etalonnage
etalonnage
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

متفاوتیم...

دو حالت وجود دارد برای زمانی که ذهن ما آدم ها تصمیم یا رفتار فرد دیگری را میبیند: یا آن رفتار با منطق ذهنی مان همخوانی دارد یا ندارد. اگر داشت که تاییدش می کنیم و تمام. اگر نداشت، و هر چه در دالان های ذهنی مان گشتیم نتوانستیم سرنخی پیدا کنیم که یک جوری وصل شود به منطقمان، در برابرش دو نوع واکنش نشان می دهیم. اولی این است که نخ را می گیریم و خودمان به زور وصلش می کنیم به منطقمان. رفتارش را در چارچوب منطق خودمان توجیه می کنیم، که حاصلش می شود برچسب زدن، می شود پیش داوری. بدون دانستن صد درصد احساسات، پیشینه، اولویت ها و چالش های فرد، با احساسات، پیشینه، اولویت ها و چالش های خودمان تعبیرش می کنیم و این تعبیر را در قالب یک پرزنتیشن به دیگران هم ارائه می دهیم. فلانی با این کار می خواهد به فلان جا برسد، توجه فلان آدم را جلب کند، فلان موقعیت را به دست آورد، و هزار و یک فلان دیگر که تنها گزینه هایی هستند که در دایره ی محدود انتخاب های مغز ما قرار گرفته اند، مغز ما، و نه مغز او. دومین واکنش مربوط به زمانیست که هر چه سعی کردیم نتوانستیم نخ را به جایی وصل کنیم. هیچ توجیهی برایش پیدا نکردیم. چه کار می کنیم؟ تمسخر. آن آدم از نظر ما یا دیوانه است یا دچار کمبود توجه و یا ابله، که چنین تصمیمی گرفته. پس بلند بلند به او میخندیم، به او که گربه ای را خیلی دوست دارد، یا جور خاصی زندگی می کند، یا هر چیز دیگری که در این دایره ی محدود تعریف نشده باشد. واکنش سومی می تواند وجود داشته باشد که فقط با تمرین کردن به دست می آید. این که از آدم ها و علایق و تصمیماتشان با احترام بگذریم و به حال خودشان بگذاریمشان. بپذیریم که قرار نیست ما همه چیز را درک کنیم.بفهمیم که نظرات ما برای همه ارزشمند نیست و ذهن و تجربه ی ما آنقدر کوچک و محدود است که توانایی فهم همه کس و همه چیز را ندارد. دست از تلاش برداریم و برای تک تک انواع بشر حق تصمیم گیری قایل باشیم. دنیایی که همه ی آدم هایش شبیه هم باشند، دنیای قشنگی نیست.


تفاوترنگارنگقضاوت
رنگ و نور زندگی من کلمات و آواها هستند.باید اجازه دهم که به زندگی ام بتابند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید