ابراهیم اسکافی
ابراهیم اسکافی
خواندن ۱۷ دقیقه·۴ سال پیش

خاتمی، با موسوی تا موسوی

پس از انتخابات ۸۸ در ایران فضای سیاسی به شدت دگرگون شد و مواضع و جایگاه نیروهای سیاسی شاهد جابجایی شگرفی بود. نه‌تنها نیروهایی که پیشتر در حاکمیت حضور نداشتند و به نوعی منتقد ساختار بودند دستخوش دگرگونی شدند بلکه در بدنهٔ حاکمیت نیز عناصری تغییر موضع اساسی دادند و از موضع راست افراطیِ حامیِ اقتدارگرایی تام‌وتمام حکومت، به نیروهای تحول‌خواه تبدیل شدند. اگر در دوران اصلاحات برخی از نیروهای سنت‌گرا از جریان مدرنیزاسیون درون اصلاحات به وحشت افتاده بودند و به هر نحوی به مخالفت با اصلاحات می‌پرداختند، در جنبش سبز بسیاری از همان نیروها در کنار نوگرایان خود را در مقابل اقتدارگرایانی می‌دیدند که تمام تلاش‌شان حفظ قدرت و ثروت انباشتهٔ کشور بود تا از دست خودی‌ها خارج نشود و تنها ابزارشان سرکوب بود. در این میانه میرحسین موسوی در قامت یک رهبر سیاسی برای جنبش اعتراضی جدید ظاهر شد و البته مهدی کروبی، سیدمحمد خاتمی و علی‌اکبر هاشمی، هر کدام در مراتبی همراه و همدل با او بودند. در این یادداشت به بررسی فراز و فرودهای موسوی و خاتمی می‌پردازیم.

خاتمی شال سبز موج سبز را به گردن موسوی می‌اندازد
خاتمی شال سبز موج سبز را به گردن موسوی می‌اندازد


شبحِ یک نخست‌وزیر

در تغییراتی که پس از تغییر قانون اساسی رخ داد، یکی از گره‌های مهم ساختار سیاسی ایران باز شد. پیش از آن، در قوهٔ مجریهٔ هم رییس‌جمهور وجود داشت و هم نخست‌وزیر. اگرچه نخست‌وزیر را رییس‌جمهور تعیین می‌کرد اما باید به تأیید مجلس شورای اسلامی نیز می‌رسید. عملاً‌ مجلس در اختیار اکثریت نیروهای خط امامی بود و در نتیجه حق خودشان می‌دانستند که نخست‌وزیر همسو با آنان باشد. آیت‌الله خامنه‌ای پس از آنکه نامزد ابتدایی‌اش رأی اعتماد مجلس را دریافت نکرد سراغ میرحسین موسوی از چهره‌های برجستهٔ حزب جمهوری اسلامی رفت. میان نخست‌وزیر و رییس‌جمهور در بعضی حوزه‌ها از جمله اقتصاد هماهنگی وجود نداشت، رییس‌جمهور مستظهر به رأی مستقیم مردم بود و نخست‌وزیر نیز برخوردار از پشتیبانی مجلس منتخب مردم. در دور دوم برای آنکه رییس‌جمهورِ وقت، معادله را تغییر دهد سراغ بنیان‌گذار انقلاب رفت تا با پشتیبانی وی، بتواند از سد مجلس خط‌امامی چپ‌گرا عبور کرده و یک نامزد راست‌گرا را به نخست‌وزیری برگزیند. اما امام گرچه پیش از انتخابات قول مساعد حمایت از رییس‌جمهور را داده بود، نه تنها با حکم حکومتی به حمایت از رییس‌جمهور نپرداخت، بلکه با حمایت‌هایی که از نخست‌وزیر در بحبوحهٔ جنگ انجام داد، حجت را بر رییس جمهور تمام کرد که بار دیگر چاره‌ای ندارد، جز آنکه نخست‌وزیر مدنظر اکثریت مجلس را معرفی نموده و چهار سال دیگر او را تحمل کند. آنطور که انتظار می‌رفت در دور دوم تنش‌های سیاسی ناشی از این دوگانگی ساختاری میان این دو مقام قوهٔ مجریه شدت گرفت تا اینکه در تغییر قانون اساسی مقام نخست‌وزیری از میان رفت و وظایف نخست‌وزیر بر دوش رییس‌جمهور گذاشته شد. در حقیقت دوگانگی به مرحله‌ای بالاتر ارتقاء یافت، رهبری در قانون اساسی جدید اختیارات زیادی کسب کرد که قوهٔ مجریه و وظایف رییس‌جمهور را تحت‌الشعاع قرار می‌داد، این بحث موضوع این یادداشت نیست.

پس از آنکه پست نخست‌وزیری از میان رفت، نیروهای خط‌امامی نیز به‌تدریج از عرصهٔ سیاسی کنار رفتند. آخرین نخست‌وزیر اگرچه در جلسات تغییر قانون اساسی تلاش‌هایی کرد تا مانع از تمرکز بیش از حدّ قدرت در جایگاه رهبری شود، ناکام ماند و جایگاه رهبری اختیارات وسیعی در قانون اساسی پیدا کرد و نخست‌وزیر هم که آخرین مقامش از میان رفته و به تاریخ پیوسته بود، تا مدتی صحنهٔ سیاسی را ترک کرد. حدود بیست سال این انزوای سیاسی طول کشید تا اینکه ماجراجویی‌های محمود احمدی‌نژاد، این مرد انقلابی را واداشت دوباره به صحنه بازگردد.

اگرچه در این بیست سال او به جز در بزنگاه‌های مهم سیاسی چون قتل‌های زنجیره‌ای، توقیف فله‌ای مطبوعات و حمله به کوی دانشگاه موضعی علنی نگرفت، شبح او در بزنگاه‌های پیش از انتخابات ریاست جمهوری، به‌ویژه پس از پایان دوران هاشمی در فضای سیاسی پرسه می‌زد. در سال ۷۵ نیروهای خط امام که به شدت پس از تغییر قانون اساسی و تصویب نظارت استصوابی به حاشیه رانده شده بودند، سراغ نخست‌وزیر رفتند تا منجی جناحی سیاسی شود که گرچه در دوران امام اختیارات و امتیازات زیادی داشت، پس از رحلت امام رو به افول بود. شبح حضور موسوی همان‌قدر که به خط‌امامی‌ها امید می‌داد جناح راست را هم به وحشت انداخت و موجب شد سریع‌تر به وحدت برسند و در تعیین نامزد نهایی خودشان و شروع مبارزه انتخاباتی تعلّل به خرج ندهند، نخست‌وزیر امام کابوس بزرگی بود. اما او ترجیح داد در آن فضای پرتنش با تمهیداتی که جناح مقابل چیده بود به عرصه وارد نشود. اندکی بعد اما وزیر فرهنگِ میرحسین که با قهر از وزارت فرهنگ هاشمی کناره‌گیری کرده بود، پذیرفت که با حمایت میرحسین، نقش منجی نیروهای خط امام را بر عهده بگیرد. میرحسین موسوی در دوران هاشمی اگرچه اثرگذار سیاسی نبود اما مشاور سیاسی رییس‌جمهور بود و بعد در دورهٔ خاتمی به مشاور عالی ارتقاء یافت.

پس از پایان ریاست جمهوری سید محمد خاتمی، بار دیگر شبح موسوی به صحنهٔ سیاسی ایران بازگشت، بخش زیادی از نیروهای خط امامی انتظار داشتند که میرحسین موسوی راه سید محمد خاتمی را ادامه دهد، اما اوضاع چندان مناسب نبود، نخست‌وزیر سابق این‌بار پیش از آنکه کسی به حضور او دل ببندد عدم تمایل خودش را اعلام کرد. در حالی که حضور میرحسین می‌توانست هر دو جناج را منسجم کند، در سال ۸۴ شاهد تشت آراء در هر دو جناح بودیم. نتیجه نیز هر دو جناح را حیرت‌زده کرد. نامزدی که دور نخست هیچ جناحی او را جدّی نمی‌گرفت در دور دوم به ریاست‌جمهوری رسید. او با اندکی فاصله از مهدی کروبی به دور دوم راه یافت اما با اختلاف زیادی در دور دوم بر هاشمی رفسنجانی غلبه کرد. پیش از همه هاشمی خطر حضور احمدی‌نژاد را درک کرد و از ابتدای روی کار آمدن دولت وی، انتقادات تند خود را مطرح کرد. اصلاح‌طلبان با اندکی تأخیر تصمیم گرفتند در برابر این دولت ایستادگی کنند (شاید با این استدلال که منش دموکراتیک اقتصا می‌کند که به دولت منتخب مردم اجازه دهند برنامه‌های خود را پیاده کند، مشکل این بود که دولت روی‌کارآمده برنامهٔ‌ اصلی‌اش تخریب تمام نهادهای مدنی و سازوکارهای دمکراتیک بود.) نهایتاً نخست‌وزیر امام به‌طور جدّی به صحنه آمد تا مانع از تدوام سیاست‌های افراط‌گرایانهٔ محمود احمدی‌نژاد شود. سیاست‌هایی که بیش از هر حوزه‌ای دیگر، در سیاست خارجی هزینه‌زا شده بود و تحریم‌های سختی را بر کشور تحمیل کرد بود. شبح سیاسی که دو دهه در فضای سیاسی ایران پرسه می‌زد سرانجام در سال ۸۷ با اعلام نامزدی برای انتخابات، پس از رحلت امام، برای نخستین بار رسماً وارد فضای مبارزات سیاسی در ایران شد. شخصیتی که همواره در پشت پرده بود و دیگران گاهی مواضع سیاسی او را بیان می‌کردند، اکنون وارد صحنه سیاسی شده بود تا شاید ناخواسته بزرگترین جنبش سیاسی پس از انقلاب را رهبری کند.

مرزبندی با مدرنیست‌ها

میرحسین موسوی در فضای سیاسی جدید اواخر دههٔ هشتاد گرچه دوستان قدیمی بسیار داشت، اما با محافل و گروه‌های سیاسی جدید تا حدّ زیادی بیگانه بود. در آخرین سال‌هایی فعّالیت سیاسی او مهمترین شعار، خط امام بود. آن نیروهای خط امامی حالا عموماً‌ خودشان را اصلاح‌طلب می‌خواندند. نکتهٔ جالب این بود که این اصطلاح را هم خود دولت انتخاب نکرده بود، به‌تدریج روشنفکران و تحلیلگران آن را به‌کار بردند و دولت هم از آن استقبال کرد. اشغال سفارت دیگر نه تنها رویدادی هویت‌ساز برای خط‌امامی‌های سابق و اصلاح‌طلبان جدید نبود تا هر ساله گرامی داشته شود، بلکه نیروهای جوان‌تر از آن برائت می‌جستند.

با وجود تمام تحولات سیاسی، بیش از هر شخص دیگری سیدمحمد خاتمی همچنان به میرحسین وفادار مانده و اعتماد داشت. میرحسین اگرچه در طول انزوای سیاسی فعالیت سیاسی چندانی نکرد، اما برخی مقالات سیاسی نگاشته بود، از جمله جدالی قلمی با احمد اشرف که مبحث توهم توطئه را مطرح ساخته بود، میرحسین بر این باور بود که توطئهٔ جهانی علیه ایران وجود داشته و دارد. گرچه اصلاح‌طلبان همگی خود را حامی دموکراسی و حقوق بشر می‌خواندند، اما نحله‌های فکری گوناگونی در این جریان‌ها وجود داشت. به‌ویژه پرسروصداترین آنها روشنفکرانی بودند که بر تضاد میان سنت و مدرنیته تأکید می‌کردند و پیشرفت جامعه را در گرو محو شدن یکی و برجسته شدن دیگری می‌دانستند. روشن بود که میرحسین موسوی با دیدگاه رادیکال نظریهٔ مدرن‌سازی که جامعه را به دوبخش سنتی و مدرن تکه‌تکه می‌کرد و قرار بود آنها را به جان هم بیندازد، چندان میانه‌ای نداشت. سیدمحمد خاتمی نیز با این دوگانه‌سازی همسو نبود و تعبیر جنجال‌برانگیز او از ارتباط میان جامعهٔ مدنی و مدینه‌النبی در حقیقت مرزگذاری با چنین نظریاتی بود که البته مورد سوءتفاهم‌هایی بسیاری قرار گرفت.در واقع می‌خواست نشان دهد او خواهان نابودی سنت نیست و دیدگاه‌های او ریشه در تاریخ و سنت دارد. میرحسین موسوی با دیدن تنش‌های سیاسی میان اصلاح‌طلبان و حاکمیت، ترجیح می‌داد بیشتر بر روی طیف میانهٔ اصول‌گرایان و سایر گروه‌های میانه‌رو حساب کند و خودش را اصول‌گرای اصلاح‌طلب نامید تا بتواند نیروهایی را جذب کند که خارج از تنش میان اصلاح‌طلبان و حاکمیت قرار دارند. سیدمحمد خاتمی نیز یکی از نگرانی‌هایش برای حضور در انتخابات، همین تنش روزافزون میان اصلاح‌طلبان و حاکمیت بود که امید داشت حضور موسوی این تنش را پایان دهد و او با خاطر آسوده‌تری برنامه‌های خود را پیش ببرد. در حقیقت حضور میرحسین موسوی نوعی آشتی میان اصلاح‌طلبان با حاکمیت بود تا نزاع‌های گذشته را فراموش کنند. خاتمی توانست احزاب عمدهٔ اصلاح‌طلب را قانع کند تا حمایت از خودش را به میرحسین موسوی منتقل کنند. اکثریت قابل‌توجه ستادهای ۸۸ خاتمی به موسوی پیوستند و برنامه‌هایی که بنا بود ستاد اصلاح‌طلبان با تقلید از کارزار ۸۴ معین، برای خاتمی انجام دهند، با عنوان موج سبز در خدمت کارزار موسوی قرار گرفت. گفتمان میرحسین به تدریج تحول یافت و در این زمینه بیش از هر شخص دیگری همراهی خاتمی این تحول را میسر ساخت. در ابتدا میرحسین بر دوران طلایی امام تأکید داشت، گرچه نکات درخشانی در این مباحث وجود داشت که به نوعی آسیب‌شناسی مسیر طی‌شدهٔ حاکمیت بود، این مضامین به تدریج جای خود را به حقوق شهروندی و دموکراسی داد تا بتواند طیف بیشتری از اصلاح‌طلبان را پوشش دهد. این تحول به‌نحوی بود که گرچه میرحسین با تدوین الگوی زیست مسلمانی به میدان آمده بود، در نخستین کنفرانس مطبوعاتی‌اش به انتقاد شدید از گشت ارشاد پرداخت.

سیدمحمد خاتمی وظیفهٔ پیوند دادن نخست‌وزیر با نیروهای اصلاح‌طلب را بر عهده گرفت. پس از هر سخنرانی و موضع‌گیری از جانب میرحسین موسوی، سید محمد خاتمی پا به میدان می‌گذاشت و تفسیری اصلاح‌طلبانه از آن ارائه می‌داد. در حالی‌که سید محمد خاتمی با کمپین ستاد ۸۸ وارد عرصهٔ انتخابات شده بود، میرحسین موسوی با حلقهٔ نزدیکانش و حزب تازه‌تأسیس توحید و تعاون وارد انتخابات شد. محمد خاتمی از ابتدای حضور در صحنهٔ انتخابات همراهی خودش با میرحسین موسوی را اعلام کرد. در ابتدا این گمانه بسیار قوی بود که این بار هم میرحسین موسوی کنار بکشد، به همین دلیل سید محمد خاتمی اعلام کرد از میان این دو نامزد انتخابات، قطعاً در نهایت یک نفر باقی خواهد ماند. این موضع اگرچه حامیان موسوی و خاتمی را به یکدیگر نزدیک کرد، اما مایهٔ دلخوری مهدی کروبی گردید که صحبتی از او به میان نیامده بود، در حالی که پیش از هر دو آنها، از فردای انتخابات سال ۸۴ برای نامزدی سال ۸۸ اعلام آمادگی کرده و حزبی نیز به همین منظور تأسیس کرده بود. مدرنیست‌هایی که مورد بی‌اعتنایی میرحسین موسوی قرار گرفته بودند، مفرّی برای حضور سیاسی خود در ستاد مهدی کروبی یافتند. نیروهای ملی مذهبی پیش از انتخابات موفق به دیدار میرحسین نشدند، بخشی از آنان همچنان حامی میرحسین باقی ماندند. اما بی‌اعتنایی او به مدرنیست‌ها، برای سازمان ادوار تحکیم وحدت بسیار گران آمد. این سازمان خودش را نمایندهٔ نسل‌های گوناگون فعال دانشجویی می‌دانست و بی‌اعتنایی میرحسین باعث شد که ضمن پیوستن به کمپین مهدی کروبی مواضع سختی علیه وی اتخاذ کنند و رقابت با میرحسین را جدّی بگیرند، در حدّی که رقیب اصلی، محمود احمدی‌نژاد را فراموش کرده و تمام توان خود را علیه میرحسین به کار بردند. احمد زیدآبادی، دبیر کل این سازمان دانشگاهی، در یادداشتی عجیب، گمانه‌زنی کرد که احمدی‌نژاد دیگر از چشم حاکمیت افتاده و خطر اصلی برای ما محسوب نمی‌شود، احتمالاً میرحسین موسوی نامزد اصلی حاکمیت است. اگرچه می‌توان پرهیز از تنش با حاکمیت و ناسازگاری میرحسین با مدرنیست‌ها را دلایل این بدگمانی دانست، گذشت زمان نشان داد که حاکمیت در آن دوره بیش از آنکه با مدرنیست‌ها مشکل داشته باشد، از رویکرد تکثرگرای موسوی هراس داشت که با قابلیت بسیج عمومی، می‌توانست به زورآزمایی خیابانی بپردازد.

تولّد یک رهبر سیاسی

فردای انتخابات و بهت ایرانیان نسبت به نتیجهٔ رسمی اعلام شده، رقابت‌های پیشاانتخاباتی را به حاشیه برد. مدرنیست‌هایی که پیشتر خطر میرحسین را هشدار می‌دادند، مقهور توان بسیج خیابانی وی شدند و با اندکی تأخیر سبز شدند. پیش از آنکه نخبگان سیاسی تصمیمی بگیرند، مردمی که پیش از انتخابات با کمپین موسوی خیابان‌ها را اشغال کرده بودند، دوباره به خیابان بازگشتند و این بار برای بازپس‌گیری رأی خودشان. اعلام نتایج شتاب‌زدهٔ انتخابات سال ۸۸ ضربهٔ سنگینی بر فضای سیاسی ایران بود. (محمدرضا خاتمی، دبیر کل سابق حزب مشارکت، حدود ده سال بعد شواهدی را در خصوص تقلّب در انتخابات در دادگاه ارائه داد.) نه تنها نیروهای سابقاً اصلاح‌طلب بلکه طیف‌های گسترده‌ای از اصول‌گرایان و نیروهایی که پیشتر خود را خارج از فضای سیاسی می‌دیدند به جنبش اعتراضی پیوستند. فضای پس از انتخابات ۸۸ شباهتی با پیش از آن نداشت. نه تنها سید محمّد خاتمی که همواره به اعتراضات خیابانی بدبین بود خود به معترضان پیوسته بود بلکه هاشمی رفسنجانی نیز که سابقهٔ مخالفت‌های شدید با اعتراضاتی از این‌دست در گذشته را داشت، تمام تلاش خودش را معطوف به دفاع از مطالبات معترضان کرد. مهمترین سخنرانی تاریخی وی در آخرین نماز جمعهٔ وی در ۲۶ تیرماه بود که از رهبری می‌خواست که به مطالبات معترضان جامهٔ عمل بپوشاند.

حضور میرحسین موسوی در اعتراضات ۲۵ خرداد ۱۳۸۸
حضور میرحسین موسوی در اعتراضات ۲۵ خرداد ۱۳۸۸


به طرز حیرت‌انگیزی بیانیه‌های میرحسین موسوی در تاریخ مبارزات دمکراتیک ایران، بی‌نظیر بود. عمیقاً دمکراتیک و تکثرگرایانه بود و به همین سبب تاحدّی باعث پذیرش همگانی شد. طیف جنبش سبز نه تنها به درون اصول‌گرایان راه یافت، بلکه در خارج از کشور نیز طیفی از اپوزیسیون را هم در خود جای داد. خواست‌ها در عین حال که مطالبه‌ای ریشه در زمینه حقوق بشر و دموکراسی بود، عمیقاً‌ مسالمت‌جویانه طرح شده بود و از آن ابداً بوی تخاصم و انتقام شنیده نمی‌شد. حتی زمانی که در عاشورای سال ۸۸ خواهرزاده میرحسین با شلیک گلوله کشته شد، در بیانیهٔ میرحسین نشانی از خونخواهی و کینه‌توزی دیده نمی‌شد. مهمترین شعار موسوی این بود که در پیروزی ما کسی شکست نمی‌خورد. در واقع درست برخلاف شعار مدرنیست‌هایی بود که معتقد بودند برای مدرن شدن باید تمام نهادهای سنتی را از میان برد. در دفاع از منافع ملی نیز قاطعانه‌تر از مسئولان دولتی بود و پس از بیانیه تحریم سازمان ملل، عمیقاً دولت را مورد انتقاد قرار داد که اقدام مناسبی برای جلوگیری از تحریم‌ها انجام نداده است. در عین حال، گرچه نتیجهٔ انتخابات را نپذیرفت، دولت مستقر را به عنوان مسئول رسیدگی به امور کشور به رسمیت می‌شناخت.

در حالی‌که اصلاحات در ایران پس از دو سال پرجنب‌وجوش اولیه‌اش تبدیل به نوعی اصلاحات بروکراتیک شده بود و ارتباط خودش را با جامعه قطع کرده بود، جنبش سبز عاملیت اصلی را به مردم بازگردانده بود. اکثریت غالب اصلاح‌طلبان به جنبش سبز پیوستند و علاوه بر آنها نیروهایی که پیشتر خودشان را اصلاح‌طلب نمی‌دانستند نیز به خیابان آمدند. سید محمد خاتمی از تمام بیانیه‌های میرحسین حمایت کرد و تقریباً در تمام فراخوان‌ها شرکت می‌کرد. از آنسو، زمانی که خاتمی نیز احساس کرد برای احیای سیاست انتخاباتی لازم است به شکلی نمادین در انتخابات مجلس شرکت کند، البته نه به صورت گروهی، بلکه به صورت فردی، و مورد حمله برخی از فعّالان جنبش سبز قرار گرفت، باز میرحسین موسوی بود که به حمایت از وی پرداخت.

دو یار همراه

میرحسین موسوی و سید محمد خاتمی در تمام طول مبارزات سیاسی خود در کنار یکدیگر بوده‌اند، چه در مبارزات پیش از انقلاب و چه پس از آن. تا پایان دوران نخست‌وزیری، وزیر فرهنگ موسوی، خاتمی بود. سید محمد خاتمی تا زمانی که مطمئن نمی‌شد که میرحسین موسوی قصد حضور در انتخابات ندارد، در هیچ انتخاباتی شرکت نمی‌کرد. جنبش سبز اگرچه جنبشی فراگیر بود اما بدنهٔ تشکیلاتی آن را اصلاح‌طلبان تشکیل دادند و مهم‌ترین عامل پیوند میرحسین موسوی و اصلاح‌طلبان، سید محمد خاتمی بود. البته باید در نظر داشت که نقش خاتمی پس از جنبش سبز به همان میزانی تحول یافته بود که نخست‌وزیر امام پس از انتخابات دریافت که مسائلی مهمتر از دوران طلایی امام پیش آمده است و اکنون دموکراسی و حقوق مردم و عقب راندن اقتدارگرایان مهم‌ترین مطالبهٔ عمومی است.


جنبش سبزمیرحسین موسویسیدمحمد خاتمیاصلاح‌طلبانمدرنیزاسیون
مترجم و روزنامه‌نگار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید