اسی
اسی
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

آقای جیم(5)

اخرین اقای جیم مال 8 اسفند پارساله!خداقوت بهم واقعا!



همینجوری که جیم و فرشید قدم میزدن و از وسط مردم رد میشدن جیم شروع کرد به صحبت کردن:

یادمه 17 سالم بود،درسم خوب بود اما نه اونقدر که باید باشه،پس تصمیم گرفتم برم سراغ کار،اولا شاگرد یه گچ کار بودم،حقوقش کم بود و کارش نسبتا زیاد ،البته خوبیش این بود که یکم کار هنری داشت توش و من دوسش داشتم اما خب بدردم نخورد!تا 18 سالگی شغلای زیادی رو امتحان کردم،از این شاخه به اون شاخه،از بنایی به شاگرد شوفری،بعد از اونم چند مدت توی یه فست فودی بودم؛هیچوقت نفهمیدم چی میخوام دقیقا برای همین همینجوری همه کارا رو ول میکردم وسط راه،کم کم نوبت سربازیم رسید،داشتم میرفتم سمت مدرسه سابقم تا مدارک مورد نیاز رو بگیرم و برم سربازی،حوالم دادن اموزش پرورش،اونجا که رسیدم یه اقای احمدی نامی بود مسئولش،ادم خوش چهره و کمی فربه،یکم حرف زدیم و اینا موقع خروج و خداحافظی یه دختر خانومی اومد توی اتاقش خیلی جوون بود و خوش چهره سلامی به من کرد و رفت سمت اقای احمدی،یهو اون رو بقل کرد منم با خجالت گفتم سریع تر از منطقه جرم فرار کنم که یهو شنیدم بابا محمد صداش کرد و فهمیدم دخرتشه،و البته این تنها چیزی نبود که فهمیدم،وقتی اومدم پام رو از اتاق بزارم بیرون فهمیدم یه چیزی جامونده توی اتاق،و اون قلبم بود!خودم حقیقتا به عشق در نگاه اول اعتقاد نداشتم برای همین گاها بعضی از خانومای موجه رو یواشکی هی نگاه میکردم شاید اتفاقی بیوفته که دیدم نه بابا کلا کنسله اما اون لحظه دیدم نمیتونم دل بکنم ازش،شاید بزاری روی حساب هورمون های نوجوونی البته شایدم بود اما به نظرم اونجا واقعا عاشق شدم!هوففف...

فرشید رو به اقای جیم کرد و گفت:جیم عزیز نظرت چیه برگردیم خونه بعد بقیش رو بگی؟

جیم با حرکت سر تاییدش کرد،فرشید از زیر بغل جیم اون رو بلند کرد و بلندش کرد و بال زنان اون رو به خونه رسوند داخل چند لحظه،بعد از اینکه توی خونه مستقر شدن جیم یه چایی ریخت برای خودش و فرشید و نشستن به صحبت کردن:

راستی فرشید چجوریه من روح و توی فرشته میتونیم غذا بخوریم؟

-راستش ما نیازی به غذا نداریم اما خب غذا خوردن جزو بزرگترین لذت های بشره برای همین خداوند اجازه نوشیدن و خوردن رو به شما میده گرچه از ماده واقعی تغذیه نمیکنین اما از اون لذت بهره میبرین،ما فرشته ها هم مثل شما روح هاییم،هیچ نیازی به غذا نداریم و البته هیچ سیستم تغذیه ای اما میتونیم بخوریم گرچه از مزه اش هیچی نمیفهمیم یا از بوش!

+عجب!خب کجا بودم؟

-همونجا که زهرا دختر اقای احمدی رو دیدین!

+تو از کجا میدونی اسمش زهرا بود؟

-عزیز من با اینش کار نداشته باش بگو!

+نه واقعا

-ببین توی بعد روحانی تلپاتی به شدت قویه برای همین اکثر اطلاعات ذهن شما ارواج قابل خوندنه!

+هوفف دلم نمیخواد باورش کنم!چون دوست دارم تعریف کنم

-تعریف کن میشنوم!از زبون خودت یه چیز دیگه است!

+میگفتم،حس اون موقع مثل حس پرواز چند مدت پیشمون بود!آزاد،زیبا و چطور بگم!فوق العاده بود!...



بقیشو تو پست بعد میزارم!

فعلا!

امضاء:اسی که اسماعیل نیست!

بی ربط اما قشنگ!
بی ربط اما قشنگ!


اسیآقای جیمقسمت 5 بعد قرن هامن نیز به جمع عکس بی ربط گذاران پیوستم
i am esi of write' i am immortal
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید