eRoDiTo
eRoDiTo
خواندن ۲۶ دقیقه·۱۷ روز پیش

Tron:Legacy نگاهی به

این متن رو 12 اکتبر 2020 منتشر کردم یعنی 4 سال قبل من این متن رو نوشتم... خواستم برای بازنشر یسری مطالب اون رو حذف کنم ولی خب دیدم که چرا باید اینکارو بکنم؟ چرا باید خودم رو مخفی کنم؟ چیزی که در اصل از من بیرون اومده رو بزارم همینجا... برای همین تغییرش ندادم

همین اول بگم که کلا فیلم رو اومدم اسپویل کردم پس بقیه رو نخونید اگر نمیخواید....



October 12, 2020 at 9:20 PM

ترون در موردِ یک برنامه نویسِ کامپیوتر است که در دهه هشتادِ قرن بیستم میلادی(من راستش در اولین سالِ هزارِ سوم میلادی به دنیا اومدم) تویِ آمریکا این بازی را که در نهایت به یه دنیاِ مجازی تیدیل میشه رو میسازه

راستش رو بگم این فیلم خوراکِ خودمه و میتونم بگم برایِ من خیلی عالیه

یه ترکیبِ عالی از کاربردِ فلسفه در برنامه نویسیه

یه دنیای واقعی بی نقص که یه برنامه نویس آن را میسازه

راستش روبخواید این بشدت کپی شده از تئوریِ هستی شناختی افلاطون هست که فکر میکنم آن را اینجا یا نوشته بودم یا یه مقاله ای قرار داده بودم ولی اگر براتون آشنا نیست میتونم بگم که میخوام براتون در این باره حرف بزنم چون در اصل داستان زیاد چیزِ جالبی نداره که تعریف کنم و اینجا براتون یه مقداری افلاطون تدریس میکنم

تئوریِ افلاطون در موردِ مُثُل و آرمانشهر(یوتویپیا یا اوتوپیا)

مُثُل در اصل ترجمه عربی هست که فلاسفه دورانِ اسلامی برای واژه آیدیای افلاطون(ایده) قرار دادن و در دورانِ خلفای عباسی این کتبِ افلاطون که درش هستی شناسی بحث شده در جمهوری است به عربی ترجمه شد و در بیت الحکمه های خلافتِ عباسی موردِ استفاده خردمندان قرار میگرفت

خودِ تئوری که افلاطون میگفت اینجوری بود که

جهان مادی ما جهان ناقصی است که در اصل و اساس از جهانِ واقعی و بی نقص و لایتغیر(دارایِ ثبات) ایده ها(مُثُل) میاید
حواس ما از درک جهان ایده ها عاجز است و نواقص مادی رو درک میکنه و در ورای جهان مادی که از رویِ همان جهان متعالی و والای ایده ها ساخته شده و اون رو یه صانعی ساخته(توضیح دادم که چیه و خدای دین اسلام و مسیحیت نیست) و ما در عقل خود میتوانیم با آموزش به درکِ جهانِ ایده ها برسیم و سایه هایی از آن رو به یاد بیاریم چون افلاطون بر این بود که ما قبل از اینکه به جهان واقعی مادی بیاییم در جهانِ ایده ها بودیم و از آنجا چیزهایی رو به یاد میاریم و بهش میگفت تذکار یعنی به یاد آوری جهان ایده ها و در آنجا همه چیز به صورت بی نقص و حقیقی موجود است و اصل هستی در آنجاست که معنی پیدا میکند و بی نقصی در آنجاست که وجود دارد و نه در جهان مادی

افلاطون این ایده ی خود رو به صورتِ یه تمثیل غار مطرح کرده که

او زندانياني‌ را به‌ تصوير مي‌كشد كه‌ از ابتداي‌ تولد، در غاري‌ به‌ غل‌ و زنجير كشيده‌ شده‌اند و تنها چيزي‌ كه‌ مي‌توانند ببينند سايه‌ی عروسك‌هاي‌ خيمه‌شب‌بازي‌ِ پيش‌ رويشان‌ است‌. آنان‌ تنها با پناه‌ جستن‌ به‌ رويا و تخيل‌، از اين‌ واقعيت‌ فرار مي‌كنند. روياهايي‌ ازهستي‌ و دنياي‌ بيرون‌ از غار (اصلاً آيا جايي‌ به‌ جز «غار» وجود دارد؟) و اين‌كه‌ شايد روزي‌ بتوانند از آن‌ بيرون‌ بروند. روزي‌ كه‌خواهند توانست‌ اشيايي‌ را كه‌ سايه‌ها را به‌ وجود مي‌آوردند، ببينند.

به‌ گفته‌ی افلاطون‌،

جهان‌، غارِ ماست‌ و «واقعيت‌» به‌ اندازه‌ی همان‌سايه‌هاي‌ روي‌ ديوار، بي‌معني‌ و بيهوده‌ است‌.
افلاطون این ایده خودش رو در آرمانشهری که خودش به کار میبنده به کار میگیره و براساس تقسیماتی که برای بدن انسان قائل هست این رو قائل میشه که حکومت هم از سه بخشه که سر و سینه و دست و پا و شکم که میگفت سر آن باید خردمندان و شاهان حکیم باشند که فیلسوف باشن و بعد در پایین آن ژنرال ها و سربازان که برای حکمرانان فیلسوف بجنگن و در اخر پیشه ور ها و مردم عامی که حکمران بهشون حکومت میکنه و این مدینه فاضله ای که افلاطون مطرح میکرد رو یوتوپیا نامید که شهری آرمانی بود

در این فیلم هم ما داریم همین جهان را میبینیم که پدر سم (پسر سازنده این برنامه ) براش در اول فیلم در موردِ چیزی که ساخته و یه کلون(همزاد) از خودش به صورتِ کامپیوتری برای کنترل اونجا ساخته که یه شبکه ای رو بسازه در آن و میخواد که این برنامه رو به مردم به صورتِ مجانی عرضه بکنه و بهشون بده

ولی پدرش غیب میشه و دیگه اثری ازش پیدا نمیشه و با این حال آلن دوستِ او بهش وفادار میمونه و پسرش سم رو یجوری نگه میداره و بهش امید میده و براش نقشِ پدرش که مرموزانه غیب میشه رو بازی میکنه

چند سال(20) میگذره و الان در فیلم ما سالِ 2009 هست و بعد میبینیم که یه شرکت غولی هست برای خودش که پدرش تاسیس کرده

یه شرکت غول در کامپیوتر یه چیزی مثل مایکروسافت و یا اپل

بعد میبینیم که در صحنه ی بعدی داریم میبینیم که این سم ما 20 سال بعد سوار موتور میره دنبالِ کار و بارش که پلیس میوفته دنبالش و ایشون میره به شرکت پدرش ولی از در پشتی میره وارد بشه که گوشی خودشو یجوری وصل میکنه به سیستم ورودی و بعد یه برنامه ای رو که باز کرده رو اجرا میکنه و بعد یسری کد رویِ شبکه داریم میبینیم و به راحتی میبینیم که هک میکنه و در باز میشه و واقعا به عنوان یه امنیت کار بهتون میگم که مزخرفترین صحنه ای بود که دیدم یعنی چی با دوتا کلیک رویِ یه دکمه رو گوشی لمسی سیستم هک میشه برادر من ، آنونیموس که غول هکرها هستن اینجوری نیستن که تو هستی

خب وارد میشه و در این حین هیئت مدیره شرکت باباش رئیس جدید رو میارن رو کار و بعد ایشون هم به راحتی از دوربین ها رد میشه و با یه لیزر میزنه کورشون میکنه(درسته میشه این کارو کرد ) و بعد هم از پله ها بالا میره و در این حین هیئت مدیره در این مورد میگن که چه کنیم و چکار کنیم و میخوان با پولی کردن برنامه ای که پدرش مبتکر اون بوده ازش پول دربیارن و دارن سهام میفروشن که سَم وارد اتاق سرورشون میشه(اتاق سرور جای امنی هست و هرکسی رو نمیزارن بره چون کل هستی یه شبکه هست) ولی خب چون فیلمه راحت میره ولی خب نگهبانه متوجه ورودِ این پسرمون میشه و بعد ایشون میره سراغِ یه رک و درش میاره (رک جایی هست که سرور رو نگه میدارن و چندتا سرور رو توش نگه میدارن به صورتِ عمودی) و بعد گوشیشو در میاره و دوباره با همون برنامه میزنه خار سیستم رو میگاد و بعد هم کل سیستم عامل رو تویِ شبکه پخش میکنه

و بعد هم از بالا پشتبام فرار میکنه و چتر باز میکنه و بعد پلیس دستگیرش میکنه و بعد ایشون از بازداشتگاه میاد بیرون و بعد هم میره به خونه اش که یه جور کانتینر هست که این یجوری تبدیلش کرده به خانه برا خودش و به سگش که فیلمش رو در سامانه شرکت در هنگام پخش سیستم عامل داد غذا داد

در دیالوگی که بالای پشت بوم میان نگهبان و سم برقرار میشه گفته میشه که بیشتر سهامِ شرکت برایِ یه مرد هست که این سم خودمون هست و اون برنامه ای که پدرش میخواست مجانی به دست مردم برسه رو به مردم مجانی ارائه داد و بعد هم میبینیم که در خونه اش با آلن حرف میزنه که تو اینجا چیکار میکنی و آلن میگه بهت زنگ زدم برنداشتی و سم در موردِ این میگه که این از دوازده سالگی مراقبش بوده و مثل پدرش بوده البته اینها رو اینجوری که من نوشتم نمیگه و به صورتِ یه دیالوگ میگه و بعد هم آلن بهش میگه وای چه جایِ قشنگیه و خوب جایی هستی و بعد زخمِ ناشی از فرودِ ناموفقش رو میبینه که ماجرایِ شرکترو میگه

به الن میگه که انتظار نداری که من شرکت رو اداره کنم و بعد الن میگه نه و شرکت هم خوشش میاد که تو توی این جایگاه نیستی و اینجوری اونها میتونن هرکاری که میخوان رو بکنن و بعد هم سم خوشش نمیاد و میره یه کاتالوگی در موردِ موتور رو داره نگاه بهش میندازه و میگه چرا اومدی اینجا و بعد آلن پیجر خودشو نشون میده و میگه یه پیام دریافت کرده و بعد سم میگه هنوز اینو داری و الن میگه پدرت ازم خواست که اینو حتی توی تخت خودم هم داشته باشم و بعد بهش میگه که این پیام از دفتر بابات تویِ بازارچه بهش رسیده که سم یهو یجوری میشه و بعد بهش میگه که 20 ساله که بهش پیام نداده و بعد براش تعریف میکنه که پدرش بعد از این که از پیش پسرش میره و همون شب هم ناپدید میشه قبلش میاد پیش این آلنِ خودمون و بعد براش میگه که من راهِ حلِ مشکلی که داره رو پیدا کردم و این رو بیان میکنه که اون میگفت مشکلِ الگوریتم های ژنتیکی و تلپورت کوانتومی رو حل کرده (راستش اینجاش خار مزخرف گوییه چون اینها از مواردِ مشهور شبه علم هستن که یه سری اراجیفن ولی خب فیلم رو جذاب میکنن و مردم هم خب میخوان هیجان داشته باشه) و قراره همه چیز رو عوض کنه از علم و پزشکی و دین(راستش حالا به اونجاش میرسیم که این برای خودش یه نخبه ای بوده که خیلی میخونده و میدونسته )

سم میگه آلن تو تنها کسی هستی که باور داری که اون مرده و یا رفته یه جایی توی کُستاریکا و میگه که من خسته ام و حوصله ندارم و بیا یه چند سال دیگه باهم این رو بگیم(یعنی میگه کسشر به من نگو) و بعد آلن بهش کلید های اون بازیکده(یه زمان بازیها به صورتِ دستگاه های خودپرداز بودن و توی یه مکانی به که من بهش میگم بازی کده بودن و این برای دهه 70 و 80 و 90 میلادی هست ولی البته دیگه نیستن و کافی نت ها و گیم نت جاشو گرفتن )

و کلید رو میده بهش و میره و بعد هم سم ما میره سراغ اونجا و بعد هم میره بازی ترون رو بکنه که اونجا قرار داره و بعد سکه رو میندازه اونتو که بعد میبینه سکه برخلافِ معمول داخل دستگاه نمیره و میوفته زمین و بعد زمین رو که نگاه میکنه کشف میکنه که این کنسول بازی گنده هی جا به جا میشه و جاش رویِ زمین مونده و بعد تکونش میده و میبینه که یه دری پشتِ این هست و اون رو باز میکنه و وارد میشه و اینجا در اصل جایی بوده که پدرش کار میکرده و میره سرِ میزِ باباش که گرد و خاک ها رو برداره که میبینیم ای دلِ غافل یه کامپیوتر هست یه کامپیوترِ لمسی(یعنی دهه هشتاد میلادی این دستکاه های لمسی بوده و باهاش آدم ها کار میکردن و من بهتون بگم این واقعا این جاهاش از نظر من که در علوم کامپیوتر درس خوندم واقعا مزخرفه و دروغه و واقعی نیست و این فناوری سالها بعد در سالهای هزاره سوم اومد و اون زمان هنوز اصلا ال سی دی هم نبود و صفحه نمایشهای لامپی(گنده ها) بودن) و بعد میبینه که یه صفحه فرمان هست که دقیقا مثل خط فرمان لینوکس هست (یه زمان ویندوز همین جوری بود و زمان این بابای سم هم ویندوز و مکینتاش همین مدلی بودن)

و بعد یسری دستوراتِ لینوکس رو وارد میکنه (واقعا منو چی فرض کردن این مزخرفات رو گذاشتن تو فیلم آخه لینوکس هنوز اون موقع نبود که کارگردان الاغ، البته خب برای جذاب کردن فیلم اینکارو میکنن و خب منم نمیخوام بهشون گیر بدم چون یارو میخواد فیلمش فروش بره دیگه) خب یه صفحه هست که زمان 20 سال و 11 ماه و 20 روز و 16 ساعت و 22 دقیقه و 14 ثانیه رو نشون میده(واو یعنی از اون موقع کسی وارد دستگاه نشده و این دستگاه روشن بوده ، بیست سال کامپیوتره روشن بوده آخه لعنتی سرور که همیشه روشن هست رو هرسال سرویسش میکنن که مشکلی نداشته باشه 20 سال روشنه برا خودش، واقعا برای من اینها مزخرفه چون تو رشته ای درس میخونم که اینها رو میدونم و برام اصلا این ها قابل قبول نیست این ها ولی خب بگذریم )

سم سعی میکنه وارد سیستم بشه

خب توی خط فرمان هایی که ما داریم باید دستور وارد کنی و سیستم اجراش کنه و این سم میخواد وارد سیستم بشه که میگه که نمیتونی وارد بشه و بعد سخنِ پدرش در 20 سال پیش را به یاد میاره که بهش میگفت بیا دورش بزنیم(توی انگلیسی میشه Backdoor) و بعد این برادر میره سراغِ فایلهای سیستمی که در یه پوشه به نام bin ذخیره شده(راستش توی لینوکس همینجوریه مثل درایوِ C ویندوز میمونه) و بعد این یه برنامه رو میخواد اجرا کنه و اون برنامه کنترل لیزر هست که پشتِ سرش قرار داره و اونو اجرا میکنه و تلپورتِ کوانتومی میشه

و بعد سم ما میبینه که به یه دنیایِ دیگه منتقل شده همون دنیای بی عیب و نقصی که پدرش میخواسته بسازه و در چند پست گفتم این رو از افلاطون گرفتن و میشه گفت این رو از افلاطون اقتباس کردن و بعد میبینه که واقعا پدرش در موردِ چیزایی که بهش میگفته راست میگه و واقعا اون دنیایی که میگفت رو ساخته و بعد یسری میان پیداش میکنن و بعد برش میدارن میبرنش به مسابقه و بعد میزارنش تویِ یه آسانسوری که میره پایین و بعد میرسه پایین از چهار جهت چهارتا خانم خوشگل میان سراغش و بعد لباساشو در میارن( خب چهارتا زن خوش هیکل زیبا همه لباساتو دربیارن چه حسی دارید؟ Yum Yum  ، بگذریم حالا اون تیکه رو میزارم) و در این حین میگن این فرق داره (راستش نفهمیدم منظورشون چیه فکر کنم از هیکلش خوششون اومده) و بعد یه دیسکی میاد بالا و بعد یه صدا میاد که بهش میگه که

«توجه کن برنامه تو یه دیسک رو دریافت میکنی که تمام اعمال و رفتار و آموخته های تو بر روی این دیسک میره و در صورتِ گم کردنِ دیسک یا سرپیچی از دستورات محکوم به تجزیه شدنِ اضطراری خواهی بود»(یعنی این یه چیزی مثل نامه اعمال میمونه که تو هنرستان کلاس دینی بهم گفتن خدا تو روزِ قیامت این رو بهتون میده که هرکاری که کردی و نکردی اینتو هست و یجورایی همین ایده دینی رو اقتباس کردن و اینکه اگر سرپیچی کنی معدوم میشی)

و بعد اینها که میرن میگن بری که مسابقه بدی و بعد این از یه زن با موی یخی(بلوند سفید نیستش زرده) میگه باید چیکار کنم و زنه بهش میگه

زنده بمونی

و بعد میره مسابقه بده و این داداشمون هم از هیچی اینجا خبر نداره که چه خبره و بعد هم همینجوری بدون اینکه تا حالا اونجا باشه برای خودش کولاک میکنه و بعد سعی میکنه که فرار کنه که نگهبانهای لباس سیاه با نوار مسی میان سراغش و بعد هم شکستش میده ولی میبینه که این تجزیه نمیشه و ازش خون میاد و متوجه میشه که این برنامه نیست و یه آدمه و بعد رئیس اونجا اون رو میبینه و بعد ازش میپرسه کی هستی و میگه سم فلینم و بعد میارنش بالا و بعد ما میبیینیم که پدرش هست و بعد هم یه ذره خوش و بش میکنن ولی بعد میگه که من بابات نیستم اوشکول و بعد متوجه میشه که این کلونی هست که پدرش از خودش ساخته به نام کلو که میره باهاش مبارزه کنه و با موتور هم اینکارو میکنه و خیلی جالب به صورتِ انتزاعی موتورسواری میکنن و بعد هم که درنهایت میاد سراغِ سم یه غریبه مرموز وارد میشه و سم رو نجات میده و میبرتش بیرون از محل مسابقه و بعد هم میبینیم که عهِ یه خانم با موهای مدل مصریه(یادش بخیر مامانم بچه بودم همین شکلی میکرد موهاشو)

و بعد سم که میبینه ایشون زنه و میگه من کورا هستم مثل اینکه خوشش میاد(نپرسین از کجا فهمیدم همه ما مردها از این زن خوشکلا ببینیم خوشمون میاد)

و بعد از کورا میپرسه که دیگه دنبالمون نمیان و کورا میگه نه موتورهاشون برای این جاها کار نمیکنه و نمیتونن دنبال ما بیان و میرن به مقرِ کوین فلین ما که کوین ما در حالِ مراقبه هست به سبکِ بودیست های ژاپنی(بودیسم یه شاخه بزرگه که باهم فرق دارن) و بعد هم ما کوین رو میبینیم که برای خودش عارفِ بودایی شده و حرفهای مبهم میزنه و بعد هم خیلی ریلکس برمیگرده و سم رو میبینه و بعد میگه

"خیلی زمان گذشته،بیشتر از اونی که فکرشو بکنی"(آره ما هم میدونیم بنال) و میگه تو اینجایی و تازه اینجا از کسشراتِ فلسفی که میگه میره بیرون و سم رو بغل میکنه و میگه تو بزرگ شدی و اینجایی و در همین حین دوربین میره سراغ کورا که چپ چپ نگاه میکنه و یجوری نگاه میکنه(چرا با این چهره خوشگل منو داری میکشی عزیزم، راستش خیلی خوشکله لامصب)

و بعد هم میگه آلن بهم گفت که با پیجرش تو تماس گرفتی و من کارگاهتو پیدا کردم و بعد کوین بهش میگه که سر میز غذا حرف میزنیم و بعد میره روی بالکن و انگار وارسته شده و داره حال میکنه و بعد میبینیم که کورا بهش کتابخانه بزرگِ این کوین رو نشون میده که کلی کتاب از نویسنده های بزرگ دنیا داره و اینها رو خونده و ازشون الهام گرفته و گفتم این کوین فلین واقعا برای خودش نابغه ای بوده و بعد کورا بهش میگه کوین به من هنر از خود گذشتگی رو یاد داده اینکه از خودمون بگذریم اینکه خودمون رو از معادله حذف کنیم(یعنی اینکه ایثار کنیم)

بعد سرِ میزِ غذا داریم میبیینیم که وا عجب میزی چیده یه خوک رو کباب کرده(خوک از کجا گیر آوردن الله اعلم) بعد کورا در حالی که داره یه چیزِ آبی رو مینوشه داره نگاش میکنه(ای داد این از سم خوشش اومده ،ای کثافت چرا انقدر دخترکشی) و ازش میپرسه چندسالته سم و باباش میگه الان باید حدودِ 27 سالت باشه و بعد میگه کل تک (California institute of technology)(راستش یه دانشگاه معتبره برای درس خوندن در کامپیوتر) و بعد میگه ازش زدم بیرون(یعنی ترک تحصیل کردم دیگه،شاید منم زدم بیرون) و بعد باباش ازش میپرسه زنی دوست دختری چیزی نداری(چیزی نمیگم) که میگه یه سگ دارم ماروین و سالی یه بار هم به انکام سر میزنم و بعد داستانِ انکام رو براش میگه

براش میگه که ترون و کلو همکارای من بودن توی ساختن اینجا و ترون رو آلن ساختش و کلو رو من ساختم و بعد میگه که من کلو رو ساختم که یه دنیایِ بی نقصی رو بسازه و کارمون عالی بود و داشتیم یه اتوپیا رو میساختیم(شهری بی نقص و عاری از مشکلاتِ انسانیه) و چند ساعت توی این دنیا میشد چند دقیقه تویِ جهان خودمون(جهان واقعی خودمون)(گفتم به افلاطون و دنیای فرم هاش ربط داره اینجا رو میگفتم)

و درست درحالی که فکر میکردم بهتر از این نمیشه یه اتفاق غیر منتظره افتاد یه معجزه الگوریتم های هم ریخت

شکل جدیدی از زندگی(یعنی یه حیاتِ دیجیتالی رو این آقا ساخته بوده و اونها رو با کامپیوتر قاطی کرده بوده و کلا این دنیا رو برای خودش ساخته بوده(چرت و پرت محض، خوبه دیگه برای پیاز داغ بدرد میخوره البته بهتون گفتم که اینها در حقیقت از تئوری افلاطون و آرمانشهری که بیان میکنه اقتباس شده و واقعی نیست

و بعد سم میگه تو اینها رو ساختی و کوین قهقه میزنه و میگه که

«نه ، نه ، اونها کم کم آشکار شدن،مثل شعله های آتیش و درواقع اونها به هیچ جایی متعلق نبودن، شرایط مناسب میشه و اونها درست میشن، انسان ها قرنهاست که در موردِ خدایان و ارواح و فضایی ها خیال پردازی میکنن ، هوشی فراتر از هوشِ خودش، من اونها رو اینجا پیدا کردم، مثل گل هایی توی برهوت، کاملا ساده و بی ریا و به طور غیر قابل تصوری خردمند بودن تماشایی بودن، تمامِ چیزایی که امیدوار بودم که داخلِ سیستم پیداشون کنم، کنترل ، نظم، کمال همشون بی معنی شدن، داشتم توی تالاری از آیننه ها زندگی میکردم و ایزوها(الگوریتمهای ژنتیکی) نابودش کردن و اگر بدونی کد اصلیشون چه کارایی میتونست بکنه ، DNA دیجیتالشون، بیماری به تاریخ میپیوست ، علم ، فلسفه ، هر ایده ای که بشر برای نظریه ی "جهان برای همه " داشته(منظورش اتوپیا هست) و ترکیبی از علم و زندگی دیجیتال بود، ایزو ها قرار بود هدیه من به دنیا باشه»

و بعد سم میگه چی شد و بعد میگه کلو و میگه که کلو بهشون نارو زد و خودش شد رئیس و برنامه های فلین رو دنبال کرد برای اهدافِ خودش و ترون رو کشت و بعد فلین بارها باهاش مبارزه کرد ولی هربار مبارزه اونو قوی تر میکرد و کلو ایزوها رو یه نقص میدید و اونها رو نابود کرد و کشتشون و بعد میگه دروازه برای من بسته شد و نتونستم برگردم و رفتم و سم میگه که من وارد شدم و کوین بهش میگه برای یه میلی چرخه(سایکل cycle) یعنی 8 ساعت بازه و بعد کورا بهش میگه که همین که کوین بره روی شبکه کلو هرکاری میکنه که دیسکِ کوین رو به دست بیاره و کوین ادامه میده که این دیسک من اینجا همه چیزه و میتونه اون وارد جهان واقعی بشه و این کلا از نقص بدش میاد پس میزنه بابای هستی رو درمیاره و من نمیذاریم این جوری بشه

و سم بهش میگه خب پس هیچکاری نکنیم و باباش میگه

«باورت نمیشه که هیچ کاری نکردن گاهی تاچه حد میتونه مفید باشه»

و بعد میگه که مگه تو خبرم نکردی ؟میگه نه من پیجت نکردم و کلو این کارو کرده و اون تو روکشیده تو بازی تا یه مهره به دست بیاره تا بازی رو عوض کنه و با وجود تو حتی بیشتر از چیزی که داشته به دست آورده و اون میخواد که من و تو باهم بریم به سمتِ دروازه و این بازی الان دیگه بازیه اونه و تنها راه برنده شدن بازی نکردنه و سم بهش میگه نمیخوای بیای خونه و پدرش بهش میگه که

«گاهی وقت ها زندگی کاری میکنه که تو قیدِ یه چیزایی رو بزنی از جمله امید و آرزوهات»

و بعد هم توی راهرو که داره میره از کورا میپرسه این برای چی از چیزی که خودش ساخته تا این حد میترسه؟ و بعد میگه اون که کلو رو ساخته برای چی نمیتونه نابودش کنه که میگه چون اگر اینکارو کنه هردوشون نابود میشن و میگه من میرم و آلن رو پیدا میکنم و از بیرون یجوری مشکل رو حل میکنیم

«شاید اینجا بازی اون باشه ولی تویِ دنیای من اونو با یه کلیک نابود میکنیم» و به کورا میگه یه حسی به من میگه که تو هم نیمخوای که تا آخرش اینجا گرفتار بمونی

و کورا بهش میگه که به نظرم باید بینش(wisdom) باباتو بهش گوش بدی و کورا میرهو بعد کورا یکم بهش فکر میکنه و بعد یه چیزی رو از کتابِ ژول ورن درمیاره و بعد میره پیش سم(اینو قایم کرده بود) و بعد میگه یه برنامه ای به نام "زئوس" بود که در کنار ایزو ها میجنگید و شنیدم که هرکسی رو هرجا که بخواد میتونه ببره و میگه این آدرسش هست تو خودت رو تا اونجا برسون اون خودش تو رو پیدا میکنه و بعد باباش میاد سراغش که میبینه اون با موتورش از اونجا رفته و داره میره که خودشو به شبکه برسونه و بعد میره دنبالِ کارش که همون زنه مو یخی رو میبینه که لباس تنش کرده و میگه دنبال کسی هستی و میگه چرا اینو میگی

و بعد هم میفهمه که این زئوس رو میشناسه و میبرتش اونجا و در این حین هم کوین(باباش) متوجه میشه و میخواد که بره تا نجاتش بده و کورا سعی میکنه آرومش کنه که میگه یه بار پسرم رو از دست دادم و نمیخوام دوباره از دستش بدم

بعد اون زنه میبرتش یه جایی نمیدونم چی بهش بگم ولی یه محل گرد هم آیی هست و بعد میبیینن که اینها شورشی هستن و میخوان با زئوس علیه این کلو وارد بشن و یه مو یخی مرد به نام کستو هست که اینو میشناسه و بعد میگه پسر فلینو برداشته اورده و بعد هم اینها میدونن که حضور این یعنی که اتفاق مهمیه و بعد نوشیدنی مفتی به همه میده(نوشیدنی مفتی همون مشروبات خودمونه) و بعد بهش میگه دنبال زئوس میگردم و بعد برش میداره میبرتش و بعد در این حین کلو مخفیگاهِ کوین و کورا رو پیدا میکنه ولی اونا رفتن و بعد کلو به یاد میاره که چجوری فلین کلو رو ساخته و بعد بهش ماموریت داده که قراره یه دنیای بی نقص رو بسازی و بعد هم میفهمه رفتن به سمت دروازه و میره به اون سمت

در همین حین کستو داره برای سم میگه که زئوس همیشه همین اطراف بوده از همین روزای اول راه اندازی شبکه تا الان و برای امنیت بیشتر اون باید همه زوایا و جنبه ها رو در نظر بگیره و بعد میگه من هستم و بعد میگه من میخوام برم و بعد میگه حالا کی تو رو اینجا رسونده و بعد بهش میگه که کورا و بعد این خوشش میاد میگه برای خیلی وقت پیش بود ولی خب ما نیومدیم گذشته رو مرور کنیم و بعد سربازای گلو میرسن و یه آهنگ الکترو باحال میزارن و کورا هم سر میرسه ولی بعد از درگیری دست چپ کورا رو میزنن قطع میکنن که خود کوین فلین رسید و همه چی عوض شد که یکی دیسکِ کوین رو میدزده ولی زئوس گیرش میاره و میوفته دست خودش و بعد که نجات پیدا میکنن کوین میگه کاری نمیکنیم و ساکت و آروم میمونیم و صبر میکنیم و بعد میگه به روش تو میریم جلو و میریم سمت دروازه و بعد در راه دیسک کورا رو برمیداره یه مقدار انگولکش میکنه و وارد کد ژنتیکیش میشه و تعمیرش میکنه و بعد میفهمه که این یکی از آیزوها هست و زنده است و به سم میگه که کد ژنتیکی این چقدر برای دنیا ارزش داره و بعد سم میگه اون برای من جونش رو به خطر انداخت و باباش میگه

«بعضی چیزا ارزش خطر کردن رو داره» و بعد کلو میره پیش زئوس و دیسک رو ازش میگیره و بعد یه مقداری باهم سم و کوین حرف میزنن و در مورد چیزای مختلف میگن و بعد میگه که تقصیر من بود و کلو خودِ منه که دنبال کمال هستش ولی کمال جلوی چشمم بود (منظورش زندگی توی دنیای واقعیه، راست میگه باید توی همین دنیا زندگی کنیم نه دنیای خیالی ذهنی و آرمانشهر) و سم بهش میگه ببین چه چیزی ساختی این بی نظیره و باباش میگه

«من حاضرم قید همه اینها روبزنم تا بتونم یه روز بیشتر کنار تو باشم»

و بعد هم کلو زئوس و اون زن مو یخیه رو منفجرشون میکنه و میره دنبال کارش و بعد در همون حین کورا بیدار میشه و از کورا میپرسه که چی شد که باباش آشنا شده و اون داستان رو براش میگه و میگه که کلو همه ایزوها رو میکشته و رحم نداشته و تمام کسایی که کورت میشناخته رو کشته و بعد اومد سراغ من و یه برنامه اونو از شهر خارج کرده ولی پیداش میکنن و منتظر مرگ بوده که دست یکی رو روش شونه های خودش حس کرده و وقتی چشمامو باز کردم رو به روی من آفریننده ایستاده بود بابات اون جونمو نجات داد

کورا در مورد دروازه میگه که هر وقت میدیدیمش یادِ فلین میوفتادیم ولی این برای من یه شبیه از طلوع خورشید بوده(این زنه نمیدونه خورشید چیه و نبوده توی دنیای ما) و از سم میخواد براش توصیفش کنه که سم میگه درخشان و گرم و بعد به کورا نگاه میکنه و میگه زیبا(ای بَلا خوب مخ میزنی) و کورا خوشش میاد و در همین حین کوین از اون مراقبه ای که داره میاد بیرون و این صحنه کنار هم بودن این دوتا رو میبینه و خوشش میاد و بعد میفهمن که کلو مسیر رو عوض کرده و کلا چون نمیتونه برنامه ای رو بسازه برنامه های موجود رو نابود میکنه و یا ماهیتشونو عوض میکنه و میفهمن که داره یه ارتش میسازه و بعد کورا میره که نگهبان ها رو سرگرم کنه و خودش به قولی خودشو از معادله حذف کنه(خودشو فدای اینها کنه) و بعد کوین متوجه میشه که اون ترونه که کورا رو گیر میندازه و بعد کلو میره سخنرانی کنه ولی قبلش کورا رو میارن پیشش و میگه برای تو یه برنامه ویژه دارم و میگه بفرستنش به اتاقش(خب ذهن منحرف من میتونه بفهمه چیکارش میخواست بکنه اونم اون دختر لامصب رو 😍) و بعد کلو برای ارتشی که ساخته یه سخنرانی میکنه و میگه ما خودمون رو از بندگی خدای دروغینی که مارو به بندگی کشونده بود راحت کردیم، کوین فیلن و داد میزنه که کوین کدوم گوری هستی و میگه دنیای ما دیگه یه قفس نیست و از الان میتونیم وارد مرزهای بعدی بشیم و به دیسک کوین اشاره میکنه و میگه بر خلاف کوین که مزیت های دنیای مارو برای خودش میخواست من دنیای اونها رو باز و قابل دسترسی برای هممون میکنم (یعنی میخواد خار جهان هستی رو سرویس کنه) و به من وفادار باشید و من هیچوقت بهتون خیانت نمیکنم

و بعد سم میره سراغ اتاق کلو بعد هم دیسک رو به دست میاره و بعد اونو به همراه کورا برمیداره و میرن سراغ باباش که یه سفینه رو برداشته وفرار میکنن و کلو هم میوفته دنبالشون به سمتِ دروازه و بعد از یه نبرد هوایی حماسی ترون که کلو اون رو دوباره برنامه ریزی کرده بود فلین رو به یاد میاره و ضد کلو میشه ولی کلو وسیله اون رو برمیداره و میره دنبال اونها

بعد اونها به دروازه میرسن ولی کلو زودتر از آنها میرسه و همون صحنه ای که قبلا براتون فرستادم تو کانالم

و کلو میگه

«من همه کاری کردم هرکاری که تو ازم خواسته بودی و من نقشمونو عملی کردم تو قول دادی که من و تو با هم دیگه دنیا را تغییر میدیم ، تو زیرِ قولت زدی
"-میدونم ، اینو فهمیدم(کوین فلین میگه)|
من سیستم را به حداکثر پتانسیل(میزان کارایی) بردم من سیستمی بی نقص را درست کردم»

و کوین فلین بهش میگه

«حقیقت در مورد کمال(بی نقصی) اینه که غیر قابل شناخته و بهش نمیشه رسید اما میبینی جلو روی تو هست تو این را نمیدونی چون من تو را اینجوری درست کردم اون موقع که درستت کردم اینو نمیدونستم متاسفم دوستِ من متاسفم»

و بعد هم کتکش میزنه و ولی میاد به سراغِ کورا و سم که کوین حواس کلو رو به خودش جلب میکنه و بعد دیسکشو درمیاره ولی میبینه که دیسک کوراست و دیسکِ کوین به کوراست و میره سراغِ اونا و در این حین بهش میگه برو و کورا رو هم با خودت ببر و اونا میرن و در آخرین لحظات فلین باز تلفیق با کلو رو انجا میده و کلِ جهان ترون نابود میشه و اونها به دنیای واقعی میرن و دنیای اتوپیا نابود میشه

سرنوشت همه اتوپیاها در نهایت به همین جا ختم میشه باید نابود بشن

سم بعد از برگشتن به دنیای خودشون کلِ دنیای ترون رو در یه رم مموری سایز متوسط (اینها رو توی دوربین عکاسی میزاشتن) بارگذاری میکنه و میره و اونو به گردنش میندازه و بعد آلن رو میبینیم که پیجش کرده و بهش میگه که فردا میریم شرکت و تو رئیسی و میخواد که انکام رو برای خودش به دست بگیره و بعد هم از اونجا میره

کورا بیرونه و بعد بهش میگه چیکارکنیم و میگه قراره دنیا رو عوض کنیم(فکر کنم اینم توی همون رویاهای باباش هست الاغ درس نگرفت که دنبال این طرح ها نباشه)و بعد سوار دووکات باباش میره که به کورا طلوعِ خورشید رو نشون بده و بانو در حالی که این بچه خوشگل رو رو موتور بغلش کرده(وای چقدر دوست دارم این حسو ، ای لعنت به این زندگی)

داستان تموم شد

ولی میخوام بگم که خیلی جلوه های ویژه توی این فیلم به کار رفته و گرافیک بسیار عالی که داره کار خیلی افراد هست و در پایانِ فیلم اسم افرادی که درش شرکت کردن رو نشون میده که نشون میده که این فیلم خیلی براش زحمت کشیده شده

واقعا عالی بود

Very Very Impressive

«چرا مجبورم میکنی حقیقتی را بگویم که ندانستن‌ش برایت موجب بهترین لذت‌هاست؟بهترین تقدیر آن‌ست که در دسترس شما نیست،یعنی نزادن و نبودن.پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است.» ×سیلنوس‌به شاه میداس×
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید