ویرگول
ورودثبت نام
ابراهیم اسکافی
ابراهیم اسکافی
خواندن ۱۰ دقیقه·۴ سال پیش

پایان احمدی‌نژاد یا احمدی‌نژادیسم؟

(این یادداشت پیش از انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ نوشته شده است که هنوز نامزدهای اصول‌گرا ‌را مشخص نشده بودند. بحث این بود که آیا نامزدی مشابه احمدی‌نژاد را نامزد خواهند کرد یا خیر.)

کتاب فاطمه رجبی همسر علامحسین الهام سخنگوی سابق شورای نگهبان در ستایش از محمود احمدی‌نژاد
کتاب فاطمه رجبی همسر علامحسین الهام سخنگوی سابق شورای نگهبان در ستایش از محمود احمدی‌نژاد


ظهور احمدی‌نژاد حاصل دوران انفعال اصلاح‌طلبی و از میان رفتن پایگاه مردمی آنان در اواخر دورهٔ دوم دولت اصلاحات بود. در آن دوره گشایش سیاسی به واسطهٔ بحران‌های پی‌درپی با بن‌بست مواجه شده بود و ابتکارات سید محمد خاتمی و مجلس اصلاح‌طلب ششم با موانع سخت مخالفان روبرو می‌شد و اگر چه در کل اصلاحات توانسته بود تا حدی فضای باز فرهنگی و سیاسی منحصربه فردی را به وجود بیاورد، اما اجازه نیافت با تغییرات ساختاری تضمینی برای حفظ آزادی‌ها و دوام جامعه مدنی به وجود آورد. در چنین فضایی، انتخابات شوراهای شهر برگزار شد که بنیانگذارش خود دولت خاتمی بود، در دومین دور شاهد آزادترین انتخابات پس از انقلاب بود و در آن تقریباً همهٔ گروه‌های اصلاح‌طلب اعم از نیروهای ملی-مذهبی و نهضت آزادی تا حدی شرکت کرده بودند. اما نومیدی مردم از تداوم اصلاحات و فضای رخوت سیاسی و تحریم برخی از گروه‌ها و فعالان سیاسی، پایان اصلاح‌طلبی را رقم زد و از دل آن انتخابات گروهی گمنام به نام آبادگران ظهور کرد و شورای شهر را در دست گرفت که متعاقب آن احمدی‌نژاد را به شهرداری تهران رساند. اندکی پس از آن تداوم همین فضا احمدی‌نژاد را به ریاست جمهوری رساند. احمدی‌نژادیسم بدین نحو در شرایط بن‌بست سیاسی و انتظارات فزایندهٔ مردم برای اصلاحات سیاسی و اقتصادی با گفتاری عوام‌پسندانه ظهور کرد. گفتار عوامانه در حوزه‌های مختلف به کار گرفته شد، از ادعاهای پیشرفت‌های خیره‌کنندهٔ علمی تا جذابیت ایران برای تمام کشورهای دنیا، از هالهٔ نور تا ادعای ارتباط با امام زمان. گفتارهای مذهبی با ظهور قریب‌الوقوع امام زمان آغاز شد، در انتها به تدریج ایران‌گرایی عامیانهٔ دیگری جای آن را گرفت.

ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد از جهاتی دوران تازه‌ای برای ساختار سیاسی در ایران بود. برای نخستین بار نهادهای قدرت یکپارچه می‌شدند و این وضعیت به لحاظ سیاسی در ایران هم مانند سایر کشورهای جهان، دو پیامد عمده به همراه داشت یکی این که دیگر برای سرکوب مخالفان مانعی جدی وجود نداشت و دوم این که نهادهای نظارتی کارآمدی خود را از دست می‌دادند و زمینه برای فساد در ابعادی عظیم فراهم می‌شد. آنچه به لحاظ سیاسی قابل پیش‌بینی بود به فجیع‌ترین حالتی رخ داد. نه تنها احزاب و مطبوعات به شدت محدود شدند، انجمن‌های صنفی ممنوع شدند و دانشگاه شکل پادگانی به خود گرفت، هر گونه گروه و شکلی که بیم آن می‌رفت که بتواند چند نفر را دور هم جمع کند به شدیدترین شکلی سرکوب و ممنوع شد و در آستانهٔ انتخابات سال ۱۳۸۸ مقدمات برای ضربهٔ نهایی به تمام نیروهای منتقد سیاسی تدارک دیده شد و پس از آن انتخابات پرمناقشه، دیگر نه تنها قدرت یک‌دست شده بود، بلکه فضای رسمی سیاسی هم از حضور منتقدان و مخالفان پاک شد به نحوی که حتی نام بردن از برخی منتقدان سیاسی هم گویی چندان تحمل نمی‌شد. در آن دوران دیگر فقط نسیم اصول‌گرایی بود که در فضای سیاسی ایران می‌وزید، البته از آن نوع اصول‌گرایی که از مبادی و تعاریف اولیه‌اش خالی شده بود، اصول‌گرایانی که زمانی حتی در برابر امام خمینی در مورادی مواضع مستقل خودشان را بیان می‌کردند، حالا گویی وظیفه‌ای نداشتند جز تملق و تکرار و توجیه گفته‌های صاحبان قدرت و حمله بی‌رحمانه به مخالفان و منتقدان و حتی بی‌طرف‌هایی که ساکت بودند و سرپوش گذاشتن بر فساد و دزدی و سرکوب و حتی توجیه جنایاتی که آبروی کلیت نظام سیاسی را هدف گرفته بود.

پیامد طبیعی دیگر یک‌دست شدن قوای سه‌گانه در ایران تضعیف نظارت و بازرسی و فراهم شدن زمینه برای فساد گسترده بود که اتفاقاً در دولت احمدی‌نژاد به شکل غیرمترقبه‌ای به شکلی انفجاری رخ داد و در سطوح و ابعادی اتفاق افتاد که باورکردنی نبود. رییس‌جمهور هم به هیچ وجه قصد کوتاه آمدن نداشت و زمانی که زمزمه برخورد با مفاسد پیش می‌آمد با صراحت اعلام می‌کرد که خط قرمز او کابینه است و حاضر نیست کوتاه بیاید و بعدها آشکار شد که سرنخ بسیاری از فسادهای کلان در همان کابینه و درحصار خط قرمز احمدی‌نژاد قرار داشت. در دولت وی برای نخستین بار وزیری برای کسب رأی اعتماد به مدارک جعلی متوسل شد و رییس‌جمهور هم به شکلی تمام‌قد حتی پس از برکناری وی از او حمایت کرد. وجه اقتصادی این فسادها یک سوی ماجرا بود اما سویهٔ دیگر آن، این بود که وقتی نهادی نظارتی در کار نباشد در برابر هدر رفتن منافع ملی در سطح بین‌المللی هم دیگر کسی پاسخگو نیست. از این حیث هم احمدی‌نژاد به راحتی تحریم‌‌های فلج‌کننده را کاغذپاره می‌خواند و هیچ اهمیتی به فنا رفتن منافع ایران نمی‌داد و هیچ کسی هم در برابر او قرار نداشت که در قبال این خسارت‌های کلان ملی از او بازخواست کند، رقابتی جدی بر سر هدر دادن منافع ایران در سطح بین‌المللی در میان اصول‌گرایان در جریان بود. او زمانی که خیالش از سایر قوا و حمایت‌های بالادستی راحت شد به تضعیف سایر نهادها پرداخت، هیچ الزامی برای خودش احساس نمی‌کرد که لایحه بودجه روشن باشد و به موقع تحویل مجلس دهد گاهی بخش زیادی از سال می‌گذشت و از لایحه بودجه خبری نبود. در مواردی مصوبات نهایی مجلس را هم اجرا نمی‌کرد.

از قضا سرکنگبین صفرا زدود. در حالی که اصول‌گرایان با کسب قدرت احمدی‌نژاد سر از پا نمی‌شناختند و خیال‌شان آسوده شده بود که دیگر از اصلاح‌طلبان مزاحم خبری نیست، به تدریج متوجه شدند که یک‌دست شدن اصول‌گرایان دستاوردی که نداشته است، در واقع حیثیت آنها را هم بر باد داده است و حالا دیگر همه مشکلات و فسادها به نام خودشان نوشته می‌شود و دولت هم پاسخگوی احدی نیست. با مدیریت فاجعه‌بار احمدی‌نژاد اصلاح‌طلبی و اصلاح‌طلبان اگرچه از قدرت دور شدند اما دوباره اعتبار خودشان را در میان مردم کسب کردند. سیدمحمد خاتمی در اواخر دوران ریاست‌جمهوری‌اش در دیدار با دانشجویان وضعیت آینده را به خوبی پیش‌بینی کرده بود و گفته بود کسانی خواهند آمد که به شما حق اعتراض نخواهند داد. اصلاح‌طلبان در آغاز به کار احمدی‌نژاد با دوراههٔ ناخوشایندی روبرو بودند، اگر مخالفت‌ها و انتقادها را آغاز می‌کردند این بیم وجود داشت که مردم موضع آنها را به حساب جنگ قدرت بگذارند، اگر سکوت پیشه می‌کردند در آن صورت وظیفهٔ تاریخی خودشان را در برابر اضمحلال کشور انجام نداده بودند. در هر حال آنها با کمی تأخیر به انتقاد از وضع موجود پرداختند و هشدارهای لازم را دادند. اما هاشمی رفسنجانی از ابتدای روی کار آمدن احمدی‌نژاد هیچ‌گونه تردیدی نداشت که کشور با سیاست‌های غلط دولت رو به ویرانی می‌رود و زبان به انتقاد گشود و البته به واسطهٔ یکپارچی قدرت جایگاهش به تدریج در قدرت تضعیف شد، هر چند در میان مردم دوباره محبوبیت از دست‌رفته‌اش را بازیابی می‌کرد. او به درستی خطر احمدی‌نژادیسم را درک کرد. اما مهم‌ترین چهره‌ای که برای مقابله با احمدی‌نژادیسم کمر همت بست و فعالیت فرهنگی را کنار گذاشت و سکوت بیست‌ساله را شکست تا جلو ویرانی و فساد و حاکمیت دروغ را بگیرد مهندس موسوی بود که با اقبال شدید اصلاح‌طلبان، اعتدال‌گرایان و برخی از اصول‌گرایان هم روبه‌رو شد. اما در مقابلش قوای سه‌گانه‌ای را می‌دید که کاملاً یکدست شده‌اند و حاضر نبودند به سادگی این وضعیت استثنایی را از دست بدهند. هر چه زمان می‌گذرد بر شمار مخالفان احمدی‌نژادیسم که وی خطر اصلی برای ایران و انقلاب می‌دانست بیشتر می‌شود.

دور دوم ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد که با انتخاباتی پرمناقشه آغاز شده بود، دوران ورشکستگی سیاسی برای اصول‌گرایان بود. از یک طرف دولت هیچگونه توانی برای قانع کردن مردم و مخالفان داخلی نداشت و در نتیجه متوسل به زور و سرکوب و تحقیر آنان شد. از سوی دیگر تحریم‌های بین‌المللی ابعاد گسترده‌تری پیدا کرد و فروش نفت و مبادلات ارزی را هم دربرگرفت که حیات اقتصادی ایران را تحت‌الشعاع قرار داد. اقتصادی که با دستکاری‌ها و بازی‌های احمدی‌نژاد نفس‌های آخر را می‌کشید با تحریم‌های مالی به ورشکستگی کامل رسید.

از سوی دیگر دولتی که با همکاری سایر نیروها مخالفان و منتقدان اصلاح‌طلب را سرکوب کرده بود و از مجلس نیز تقریباً به نهادی بی‌خاصیت ساخته بود، جاه‌طلبی‌اش روزبه‌روز بیشتر می‌شد و حالا با بخش‌های دیگر قدرت وارد چالش جدی شده بود. زمانی که رهبران مخالف دولت به حصر رفتند، دانشگاه‌ها سرکوب شدند و فعالیت احزاب منتقد غیرقانونی اعلام شد تازه اصول‌گرایان متوجه شدند در چنین فضای خالی مهار کردن غول احمدی‌نژادیسم در میدان خالی سیاست محال است. انتقادات روزبه‌روز بیشتر می‌شد حتی مجلس هم به دنبال رأی عدم اعتماد بود تا اور را برکنار کند اما ضعیف‌تر از آن شده بود که کاری از دستش بربیاید. اصول‌گرایان نهایتاً به این نتیجه رسیدند که دولت دوم احمدی‌نژاد را با تمام خسارت‌ها و فسادهایش همچون زخمی در گلو تحمل کنند تا تمام شود. تنها امید و ابتکار آنان گذر زمان بود.

احمدی‌نژاد گرچه می‌دانست دیگر از حمایت سابق اصول‌گرایان برخوردار نیست، در انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۳۹۲ تلاش کرد با نامزدی رحیم مشایی همچنان در قدرت باقی بماند. با رد صلاحیت او دیگر حیات سیاسی‌اش در فضای رسمی ایران پایان یافته بود. اما احمدی‌نژاد در استفاده از ابتکارات و فرصت‌های سیاسی گستاخ و بی‌محابا بود اگر در جایی امکانی حداقلی وجود داشته باشد او حداکثر استفاده را از آن می‌کند. پس از روی کار آمدن حسن روحانی سفرهای استانی‌اش را برای تبلیغ و اعلام حضور از دست نداد. در آخرین ریسک سیاسی‌اش تلاش کرد جلب حمایت یا حتی چراغ سبز رهبری را سرمایه‌ای سیاسی برای انتخابات کند. اما این ریسک او را به پایانش نزدیکتر کرد، مقام رهبری که زمانی او را حتی بالاتر از هاشمی رفسنجانی قرار داده بود دیگر حاضر نبود از وی حمایت کند و توصیه‌اش عدم حضور در انتخابات بود. با وجود این او مایل بود بی‌سروصدا بر این مسأله سرپوش بگذارد و کارزارش را ادامه دهد شاید در آینده فرصتی ایجاد شود. اما اصول‌گرایان حاضر نبودند این فرصت را برای خلاص شدن از مصیبت‌های او از دست بدهند و با افشای موضوع امکان فرار را از احمدی‌نژاد سلب کردند، هر چند او همچنان به سفرهای انتخاباتی‌اش ادامه می‌دهد.

کنار گذاشته شدن احمدی‌نژاد بدین صورت مسلماً نه به لحاظ تاکتیکی به سود اصلاح‌طلبان است و نه به لحاظ ارزش‌های دمکراتیکی که روش و هدف نهایی آن‌ها است. از یک طرف اصلاح‌طلبان معتقدند باید از تکثر سیاسی دفاع کرد و همه کسانی که واجد شرایط هستند باید بتوانند در انتخابات شرکت کنند. گرچه همه مقامات هم حق دارند باشفافیت نسبت به حضور یا عدم حضور دیگران توصیه داشته باشند، نهایتاً حقوق سیاسی افراد مطابق با قانون اساسی باید ملاک عمل واقع شود. در صورتی که آنها از حذف رقیب بدین نحو که اصول‌گرایان انتظار دارند احمدی‌نژاد کنار بکشد، کوته‌بینانه حمایت کنند همین اتفاق ممکن است برای خودشان بیفتد و دوره‌ای دیگر نه قانون و نه حتی شورای نگهبان بلکه عده‌ای بخواهند صرفاً به بهانهٔ عدم نظر مساعد رهبری مانع از حضور سیاسی افراد شوند و جمهوریت نظام را به کلی مخدوش کنند.

با کنار گذاشته شدن احمدی‌نژاد بیش از همه اصول‌گرایان سود می‌برند. اکثر قریب به اتفاق چهره‌های مطرح و فعال اصول‌گرا در دوران گذشته تمام همّ و غم‌شان را بر سر احمدی‌نژاد هزینه کرده‌اند و تا توانسته‌اند به سرکوب منتقدان و توجیه دولت پرداخته‌اند، در نتیجه چندان شخصیت محبوبی ندارند که بتواند در برابر احمدی‌نژاد با شعارهای مردم‌فریبانه‌اش رقابت کند. در حقیقت حذف احمدی‌نژاد یک قطب اساسی را در میان اصول‌گرایان از بین می‌برد و تا حد زیادی از پراکندگی آرای آنان جلوگیری می‌کند.

از جانب دیگر حذف احمدی‌نژاد از گردونهٔ رقابت انتخاباتی بدین معنا نیست که پدیده‌های دیگری مانند او دوباره ظهور نکنند، در حقیقت پایان احمدی‌نژادیسم در ایران نیست. مثلاً نوع برخورد سردار قالیباف با افشاگری در خصوص واگذاری املاک شهرداری تهران به خوبی نشان می‌دهد که از حیث زمینه برای فساد و بی‌قانونی و عوام‌فریبی چندان تفاوتی با احمدی‌نژاد ندارد. از سوی دیگر از حیث شعارهای توخالی و برباددهندهٔ منافع ملی در سیاست خارجی و بی‌اعتنایی به تحریم‌ها و فضای انزوا در سیاست خارجی، شخصیت‌هایی که در جبههٔ پایداری هستند لنکرانی و جلیلی که در دورهٔ پیش نامزد شده بودند بی‌محاباتر از احمدی‌نژادند و این استعداد را دارند که دوباره ایران را به شرایط پیشین بازگردانند. مواضعی که پس از برجام گرفته‌اند نیز نشان می‌دهد که بهبود شرایط ایران در سطح بین‌المللی و عادی شدن وضعیت سیاست خارجی، آنها را به شدت آزار می‌دهد و در حسرت دوران پرتنش و پرالتهاب پیشین هستند.

باید دید اصول‌گرایانی که تلاش دارند دیدگاه مقام رهبری را به منزلهٔ عدم حضور احمدی‌نژاد تحمیل کنند آیا این برخوردشان صرفاً شخصی است و می‌خواهند از حضور شخص وی جلوگیری کنند یا از کلیت پدیدهٔ احمدی‌نژادیسم. مایلند کس دیگری را مشابه وی وارد میدان رقابت کنند یا این که به طور کلی از تیپ احمدی‌نژادی‌ها گریزان شدند. در واقع مخالفت آنها با احمدی‌نژادیسم است یا با احمدی‌نژاد. دولت روحانی از جهاتی ایده‌آل اصول‌گرایان نیست، اما بازگشت به احمدی‌نژادیسم هم راه چاره برای آنان نیست راهی است به سوی اضمحلال کامل. شرایط هم شبیه به شرایط ظهور احمدی‌نژایسم در سال ۸۴ نیست، تجربهٔ هشت سال احمدی‌نژاد هم بعید است مجال به بازگشت احمدی‌نژادیسم بدهد. اگر اصول‌گرایان نامزدی خارج از گفتمان احمدی‌نژادیسم برگزینند دست کم نشانهٔ این است که آنها از تجربهٔ تلخ احمدی‌نژاد درس جدی گرفته‌اند و دیگر به دام آن نخواهند افتاد. مسأله این است که آنها پیشتر بخش عمدهٔ اعتبارشان را بر سر احمدی‌نژاد هزینه کرده‌اند، عبور از احمدی‌نژادیسم گرچه نوعی خروج از بن‌بست گذشته اما آغاز از نقطهٔ صفر هم خواهد بود.

احمدینژاداصلاح‌طلباناصول‌گرایاناحمدی‌نژادیسمانتخابات ریاست جمهوری
مترجم و روزنامه‌نگار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید