زده است بر سرم که بنویسم بهر چه نمیدانم اما فقط مینویسم،مینویسم از حال بد مادران داغ دیده وطنم،مینویسم از اشک پدری که سرو جوانش در خون خوابید و آن برادری که بدن سرد خواهر خردسالش را به دنبال جایی برای آسایش میکشد،مینویسم از فقر،مینویسم از دروغ،مینویسم از امامزاده ثروتمند و زندگان فقیر،مینویسم از نادانی به نام حسن فریدون که همه چیز را به گردنش انداختند و دم نزد و مینوسم از برجامی که در نطفه خفه اش کردند و به دنبال قاتل میگردند مسبب های این مرگ،مینویسم از مادری که بخواطر چند روز گشنگی و تشنگی کشیدن در این زمستان نمیتواند به طفلش شیر دهد ولی در آن ور خیابان قربانی میکنند به اسم حسین ابن علی به کام آقایان؛مینویسم از تن فروشان ایران،از سربازان مظلوم لب مرز و آن کولی کُرد در ته دره در حال فساد جسم،مینویسم از بیشرفانی که کشتند و گفتند اشتباه شده و عذرخواهی نیز نکردند؛مینویسم تا آیندگان بدانند وطنم سال های سال با مرگ قرار دادی سنگین بسته همچون قرار داد 25 ساله با چین،مینویسم که بدانند در ایران ما هیچ چیز از مرگ و فساد دورویی و دروغ نمانده که به نام خدا نزده باشند،مینویسم تا بدانند که اینجا دین میفروشند به دلار،مینویسم که مرغ و روغن و گوشت را چند برابر میفروشند آن هم در صف های طویل و منت نیز بر رویش و اخبار صف غذای رایگان در نیویورک را نشان میدهد و مسخره میکند،مینویسم از کرمانشاهیان زلزله زده در کانکس و چادر بعد از 2 سال و مینویسم از دشمن خیالی و مینویسم از حامیان دروغین فقرا مستعضفین در دوبلکس خیابان فرشته و مینویسم از مرگ که وطنم بویش را میدهد ...مینوسم از جهل برای آیندگان...