دانشجوی رشته اقتصاده و سه ماه و نیمه که شروع به یادگیری جدی زبان انگلیسی کرده. تا اینجا پیشرفت فوق العاده ای از خودش نشون داده که بخش اعظمش برمیگرده به تعهدی که خودش نسبت به یادگیری زبان انگیسی داره. میگفت: "از زبان یادگرفتن متنفر بودم ولی حالا دارم متوجه میشم که روش یادگیری زبان انگلیسی و نحوه درگیرشدن باهاش رو اشتباه انتخاب کرده بودم". با هدف آیلتس شروع کرد و حالا تا حدی مستقل شده به طوری که میتونه کم کم وارد گروه های مکالمه بشه و با افرادی از ملیت های مختلف صحبت کنه.
با همه این تعاریف چند جلسه است که درست عمل نمیکنه؛ جور کردن بیشتر جمله ها براش سخت شده و اگه مطلب جدید کمی چالشی باشه اصلا نمیتونه درست فکر کنه و ترجیه میده توضیح مستقیم از من دریافت کنه. احساس میکنم دوست داره ساعت کلاس هر چه زودتر بگذره و حالت کلافگی و بی حوصلگی در صورتش به وضوح نمایانه.
چه اتفاقی ممکنه تمام شور و اشتیاقی که یک فراگیر زبان انگلیسی ممکنه باهاش شروع کنه رو تا این حد تعدیل کنه؟ در درجه اول به روش تدریس خودم شک میکنم و جاهایی که ممکنه خطا رفته باشم رو بررسی میکنم. مسلما فراگیری که در این نقطه بغرنج از روند یادگیری قرار داره ظرفیت مطالب بیشتر رو نداره. پس در گام اول نیازه تا مدرس اتفاق افتادن این عارضه رو تشخیص بده و از حجم ورودی ها کم کنه. فشار اضافی نه تنها باعث نمیشه که فراگیر زبان انگلیسی به خودش بیاد بلکه به احتمال زیاد باعث ایجاد احساس بی لیاقتی در اون و رها کردن ادامه کلاس میشه.
در گام دوم لازمه تا نیم نگاهی به شرایط جاری در زندگی فراگیر بندازیم. همیشه ارتباط معناداری بین حالت روحی و خروجی مناسب در فراگیران زبان وجود داره. این فیلترهای احساسی همراه با سطح بالای اضطراب، گاهی ممکنه اونقدر قوی عمل کنند که فرد ساده ترین جملات یا کلمات رو به یاد نیاره چون بخش زیادی از انرژی روانی درگیر مسائلی به زعم خودش مهمتر از زبان انگلیسیه و توانی برای بازنوازی یادگیری های گذشته براش باقی نمیمونه. با کمی پرس و جو متوجه شدم که دقیقا در همین چند هفته که کارایی زبان آموزم به شدت افت کرده، بدلیل شرایط شیوع کرونا و کمبود مهارت اساتید دانشگاه در تدریس آنلاین، فشار بیش از حدی از سمت اساتید عزیز روی دانشجوها بوده و هر بار که مشکل مطرح شده پاسخ چیزی بیشتر از "مشکل خودتونه" نبوده!
تقریبا تمام فراگیران زبان انگلیسی حتی به دلایل مختلف و به طور موقت در این چاله های بی انگیزگی گیر می افتند و برای گذرانش نیاز فوری و حیاتی به کمک مدرسشون دارند. دقیقا در همین نقطه بحرانیه که یک اشتباه از سمت معلم میتونه نتایج وخامت باری رو به دنبال داشته باشه و فراگیر رو به این نتیجه برسونه که "من استعدادشو ندارم" یا " برای من زیادی سخته". از طرف دیگه عواقب این اشتباه ممکنه دامنگیر خود مدرس بشه و به عنوان مدرسی با روش تدریس ناکارآمد شناخته بشه! در حالی که موضوع اصلی در گوشه دیگری از این ماجرا قرار داره.
اگرچه یک معلم وظایف کاملا مشخصی بر عهده داره و روانشناس یا مشاور نیست، اما نقش کلیدی مدرس در اینه که با در نظر گرفتن اولویت و فوریت مسائلی که در یک بازه زمانی خاص در زندگی فراگیر وجود داره، از حمایت عاطفی فراگیرش دریغ نکنه و اونو مسئول عقب افتادنش از برنامه کلاس معرفی نکنه. به عنوان مدرس باید در نظر داشته باشیم که گاهی برقراری رابطه انسانی موثر، از حفظ سختگیرانه رابطه معلم و شاگردی مهمتره . گاهی یک اقدام حمایتی از سمت مدرس میتونه به راحتی انگیزه و نیروی اولیه ای که فراگیر در آغاز راه داشت رو دوباره زنده کنه.
تدریس رو متوقف کردم و ازش خواستم کمک کنه تا بفهمیم چه نوع کار کلاسی در این مدت زمان چند هفته ای تا پایان آزمون های دانشگاهش میتونه بهترین نتیجه رو براش به بار بیاره. کمکش کردم تا یک برنامه ریزی واقع بینانه برای متوقف نشدنش در زبان انگلیسی داشته باشه.
حالا یک هفته و نیم از اون جلسه میگذره و همون شور و اشتیاق دوباره به کلاسمون برگشته.