ابراهیم اسکافی
ابراهیم اسکافی
خواندن ۹ دقیقه·۴ سال پیش

آیا ماهیت بشر را می‌توان تغییر داد؟

برتراند راسل/ مترجم: ابراهیم اسکافی

برتراند راسل
برتراند راسل


عمدتاً چرندیاتی اندرزگونه بر سیاست حاکم است که عاری از هر گونه حقیقتی است.

یکی از اصول محبوبی که بیش از همه گسترش یافته، این است که «ماهیت بشر را نمی‌توان تغییر داد».  بدون آن که ابتدا «ماهیت بشر» تعریف شود، کسی نمی‌تواند بگوید این حرف درست است یا نه. اما آن‌طور که تا کنون رسم بوده، قطعاً اشتباه است. وقتی آقای الف این اصل را با حالتی از حکمتِ آمیخته با ابهت و قاطعیت بیان می‌کند، منظور او این است که همه مردم در همه‌جا همواره همان‌طوری رفتار خواهند کرد که او در خانه‌اش زندگی می‌کند. اندکی اطلاعات مربوط به مردم‌شناسی این باور را نقض می‌کند. در میان تبتی‌ها یک زن شوهران بسیاری دارد، زیرا مردان فقیرتر از آن هستند که بتوانند یک زن را کاملاً تأمین کنند، با وجود این، آن طور که مسافران بازگو کرده‌اند، زندگی خانوادگی در آنجا چندان هم فلاکت‌بارتر از جاهای دیگر نیست. رسمِ قرض دادن همسر به میهمان، در میان قبایل غیرمتمدن بسیار متداول است. بومیان استرالیا در سن بلوغ، عملی بسیار دردآور انجام می‌دهند که تا آخر عمرشان تا حد زیادی توان جنسی‌شان مستهلک می‌شود. طفل‌کشی که به نظر می‌رسد با ماهیت بشر در تضاد قرار دارد، تا پیش از ظهور مسیحیت تقریباً جهان‌شمول بوده است، از سوی افلاطون هم برای جلوگیری از ازدیاد جمعیت توصیه شده است. مالکیت خصوصی در میان برخی قبایل وحشی به رسمیت شناخته نمی‌شود. حتی در میان مردم بسیار متمدن هم ملاحظات اقتصادی آنچه را که «ماهیت بشر» خوانده می‌شود، پایمال می‌کند. در مسکو که وضعیت کمبود مسکن بسیار وخیم است، زمانی که زنی ازدواج‌نکرده حامله می‌شود، اغلب اتفاق می‌افتد که بر سر این حق قانونی که چه کسی پدر آن کودکِ در راه است چندین نفر با هم جدال می‌کنند، زیرا هر کسی را که قاضی حکم کند پدر فرزند است، قانوناً خانهٔ زن را با او شریک می‌شود و هر چه باشد، نیمی از یک خانه خیلی بهتر از بی‌خانه ماندن است.

در حقیقت «ماهیت بشرِ» جوان برحسب شرایط آموزش تا حد زیادی متغیر است. غذا و آمیزش جنسی از نیازهای بسیار عمومی است اما راهبان تبتی به کلی از آمیزش جنسی پرهیز می‌کنند و آن قدر کم غذا می‌خورند که فقط بتوانند زنده بمانند. مربیان آن طور که دلشان بخواهد می‌توانند با رژیم غذایی و آموزش مردم را درنده‌خو یا سربه‌زیر، ارباب یا برده بار بیاورند. هیچ حرفی از این مزخرف‌تر نیست که باور اکثریت وسیع مردم را نمی‌توان با اقدامات مناسب حکومت تغییر داد. افلاطون عامدانه جمهوری‌اش را بر روی افسانه‌ای بنا نهاد که می‌دانست مهمل است، اما او به درستی اطمینان داشت که تودهٔ مردم را می‌توان متقاعد کرد که آن را باور کنند. برای هابز این موضوع اهمیت داشت که مردم باید به حکومت ولو این که لیاقتش را هم نداشته باشد، احترام بگذارند؛ در مواجهه با این مسأله که کسب توافق عمومی برای چیزی تا این حد غیرعقلانی دشوار است، خاطرنشان کرد که مردم پیشتر به دین مسیح ایمان آورده‌اند، به ویژه به عقیدهٔ جزمی استحالهٔ جوهری. او اگر الآن زنده بود دلایل زیادی در تأیید علاقهٔ مردم آلمان به نازی‌ها پیدا می‌کرد.

از زمان ظهور دولت‌های بزرگ، تسلط حکومت‌ها بر عقاید مردم به شدت زیاد شده است. اکثریت وسیعی از رومی‌ها پس از آن که امپراتوران روم به مسیحیت گرویدند مسیحی شدند. در آن بخش‌هایی از امپراتوری روم که عرب‌ها فتح کردند، اغلب مردم دین‌شان را از مسیحیت به اسلام تغییر دادند. تقسیم اروپای غربی به مناطق پروتستان و کاتولیک بر مبنای گرایش حکومت‌های قرن شانزدهم تعیین شد. اما تسلط حکومت‌ها بر عقاید مردم، امروزه به شدت فراتر از هر زمان دیگری است. هر عقیده‌ای، حتی اگر اشتباه هم باشد، وقتی بر رفتار توده‌های عظیمی از مردم غلبه دارد حائز اهمیت است. به این معنا، عقایدی که حکومت‌های ژاپن، روسیه و آلمان القا می‌کنند، دارای اهمیت هستند. از آنجا که این باورها کاملاً از هم جدا هستند، همهٔ آنها با هم نمی‌توانند درست باشند، البته این امکان وجود دارد که تمام‌شان غلط باشند. بدبختانه این الهامات به نحوی است که در مردم اشتیاق سرشاری برای کشتن یکدیگر ایجاد می‌کند، حتی تا حدی که ندای حفاظت از خودشان را هم تقریباً به طور کامل زیر پا می‌گذارند. بر مبنای شواهد، هیچ کس نمی‌تواند انکار کند که با داشتن قدرت نظامی، تشکیل توده‌هایِ احمقِ‌ِ متعصب کار بسیار ساده‌ای است. پرورش مردم معقول و منطقی هم به همان اندازه ساده است، اما حکومت‌ها عمدتاً تمایلی به این کار ندارند، چون این افراد از مدح و ستایشِ سیاست‌مدارانِ رأس حکومت سر باز می‌زنند.

این آموزه که ماهیت بشر را نمی‌توان تغییر داد یک کاربرد ویژهٔ مخرب دارد. این ادعا، ادعایی جزمی است که جنگ همواره خواهد بود، زیرا ما چنان ساخته شده‌ایم که به آن احساس نیاز می‌کنیم. حقیقت این است که انسانی که از نوع رژیم غذایی و آموزش اغلب مردم برخوردار باشد، تنها زمانی میل به جنگ پیدا می‌کند که تحریک شده باشد. البته اگر شانس پیروزی نداشته باشد، عملاً وارد مبارزه نمی‌شود. این که پلیس کنترل سرعت ما را متوقف کند، مسأله‌ای آزاردهنده است اما با او دعوا نمی‌کنیم، زیرا می‌دانیم قدرتِ عظیمِ دولت پشت سر اوست. مردمی که شانس شرکت در جنگ را نداشته‌اند به لحاظ روانی احساس محرومیت نمی‌کنند. سوئد از سال ۱۸۱۴ جنگی نداشته است، امّا سوئدی‌ها همین چند سال پیش یکی از خوشبخت‌ترین و راضی‌ترین ملل دنیا بودند. تردید دارم که هنوز هم همین‌طور باشند، زیرا با وجود آن که بی‌طرف هستند باز هم قادر نیستند از بسیاری از مصائب جنگ دوری کنند. اگر مناسبات سیاسی به گونه‌ای بود که جنگ‌افروزی واقعاً حاصلی در بر نداشت، در آن صورت چیزی در ماهیت بشر وجود نداشت که او را وادار به این کار کند یا این که باعث شود عموم مردم از رخ ندادن جنگ احساس ناخرسندی کنند. دقیقاً همین استدلال‌هایی که اکنون برای غیرممکن بودن جلوگیری از وقوع جنگ به کار می‌رود پیشتر در دفاع از دوئل کردن به کار می‌رفت، گرچه هنوز معدودی از ما به خاطر این که نمی‌توانیم به مبارزه دوئل بپردازیم احساس محرومیت می‌کنیم.

من متقاعد شده‌ام که بر مهملاتی که دولت می‌تواند به باور عمومی تبدیل کند، مطلقاً هیچ حدّی وجود ندارد. به من ارتشی کافی و اختیار لازم را بدهید که به آنها درآمد و غذایی بیش از انبوه مردم عادی بدهم، من در طول سی سال کاری می‌کنم که اکثریت مردم باور داشته باشند که دو بعلاوه دو می‌شود سه، آب وقتی داغ شود یخ بسته و زمانی که سرد شود به جوش می‌آید یا هر مزخرف دیگری که منافع دولت را تأمین کند. البته حتی زمانی که این باورها ایجاد شوند، مردم برای این که کتری را جوش بیاورند آن را روی قالب یخ نخواهند گذاشت. این که سرما آب را به جوش می‌آورد از حقایق روز یک‌شنبهٔ کلیسا است، مقدس و مرموز و باید با لحنی پرابهّت ادا شود اما در زندگی روزمره هیچ کاربردی ندارد. آنچه اتفاق می‌افتد این است که هر گونه گفتارِ ناقضِ این آموزه‌های مرموز غیرقانونی تلقی خواهد شد و بدعت‌گذاران لجوج بر سر چوبهٔ دار «خشک» می‌شوند. کسانی که با اشتیاق این آموزه‌های رسمی را نپذیرفته‌اند، اجازهٔ تدریس نخواهند یافت و جایگاهی در قدرت پیدا نمی‌کنند. تنها مقامات خیلی بلندپایه در حین عیش و نوش‌شان در گوش یکدیگر خواهند گفت که این حرف‌ها همه‌اش مزخرف است و بعد باز به قهقهه و باده‌نوشی ادامه خواهند داد. این وضعیت برخی از حکومت‌های مدرن است و ابداً اغراقی در آن صورت نگرفته است.

کشف این که بشر را می‌توان به لحاظ علمی کنترل کرد و این که حکومت‌ها می‌توانند توده‌های عظیم را هر طور بخواهند به این سو یا آن سو سوق بدهند، یکی از دلایل بدبختی ماست. میان مجموعه‌ای از شهروندانی که به لحاظ روانی آزادند و جامعه‌ای که با شیوه‌های مدرنِ تبلیغات قالبی شده است، تفاوت فاحشی وجود دارد، درست مثل تفاوت میان انبوهی از مواد خام با یک کشتی جنگی. آموزش که در ابتدا امری جهان‌شمول شد تا همه مردم بتوانند بخوانند و بنویسند، ظرفیت این را پیدا کرد که در خدمت اهدافی دیگر قرار بگیرد. با تلقین مزخرفات، جمعیت یک‌شکل شده و شور و اشتیاق جمعی به وجود می‌آید. اگر همه حکومت‌ها مزخرفات یکسانی را آموزش می‌دادند آسیبی که می‌زدند تا این حد عظیم نبود. بدبختانه هر کدام از آنها مارک خاص خودشان را دارند و این تنوع باعث ایجاد خصومت میان هواداران عقاید مختلف می‌شود. اگر بنا باشد روزگاری صلحی در جهان برقرار شود، حکومت‌ها باید بپذیرند دیگر یا هیچ جزمیتی را تلقین نکنند یا همه با هم جزمیات یکسانی را القا کنند. مورد اول، چه بسا آرمانی تخیلی باشد، اما شاید ‌حکومت‌ها بتوانند توافق کنند که جمیعاً این را آموزش بدهند که توده‌های مردم در همه جای دنیا همواره درستکار و کاملاً عاقل هستند. شاید زمانی که جنگ پایان یافت سیاست‌مدارانی که زنده ماندند از روی دوراندیشی بر روی چنین برنامه‌‌ای با هم متحد شوند.



برتراند راسلراسلفرهنگتمدن
مترجم و روزنامه‌نگار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید