خب بعد مدت ها بریم سراغ آقای جیم....
آقای جیم و فرشید رفتن توی خیابون ،قدم میزدن و مردم تماشا میکردن:
+جناب جیم!
-جانم؟
+شما آدما خیلی جالبید ولی من هنوز نفهمیدم چرا خدا به ما دستور داد به شما سجده کنیم!یعنی شما هم مثل مردم قبل خودتون قتل و خشونت زیادی دارین و ...
-هی فرشید جان در مورد کارای بدمون مثل خونریزی هامون اینطور بگم اگه میدونستیم که یه روزی میرسه هیچکاری ازمون بر نمیاد قطعا اینارو انجام نمیدادیم اما خب مثل اینکه فراموشی داریم!
+عجب یعنی اینهمه درروز آدم میمیره و شما بازم مرگ رو فراموش میکنین؟!
جیم سری تکان داد و گفت،توی 32 سال زندگیم اینو فهمیدم ما آدما خیلی خیلی فراموشکاریم!
+خدایا تو خودت میدونستی اینکار ها رو میکنن پس چرا اینارو خلق کردی؟
-ببین فرشید برای گرفتن جواب سوالت به نظرم باید اونجا رو نگاه کنی!
جیم با انگشت زوجی رو که توی پیاده رو نشسته بودن رو صندلی غروب خورشید میدیدن و همدیگه رو توی آغوش گرفته بودن رو نشون داد،فرشید با تعجب گفت:منظورت رو نمیفهمم یعنی این دو نفر جواب سوال منو میدونن؟
-یعنی تو نمیدونی منظورم عشق علاقه ای اون دوتا نسبت به همه؟
+نه والله !
-یعنی تو نمیدونی عشق چیه؟
+نه دروغم چیه؟ما فرشته ها نمیدونیم عشق چیه چون عاشق نمیشیم!چون جنسیت نداریم!در نتیجه تولید مثل هم نمیکنیم و نیازی به هورمون ها نداریم !
-هی فرشید،عشق تغییر مقدار هورمون های بدن نیست بلکه یه چیزیه که از روح سر چشمه میگیری!اینطوری که طرف رو انقدر دوست داری که هرکاری براش میکنی تا دوستت داشته باشه و هر کاری کنه میبخشی!
+اِه اینکه همون کاریه که خدا برای مخلوقاتش میکنه مخصوصا شما آدما!
جیم اشک تو چشماش حلقه زد بعد اشکش رو پاک کرد،فرشید گفت:راستی تو چطوری مفهوم عشق رو میدونی؟مگه تو هم عاشق شدی؟چون تا جایی که من میدونم آدم بی احساسی هستی!
-بی احساس؟نه شاید بشه گفت خشک اما بی احساس نه!درد،غم و خشم رو حس میکنم گرچه قبلا محبت و عشق رو هم داشتم!در مورد عاشق شدنم حالا میگم برات!
فرشید و جیم همینطور که داشتن از کنار اون زوج رد میشدن و غروب آفتاب رو تماشا میکردن به راهشون ادامه دادن....
