etalonnage
etalonnage
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

فرعی ها

دیروز آقای راننده آژانس به جای اینکه از مسیر معمول برود ما را انداخت در کوچه پس کوچه های غریبی که بعضا یک‌طرفه بودند و ورود ممنوع و پیچ در پیچ، به خیالش می خواست از ترافیک خیابان انقلاب از سمت شرق به سمت فردوسی بجهد، رفت تا لاله زار و هی انداخت در این کوچه و آن کوچه و خلاصه مسیر ده دقیقه ای بزرگراه صیاد تا خیابان حافظ را در بیست دقیقه ی بدون ترافیک اما پر از دنده عقب و پیچ و واپیچ طی کرد و اینقدر به هر ماشینی که سر راهش سبز می شد بد و بیراه نثار کرد و به گواهی نامه گرفتن تک تک افراد در مسیر معترض شد و ترمز ناگهانی کرد و مفت خور ها و بی لیاقت ها را بهمان معرفی کرد که از زندگی سیر شدیم. مدام هم به من نگاه می کرد و در مورد اینکه چقدر آدم ها بی ملاحظه شده اند از من تایید می خواست. داشتم فکر می کردم که اصلا اصل حمار را هم اگر بی خیال شویم و بگوییم که منقضی شده و دور دور به اصلاح دور زدن هاست، باز هم هر مسیر فرعی و هر چراغ دورزدنی ما را در زندگی جلوتر نمی اندازد. اگر هم بیندازد، آن قدر انرژی ازمان می گیرد که همانجا آنقدر درجا میزنیم و نفس تازه می کنیم که آنهایی که پشت چراغ قرمز مانده بودند هم بهمان می رسند. داشتم مثل سیر و سرکه جوشیدن آقای راننده را در آیینه تماشا می کردم و چهره های جوشان در سیر و سرکه ی اطرافم در کوچه پس کوچه های شغل و درآمد و زندگی از جلوی چشمانم رژه می رفتند. همانهایی که فرمان ماشین دنده ای بدون کولر زندگی را سفت چسبیده اند و مدام تلاش می کنند سبقت از راست بگیرند و دایما هم زبانشان به فریاد اعتراض باز است. گاهی خوب است آدم خودش را از بیرون نگاه کند و ببیند که چطور دارد این ماشین را می راند. از بیرون، از بالا، از جایی که مقصد هم مشخص باشد و تمام مسیرهای منتهی به آن.

میانبرعجلهمقصد
رنگ و نور زندگی من کلمات و آواها هستند.باید اجازه دهم که به زندگی ام بتابند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید