معمار علی اکبر اصفهانی تصمیم میگیرد به گونهای مسجد شاه را بسازد که ماندگار شود. شیخ بهایی احترام ویژهای برای معمار قائل بوده و با نظر شیخ ۲۰ متر فنداسیون را پایین میرود و به جایی که زمین سفت میشود، میرسد. بعد روی آن دیوارها و جزرهای دیوار را با گل و آهک میچیند. بعد درخواست زنجیر میکند. زنجیرها را از بالای ستونها به پایین آویزان کرده و آنها را اندازه ستونها در میآورد. در آخر زنجیرها را به شیخ بهایی میدهد تا به خزانه داری شاه تحویل دهد. پس از آن معمار علی اکبر اصفهانی غیب میشود.
شاه صفوی که تمایل به اتمام هرچه سریعتر مسجد داشته از غیبت معمار بسیار خشمگین میشود و دستور میدهد تا او را پیدا کنند. بعد از مدتها که خبری از او پیدا نمیشود تصمیم میگیرد کار را به معمار دیگری بسپارد که سایرین بعد از بازدید از مسجد درحال ساخت به عظمت معماری علی اکبر معمار پی میبرند و حاضر به ادامه مسئولیت او نمیشوند. شاه دستور میدهد که معمار را پیدا کنند ولی نتیجهای حاصل نمیشود.
چند وقت بعد معمار به اصفهان باز میگردد و به سراغ شیخ بهایی میرود. شیخ به او میگوید که شاه به خون او تشنه است که از او میخواهد برای دیدار با شاه وقت ملاقات بگیرد تا شاه را قانع کند. شیخ وساطت میکند که شاه معمار را ببینید. شاه میگوید اگر دلیل قانع کنندهای برای این غیبت نداشته باشی گردنت را خواهم زد. معمار علی اکبر اصفهانی از شاه می خواهد تا زنجیرهایی را که به خزانه داری دادهاند بیاورند و از ستونها به پایین آویخت.
آنجا بود که شاه دید زنجیرها بلندتر از ستونها است. معمار در توضیح این اتفاق گفت که سازه بر اثرگذر زمان نشست کرده و او به این موضوع واقف بوده و به همین خاطر رفته تا گذر زمان اجازه بروز این حادثه را بدهد و بتواند به شاه ثابت کند. در غیر این صورت اگر میماندم شما مرا مجبور به ادامه ساخت مسجد میکردید و ساخت گنبد روی این ستونها قطعا دچار تخریب میشد. شاه از این هوش و ذکاوت معمار علی اکبر اصفهانی بسیار لذت برد و وی را تحسین کرد.
https://esfahanuntold.com/text/4393