الان که می نویسم روز شمار میگه دقیقا ۲۲ روز و ۱۸ ساعت و ۵۳ دقیقه و ۴۰ ثانیه تا کنکور تجربی تیر ۱۴۰۲ مونده.
یادم میاد اولین باری که دبیرستانی شدم فعالش کردم رو گوشیم، دقیقا یادمه ۸۹۰ روز زمان بود
و حس ترس داشتم که جدی چرا انقد کم؟؟
آخرین باری هم که به روز شمار نگاه کرده بودم آذر بود وقتی اولین نشونه ها از 'افسردگی عزیز' رو تو خودم حس می کردم.
می گفت ۶ ۷ ماه زمان مونده منم می شمردم ببینم می رسم این یه هفته ای که خوب نخوندم جبران کنم یا نه؟
نشد، خواستم، دست و پا زدم نه، نشد
از هیمالیا تالاپ افتادم تو ماریانا
یه جور عجیبی تغییر کردم که خود الانم نمی فهمم که قبل از عید کی بودم و چطوری می تونستم با کیفیت خوب مدت طولانی درس بخونم.
چقدر بی هدف می نویسم...
چند بار تا حالا بی هدف نوشتم از حس انزجار و خشم و تنفری که از خودم دارم؟
بابت شرمندگی به خود پارسال و پیرارسالم
و احتمالا ۱۰ ۲۰ سال بعدی؛
بد تر از اینا می دونین چیه؟ حس عذاب وجدان و ناکافی بودن برای اعضای خانواده
چشمایی که میدونی چقد بهت امید دارن
مامانم که امروز با لبخند می گفت : بیدار شو دیرتر میشه ها، می دونم خسته شدی دیگه ولی آخرشه...
آخرشه و احتمالا آخرم!
و احتمالا برادرم که همین الان در اتاق و باز کرد و اخطار داد که ' فقط ۳ هفته مونده'
حقیقتش نمی دونم چند وقت دیگه قراره بهتر بشم؛
این صداهای منفی مغزم نابود بشن و بتونم برگردم به روح خودم ولی چیزی که می دونم اینه که بی نهایت این روز ها و این ماه ها سخت گذشته و داره سخت می گذره و احتمالا بدتر میشه
خیلی کلیشه طوره ولی تنها چیزی که می تونم براش مثال بزنم همون دست و پا زدن قبل غرق شدنه ؛ همون چنگ زدن گلو وقتی یه چیز تو گلوی آدم گیر می کنه و راه تنفس رو می بنده؛ همون فرار آدماست وقتی زلزله میاد و هیچ جای امنی برای در امان موندن پیدا نمی کنن.
ولی کنکور سوای همه این چیزاش، یاد داد مواقع ضروری، ۹۹ درصد آدما کنارت نمیمونن!
دیشبم تا صبح بیدار بودم مثل همه ی شب هایی که فرداشون نهایی داریم از عمومیا
یا درسمانند هایی مثل هویت اجتماعی و سلامت!
به لطف مصوبه جدید شورا _که صرفا برای کم کردن استرس داوطلبان و جلوگیری از مافیای کنکور بود_ نمی دونم این چه حجم از آدرنالینه که باعث شده یک ماه یه شب در میون بتونم بخوابم و صبح روزایی که نخوابیدمم اصلا اثری از خواب آلودگی نباشه ...
"اونم واسه کسی که درگیر افسردگی عزیزه و خوابی که بی دلیل (یا شایدم با دلیل و برای مقابله با استرس کادب) به طور عجیبی زیاد شده یکی از بزرگترین مشکلاتشه"
ولی چیزی که بدیهیه اینه که در این مورد ۹۰ درصد کنکوری های جماعت مثل منن و ندیدم تاحالا واقعا این مصوبه ای که قرار بود استرس رو کم کنه موافقی داشته باشه جز همونا که استرسشون کم شده!
ساعت های ۲ به بعد شب حالت عجیبی داره
سکوت محض، هر از چند گاهی یه ماشین رد شدنی، خر و پفی، قیژ قیژ وسایلی...
تکیه داده بودم به دیوار فکر به اینکه کاش همین الان از وسط دو نصف می شدم و افتزاحی که قراره ۱۵ تیر به وجود بیارم هیچ وقت به وجود نیارم.
طبق معمول تهش نه سودی رسید بهم نه بهتر شدم، فقط باز همون حالتا بهم دست داد : مقایسه ی کل دنیا با خودم؛
حتی خود قبلنم با خود الانم .
حرف آدما اکو میشه تو سرم و نگاه ها ؛ نگاها که گاهی از صد تا کلمه بدترن.
بعدم مثل یه سادیسمی رفتم جلو قفسه کتابام و نگاه کردم؛ چشمام تار شدن و باز نگاه کردم،
هرچی نگاه می کردم کتاب نمی دیدم آرزوهامو می دیدم که سوختن.
هر از چند گاهی یکم عربی
ولی نه فایده نداشت ، این تمرکزی که خیلی وقت بود نبود کلا نداشتم
تا صبح نفهمیدم چطوری خوندم
یونیفرم چروک سورمه ای رو چطوری پوشیدم
و همزمان پا پوشیدنش صدبار دلم براش تنگ شد
نفهمیدم چطوری صبحونه خوردم
در رو کوبیدم که باز کنن برام چون دیر رسیده بودم
و سر صندلیم نشستم و سوالارو جواب دادم...
خلاصه کنم
'افسردگی عزیز'
نمی دونم کی قراره دست از سرم برداری و به روال عادی زندگیم برگردم
نمی دونم ۲۲ روز بعد این موقع چه حالیم
موقعی که مراقب برگه رو از دستم می کشه
یا وقتی همکلاسیا جمع شن و درباره سطح سوالا بگن و
وقتی عصرش درصد بگیرم برای خودم
ولی میدونم که نمیتونم اون لبخندای منتظر رو بی جواب بذارم
امیدوارم این ۲۲ روز ولم کنی مرام معرفتی
و بذاری بعدا حساب کنم باهات...
پ.ن: هر چند که نود درصد مطمئنم بازم هیچ فایده ای نداره و این روندم تا زمانی نامعلوم، قطعا بعد ۱۵ تیرهم، ادامه داره.