وجه میتوانند غذای خود را به دست آورند، بیشتر از دیگران زنده بمانند.
داروین نوشت:
«انتخاب طبیعی روزانه، بلکه ساعتی، در جهان، کوچکترین تغییرات را زیر نظر دارد، بدها را رد میکند و خوبها را حفظ میکند. این انتخاب، بیسروصدا و بیدرنگ، هر زمان و هر کجا که فرصتی داشته باشد، برای بهبود هر موجود زنده بر اساس شرایط زیستی ارگانیک یا غیرارگانیک آن عمل میکند. ما هیچ چیز از این تغییرات آهسته در حال پیشرفت ندیدیم تا اینکه دست زمان، گذشت اعصار را نشان داد، و دیدگاه ما از اعصار زمینشناسی بسیار باستانی آنقدر ناقص است که فقط اشکال حیات امروزی را متفاوت از اشکال حیات گذشته میبینیم.»
داروین در فصلهای پایانی کتابش به این نتیجه رسید که قدرت انتخاب طبیعی بیحد و مرز است و اظهار داشت که میتوان «از شباهتها استنباط کرد که همه موجودات ارگانیکی که تا به حال روی این زمین زندگی کردهاند، احتمالاً از یک شکل اولیه که حیات ابتدا در آن آغاز شده است، منشأ گرفتهاند.» او با این باور که همه اشکال پیچیده حیات تابع قوانین طبیعی هستند، نتایج انتخاب طبیعی را الهامبخش یافت.
بنابراین، از جنگ طبیعت، از قحطی، از مرگ، والاترین موضوعی که میتوانیم در نظر بگیریم - تولید حیوانات والاتر - چیزی است که بلافاصله پس از آن میآید. در این دیدگاه از زندگی، با قدرتهای مختلف آن که توسط خالق به چند شکل یا به یک شکل دمیده شده است، شکوه و عظمتی وجود دارد، و در حالی که این سیاره طبق قانون تغییرناپذیر گرانش میچرخد، از این آغاز ساده، اشکال بیشماری از زیباترین و شگفتانگیزترینها پدید آمدهاند و هنوز هم در حال پدید آمدن هستند.
چنین بود نظریه تکامل بینهایت که در کتاب «منشأ انواع» ارائه شد. با این حال، برخلاف باور عمومی که داروین نظریه تکامل را خلق نکرده است، این ایده به پیش از ارسطو و لوکرتیوس برمیگردد. این دکترین توسط بسیاری از ذهنهای درخشان مانند بوفون، گوته ، اراسموس داروین ( پدربزرگ چارلز)، لامارک و هربرت اسپنسر پشتیبانی میشد . نظریه چارلز داروین به دو دلیل مشهور است. اول، او شواهد بحثبرانگیزتری برای واقعیت تکامل نسبت به پیشینیان خود ارائه داد. دوم، او نظریه معروف خود در مورد انتخاب طبیعی را با توضیحی قابل قبول برای روش تکامل ارائه داد.
هجوم معاصران داروین به کتاب «منشأ انواع» به آتش بزرگی تشبیه شده است که مانند رعد و برق در کوره شعلهور میشود. اگر این نظریه انقلابی جدید درست بود، روایت کتاب مقدس از خلقت دیگر نمیتوانست پذیرفته شود. کلیسا بلافاصله متوجه شد که دکترین داروین تهدیدی برای دین است و طوفانی از مخالفت را برانگیخت. اگرچه داروین بسیار محتاط بود و نظریه خود را در مورد نژاد بشر به کار نبرد، اما این اتهام گسترش یافت که نویسنده میگوید انسانها از میمونها سرچشمه گرفتهاند.
تلاشهایی برای بیاعتبار کردن داروین از طریق تمسخر صورت گرفت. مقالهای در کوارترلی ریویو او را به عنوان یک «خیالپرداز» توصیف کرد که در کتابش «تلاش میکند تا از بافتههای خود که شامل گمانهزنیهای کاملاً پوسیده و گمانهزنیهای کثیف است، حمایت کند» و اینکه «رفتار او با طبیعت مایه ننگ علم است، مایه ننگ». اسپکتیتور از این نظریه خوشش نیامد «زیرا اهداف نهایی را انکار میکند و بنابراین درک غیراخلاقی طرفداران آن را آشکار میکند». علاوه بر این، داروین به جمعآوری انبوهی از حقایق برای حمایت از یک دکترین نادرست متهم شد و «شما نمیتوانید از زنجیرهای از حبابهای هوا طناب بسازید.» یک روزنامه این سوال را مطرح کرد که آیا میتوان باور کرد که همه شلغمهای خوب تمایل به تبدیل شدن به انسان دارند. از آنجایی که انگلستان هیچ تفتیش عقاید مذهبی نداشت، آتنائوم، در یک روزنامه مخالف دیگر، توصیه کرد که داروین «به رحمت پناهگاه، روحانیون، سالن سخنرانی و موزه فرستاده شود». نظر داروین این بود: «با این حال، این مرا نمیسوزاند، اما جنگل را آماده میکند و به حیوانات سیاه یاد میدهد که چگونه مرا بگیرند.»
پروفسور هیول اجازه نداد که نسخهای از کتاب «منشأ انواع» در کتابخانه کالج کمبریج، جایی که داروین بزرگ شده و تحصیل کرده بود، قرار گیرد.
داروین از حمایت قوی دانشمندان دیگر برخوردار بود، اما برخی نیز با او مخالف بودند. افرادی مانند اوون در انگلستان و آگاسیز در آمریکا، که نماینده دیدگاه ارتجاعی بودند، تصمیم گرفتند که ایدههای داروینیسم بدعت علمی هستند و به زودی فراموش خواهند شد. ستارهشناس سر جان هرشل، داروینیسم را "قانون وارونگی" توصیف کرد. سجویک، استاد زمینشناسی داروین در دانشگاه کمبریج، تصمیم گرفت که این نظریه "نادرست و به میزان زیادی مالیخولیایی شرورانه" است. داروین نوشت که از کتاب خودش "خندهاش گرفت" و آن را "به اندازه ماشین بخار اسقف ویلکینز برای سفر به ماه" وحشتناک میدانست .
با وجود همه اینها، داروین کمبود قهرمانان شجاع نداشت، که در میان آنها میتوان به چارلز لایل ، زمینشناس، توماس هاکسلی ، استاد زیستشناسی ، جوزف هوکر، گیاهشناس و آسا گری ، گیاهشناس مشهور آمریکایی اشاره کرد. از بین همه اینها، داروین بیشترین تکیه را بر هاکسلی داشت، کسی که او را «نماینده کل» خود مینامید و از او به عنوان «سگ بولداگ داروین» یاد میکرد. داروین اهل جدل نبود و هرگز در جلسات عمومی برای دفاع از نظریه خود حاضر نشد. در عوض، مهمترین دفاع توسط هاکسلی توانمند و متعصب انجام شد.
این هاکسلی بود که یکی از دو نقش مهم را در نشست انجمن بریتانیا در آکسفورد در سال ۱۸۶۰ ایفا کرد. برنامه این نشست داروینیسم بود. مخالف اصلی در جناح مخالف، اسقف ویبرفورس از آکسفورد بود. در پایان یک سخنرانی پرشور که به نظر او نظریه داروین را رد کرده بود، اسقف در حالی که روی سکو نشسته بود، رو به هاکسلی کرد و با طعنه پرسید: «میخواهم از پروفسور هاکسلی بپرسم: آیا نسل میمون از سمت پدربزرگش بوده یا مادربزرگش؟» هاکسلی در حالی که با یکی از دوستانش صحبت میکرد، فریاد زد: «خداوند او را به دست من سپرد!» و برای پاسخ به این سوال به جلو رفت. گفته میشود که او گفته است:
«هیچکس حق ندارد از اینکه پدربزرگش میمون بوده شرمنده باشد. پدربزرگی که من از او شرمندهام، مردی با ذهنی آشفته و دمدمی مزاج است که به موفقیت در حرفهاش راضی نیست، بلکه خود را درگیر مسائل علمیای میکند که هیچ دانش واقعی از آنها ندارد، آنها را با لفاظیهای بیهدف تیره و تار میکند و با انحراف کلامی و توسل زیرکانه به تعصب مذهبی، حواس شنوندگانش را از اصل موضوع پرت میکند.»
این یکی از درگیریهای فراوان بین کلیسا و علم بر سر داروینیسم و تکامل است که در سالهای بعد نیز ادامه یافت.
دیدگاههای داروین در مورد دین با افزایش سنش تغییر کرد. او در جوانی ایده خلقت ویژه را بدون چون و چرا پذیرفت و در زندگی و سخنرانیهایش این باور خود را ابراز کرد که انسان در آیندهای دور موجودی کاملتر از اکنون خواهد بود.
داروین افزود:
«من منبع دیگری از پرسش در مورد وجود خدا را تحت تأثیر قرار دادهام، پرسشی که به عقل مربوط میشود نه به احساسات، و از اهمیت بیشتری برخوردار است. این امر ناشی از دشواری شدید، یا بهتر است بگوییم عدم امکان، تصور این جهان وسیع و شگفتانگیز است که شامل انسان میشود، با قدرت نگاه به گذشته و آینده، که در نتیجه تصادف کور یا ضرورت کور حاصل شده است. وقتی در این مورد تأمل میکنم، احساس میکنم که مجبورم به موجودی اولیه با ذهنی آنقدر هوشمند که شبیه ذهن انسان باشد، نگاه کنم. من شایسته آن هستم که یک خداناباور نامیده شوم. این ایده در حدود زمانی که منشأ انواع را مینوشتم، تا آنجا که به یاد دارم، در ذهن من قوی بود. از آن زمان، به تدریج با برخی تغییرات ضعیف شده است. اما سپس این شک پیش میآید؛ آیا میتوانیم به ذهن انسان، که به اعتقاد من، تکاملیافتهتر از ذهن پستترین حیوان است، اعتماد کنیم، آیا میتوانیم به آن اعتماد کنیم وقتی چنین نتیجهگیریهایی میکند؟»
سپس داروین دستانش را بالا برد و گفت:
«من وانمود نمیکنم که کوچکترین توضیحی در مورد چنین مسائلی دادهام؛ زیرا راز منشأ همه موجودات برای ما غیرممکن است و من، به شخصه، باید راضی باشم که همچنان طرفدار دکترین ناکافی بودن عقل بشر برای درک وحی باشم.»
پس از «منشأ گونهها» مجموعهای از کتابهای داروین منتشر شد که به موضوعات تخصصیتری میپرداختند که هدفشان تکمیل، متمم و پشتیبانی از نظریه تکامل از طریق انتخاب طبیعی ارائه شده در «منشأ گونهها» بود. ابتدا دو جلد کوچک با عنوانهای درباره روشهای مختلف گرده افشانی ارکیدهها توسط حشرات و طبیعت گیاهان بالارونده منتشر شد. پس از این دو اثر عظیم، تنوع حیوانات و گیاهان از طریق اهلیسازی و تبار انسان و انتخاب در رابطه با جنسیت منتشر شدند. کتابهای بعدی به بیان احساسات در انسانها و حیوانات، گیاهان حشرهخوار، اثرات لقاح از طریق هیبریداسیون، قدرت حرکت در گیاهان و تشکیل قارچهای گیاهی پرداختند.
داروین در منشأ گونهها عمداً بحث در مورد منشأ انسان را به حداقل رساند، زیرا معتقد بود که هرگونه تأکید بر تکامل، کل نظریه او را تضعیف میکند. با این حال، او در تبار انسان شواهد فراوانی ارائه داد تا نشان دهد که نژاد بشر نیز از تکامل از اشکال پایینتر حاصل شده است.
از منظر گذشتهنگری، تأثیر داروین بر تقریباً تمام حوزههای اصلی علم عمیق بود و همچنان عمیقتر میشود. زیستشناسان، زمینشناسان، شیمیدانان و فیزیکدانان، انسانشناسان، روانشناسان، مربیان، فیلسوفان و جامعهشناسان و حتی مورخان، دانشمندان علوم سیاسی و زبانشناسان، دکترین تکامل ارگانیک را پذیرفتند. چارلز الوود نوشت :
«وقتی تأثیر عظیم آثار داروین را بر تمام شاخههای اندیشه بشری، و بهویژه بر زیستشناسی، روانشناسی و جامعهشناسی، در نظر میگیریم، ناگزیر به این نتیجه میرسیم که... به داروین باید به عنوان بزرگترین متفکر قرن نوزدهم، نه تنها در انگلستان، بلکه در جهان، بالاترین جایگاه افتخاری اعطا شود. اهمیت اجتماعی آموزههای داروین تازه در حال آشکار شدن است.»
وست، در نوشتهای دربارهٔ «منشأ گونهها»، اظهار داشت : «تأثیر آن واقعاً عمیق بود. این اثر صرفاً با معرفی یک اصل جدید، پویا و نه ایستا، هر شاخهٔ مطالعاتی را از نجوم گرفته تا تاریخ، از دیرینهشناسی گرفته تا روانشناسی، از جنینشناسی گرفته تا دین، دگرگون کرد.»
از سوی دیگر، کاربردهایی از نظریههای داروین وجود داشت که بدون شک او از آنها رنجیده بود. به عنوان مثال، فاشیسم از ایده انتخاب طبیعی یا بقای اصلح، برای توجیه حذف نژادهای خاص استفاده میکرد. به همین ترتیب، از جنگ بین ملتها به عنوان وسیلهای برای نابودی ضعیفان و تضمین بقای قویتر دفاع میشد. مارکسیستها نیز داروینیسم را تحریف کردند تا آن را در مورد تضاد طبقاتی به کار گیرند و گروههای جنایتکار از داروینیسم برای توجیه نابودی جوامع کوچک به همان دلایل استفاده کردند.
از آنجا که داروین یک مشاهدهگر و آزمایشگر فوقالعاده تیزبین بود، کار او در طول گسترش دانش علمی کاملاً پابرجا مانده است. اگرچه نظریههای او توسط اکتشافات علمی مدرن اصلاح شدهاند، اما او به طرز شگفتآوری با موفقیت دیدگاههای فعلی در ژنتیک، دیرینهشناسی و بسیاری از زمینههای دیگر را پیشبینی کرد.
یکی دیگر از زیستشناسان بزرگ، جولیان هاکسلی، نوه همکار، دوست و مدافع داروین، قدردانی دیگری از جایگاه والای داروین در تاریخ علم ارائه داد . جولیان گفت:
اثر داروین، جهان حیات را در محدودهی قانون طبیعی قرار داد. دیگر نه لازم است و نه میتوان تصور کرد که هر گونه از حیوانات یا گیاهان به طور خاص خلق شده باشند، و نه روشهای زیبا و مبتکرانهی آنها برای به دست آوردن غذا یا فرار از دشمنانشان به یک قدرت ماوراءالطبیعه نسبت داده شود، و نه هیچ هدف عمدی در پشت این فرآیند انقلابی وجود داشته باشد. اگر ایدهی انتخاب طبیعی درست باشد، پس حیوانات، گیاهان و خود انسان به واسطهی علل طبیعی، کور و خودکار، شبیه به عللی که شکل یک کوه را تشکیل میدهند، یا باعث میشوند زمین و سایر سیارات در مدارهای بیضوی به دور خورشید بچرخند، به آنچه اکنون هستند تبدیل شدهاند. مبارزهی کور برای بقا و فرآیند کور وراثت به طور خودکار مناسبترین گونه را برای بقا و تکامل نژادها به سمت پیشرفت انتخاب میکند.
کتاب داروین ما را قادر میسازد تا مرکز انسان و تمدن کنونی خود را در پرتوی حقیقی ببینیم. انسان یک محصول تمامشده و ناتوان از پیشرفت بیشتر نیست. او تاریخ طولانیای را در پشت سر خود دارد، نه تاریخ افول و زوال، بلکه تاریخ صعود. او حتی بیش از آنچه که تاکنون داشته، پتانسیل توسعهی تدریجی را در پیش روی خود دارد. علاوه بر این، در پرتو تکامل، باید یاد بگیریم که صبورتر باشیم. با توجه به میلیونها سالی که انسان بر روی زمین زندگی کرده و هزار میلیون سال برای پیشرفت زندگی او، میتوانیم صبور باشیم وقتی ستارهشناسان به ما اطمینان میدهند که حداقل هزار میلیون سال دیگر فرصت داریم تا به تدریج به اشکال والای جدید تکامل یابیم.