ویرگول
ورودثبت نام
اسی
اسی
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

بازم دروغگو!

این داستان پایان نداره چون هنوز زنده ام!

راستش رو بخواین یادم نیست کجا بودم یه لحظه برم قبلی رو ببینم بیام!

اومدم!داشتم میگفتم دروغام به یه جایی رسیده بود که دیگه از اون چیزی که انتظار داشتم بیشتر شد شدم معتاد دروغ!باور نمیکنین؟نه؟پس بعضی مسئولین چین؟ بلانسبت کلم که نیستن اگه توجه نمایید میبینید بیچاره ها دست خودشون نیست مجبورن دروغ بگن تا جایی که مغزشون کم میاره و شروع میکنن به گفتن چرندیات!منم همینطوری شدم روز به روز دروغ هام بیشتر و بیشتر شد تا اونجا که مدرسه رو میپیچوندم اونم چون تیزهوشان بودم باید نقشه درست حسابی میکشیدم تازه سختی کار اونجا بود که شهرستان ما تیزهوشان نداشت باید میرفتم تیزهوشان شهرستان دیگه که 30 کیلومتر فاصله داشتیم پس خودتون بگیرین باید برای اینکه با مینیبوس سر ساعت برسیم باید ساعت چند بیدار میشدیم ،آقا من لباس سیاه پوشیدم زیر روپوش از خونه اومدم بیرون روپوش رِ در اوردم گذاشتم تو کیف؛مینیبوس اومد سوار شدم گفت فلکه مرکزی پیاده میشم چون باید برم روستا چون مادربزرگم مرده،شایان به ذکر بگم دیروز پیامک زده بودم به راننده هماهنگ کرده بودم یه دونه عکس مراسم ترحیم تقلبی هم چاپ کرده بودم و دیگه برگه مراسم ترحیم که دروغ نمیگه اونم داد به رفیقم بده به معاون اگه اومد سر کلاس حضور غیاب کرد وپیاده شدم اما مثل خنگا از استرس تاکسی گرفتم رفتم مدرسه پشت دیوار قایم شدم تا اگه ماشین بابام اومد بفهمم دیگه خونه نرم که پاره ام اما الحمدالله شانس آوردم و نجات پیدا کردم ولی چون پول نداشتم ترک یه دونه خاور برگشتم!

از این اتفاق بدتر کلاس برقکشی ساختمان درجه 2(وات دا خاک چقدر اسمش طولانیه هوففف)میرفتیم منو دو تا رفیقم که از کلاس اول با هم رفیق بودیم و تو این کلاس نیز با هم همکلاسی بودیم میپیچوندیم کلاس رو ،روزای اول خوب بود اما کم کم تکراری شد و از بیکاری میرفتیم قبرستون یا بالا کوه کنار شهرمون(باید بگم شهر ما کوه پایه ای)اونجا هیچی نبود 2 کیلومتر میرفتیم بالا بر میگشتیم پایین یه بارم همت کردیم با دو چرخه رفتیم شهر بقلیمون که 6 کیلومتر فاصله داره و خودمون پاره کردیم گرچه آخرش لو رفتیم و به سه ماه کار اجباری در جزیره آشاپازاخانا(همون آشپز خونه!)محکوم شدم!الانم که زنده ام بخاطر اینه که کلاسا رایگان بود!



آقا چقدر بی مزه بودم امروز ولی اینبار سعی کردم یه خاطره خوب رو بگم چون فردا قراره بشینیم خون گریه کنیم!


امضاء:اسی که اسماعیل نیست!

liarدروغگودروغ گو
i am esi of write' i am immortal
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید