ایوان؛ فصل‌نامۀ متن و داستان
ایوان؛ فصل‌نامۀ متن و داستان
خواندن ۸ دقیقه·۵ سال پیش

در پی روح زمانه

ایوان سوم/ تابستان 98/ درباره کتاب/ معرفی کتاب/ علی ظفری ورودی 96 ارشد مهندسی برق دانشگاه صنعتی شریف

«یک نفر از گوشۀ کنارزده‌شدۀ پرده‌ای تیره به خیابان نگاه می‌کند. از بالاتر بودن سطح خیابان می‌شود فهمید تصویر پیش روی ما در یک زیرزمین منجمد شده است. زیرزمین یک خانه قدیمی در محله‌ای در مرکز شهر تهران؛ در روزهایی که هر سرود ترانه است و یک قلب برای زندگی کافی ا‌ست؛ روزهای «زمانه قرعۀ نو می‌زند به نام شما»، و ایرانی که در چشم ساکنانش سرای امید است و اهالی منجمدشده در نقاشی ما هم جزئی از نظاره‌گران این شکوه تاریخ و دوران تازه‌اند؛ با سازهایشان که هنوز نشکسته، ذوق سرشارشان که می‌جوشد و صدایشان که هنوز خاموش نشده است.

چراغ سقفی کم‌جان، آن‌قدر نورافشان هست که محمدرضا لطفی را کنار یارش شجریان با پیراهن‌های سبز و صورتی نشان دهد. باقی‌ماندۀ نور عبدالنقی افشارنیا را با نی نشان می‌دهد و در گوشۀ تاریکی از تصویر بیژن کامکار که رباب گرفته توی بغل و برادرش پشنگ کمی آن‌سوتر پشت سنتور نشسته است.

در نقاشی ایمان ملکی همان اندازه که ترس هست، امید هم هست. هر اندازه شور هست، آرامش هم هست؛ همان معجون جادویی‌ای که چاووش شد؛ همان که سازندۀ موسیقی دورانی شد که امروز، در آستانۀ ۴۰ سالگی ا‌ست. نقاشی گرچه تصویر کودکی یک انقلاب است، موسیقی‌ها همچنان هستند تا با شنیدن‌شان میانسالی آن شور را تماشا کنیم. ببینیم راستی چه شد؟»

روزنامۀ همشهری در فاصلۀ بین پاییز تا زمستان 1397، صفحه‌‌ای از روزنامۀ خود را با نام «درنگ» به بازخوانی تاریخ 40 سالۀ فرهنگ و هنر بعد از انقلاب اسلامی اختصاص داده بود. روایت موسیقیاییِ این چهل سال را سحر سخایی به عهده گرفت. سخایی در چهل یادداشتِ روزانۀ خود در پی کشف و روایت موجزِ روح زمانۀ هر سال از دل یک اثر یا آلبوم موسیقی است و نمایندگیِ هر سال را به یک قطعه سپرده است. سه پاراگراف ابتدایی این نوشته مطلع اولین یادداشت سحر سخایی در صفحۀ «درنگ» است.

سحر سخایی متولد1364 است، مدرک کارشناسی ادبیات فارسی از دانشگاه علامه دارد و کارشناسی ارشد قوم‌‌موسیقی‌‌شناسی از دانشگاه تهران. یادگیری موسیقی را با پیانو شروع کرد اما بعدتر با سه تار به موسیقی ایرانی پرداخت و نزد اساتیدی چون محمدرضا لطفی و ارشد تهماسبی آموزش دید. موسیقی متن فیلم وارونگی (1394) ، مالاریا (1394) و من می‌‌ترسم (1398) را ساخته و نیز یک رمان به نام تنِ تنهایی دارد که سال 95 در نشر چشمه به چاپ رسیده است.

خواندن متن این یادداشت‌‌ها بسیار لذت بخش و همراه با حسی غریب است، حتی اگر به خاطر سن تجربه‌‌ای از آن سال‌‌های ابتدایی نداشته باشیم، که برای من و احتمالا اکثر خوانندگان این نوشته همینطور هست. و اگر باز هم مثل من اطلاعات کمی از موسیقی داشته باشید، مجبورتان می‌‌کند تا دائم از ویکی‌‌پدیا کمک بگیرید یا چند دقیقه‌‌ای را پای یوتیوب بنشینید و گوش به اثر منتخب سخایی دهید.

هشت قسمتِ متوالی از پادکست «رادیو دستنوشته‌‌ها» انگیزۀ اصلیِ من برای نوشتن در مورد یادداشت‌‌های روزانۀ سحر سخایی در روزنامۀ همشهری است. رادیو دستنوشته‌‌ها پادکستی است با هدف بازخوانی تاریخ معاصر ایران که محمود عظیمائی در کانادا آن‌‌ها را می‌‌سازد. به گفتۀ خود عظیمائی، بعد از آشنایی‌‌اش با نسخۀ بازنشرشدۀ یادداشت‌‌های سحر سخایی در وبسایت خوابگرد، تصمیمش را گرفته که حتما این نوشته‌‌ها را برای دل خودش هم که شده به صورت پادکست دربیاورد. البته بعد از این کار، گویا خودش هم از میزان استقبالی که شنوندگان به آن داشتند حیرت کرده، به همین دلیل بعد از اتمام خوانش یادداشت‌‌ها، قسمتی را هم به مصاحبه با خود سحر سخایی و گفت‌‌وگویی تحلیلی با چند تن دیگر در مورد چرایی این استقبالِ غیر قابل تصور اختصاص داده است.

بد نیست توضیح کوتاهی هم در مورد اصل یادداشت‌‌های سحر سخایی بدهم تا شاید اگر هنوز متقاعد به شنیدنشان نشده‌‌اید، شانس خودم را یک بار دیگر با اشاره‌‌ای به بخش‌‌هایی کوچک از یادداشت‌‌هایش امتحان کرده باشم. اول از همه این را هم باید بگویم که سخایی، نخواسته و شاید نتوانسته که از سیر اتفاقات سیاسی این چهل سال چشم‌‌پوشی و تنها یک قطعه را انتخاب کند، به‌‌عکس او روایتی توامان دارد از وقایع و موسیقی‌‌هایی که سعی در نشان دادن روح آن زمانه دارند برای حافظۀ نسل‌‌های بعد.

https://instagram.com/eyvan.magazine?igshid=1cwdfsg1lz63f

وسعت انتخاب روح زمانۀ هر سال را، سخایی، به قدری باز گذاشته است که از نوحۀ کویتی پور برای محمد جهان‌‌آرا تا آهنگ تابستون کوتاهه از زدبازی در آن جای گرفته است. همچنین از قطعۀ شب‌‌نورد گروه چاووش تا آهنگ دلبرِ امید حاجیلی! یادداشت‌‌ها از سال 1358 شروع می‌‌شوند (بررسی سال 57 به آخرین یادداشت موکول شده است) و با قطعه‌‌ای قابل انتظار: شب‌‌نورد، ساختۀ گروه چاووش. سال 59 را به کاروان شهید اختصاص می‌‌دهد و البته باکی از اینکه برای سال 60 جز سکوت را برنگزیند ندارد.

سال 61 را با یادی از محمد جهان‌‌آرا و همۀ برادرانش و البته مادرشان، «مادری که انگار مادر جنگ باشد. مادرِ از دست دادن و خودِ روحِ زمانه!»، به کمک نوحۀ «ممد نبودی ببینیِ» کویتی پور برایمان یادآوری می‌‌کند. سال 74 از آنِ آلبوم ستاره‌‌های سربی از ابی با آهنگسازی سیاوش قمیشی است. دو خوانندۀ ساکن «شهر فرشتگان» که در سال‌‌های بعد هم ردپایشان در یادداشت‌‌های سخایی، هم‌‌پای داخلی‌‌ها دیده می‌‌شود.

سال 76 سالِ مردِ خندانِ از حالا به بعد رئیس جمهور، است و سال کنسرتِ «راز نو»ی علیزاده که مصادف با بازگشتِ دو خوانندۀ زن به صحنه، برای اولین بار پس از انقلاب اسلامی است. سال 88، «باز هم بگو...چقدر مرگ! باز هم بگو...» روح زمانۀ این سال را، سخایی، قطعا ترانۀ «همه چی آرومه» نمی‌‌داند، چون اتفاقا «همه‌‌چی آروم نیست». سال 88 برای او سال مردی نابغه است و البته نوازندۀ سنتور. «مردی که «آن» دارد. آنِ جاودان؛ مردی که عاشق وطنش است» و در همین سال آن را برای همیشه ترک می‌‌گوید.

سالِ 90 برای سخایی سالی است برای فکر کردن به گذشته و فکر نکردن به آینده. سال فیلم قلاده‌های طلا و گشت ارشاد، با این توضیح که دیگر نه حال خنده‌ای مانده و نه اساسا حال گریه‌ای. سال شعر الکی از آلبوم الکیِ محسن نامجو. 93، سالی که در آن «محمدرضا لطفی چشم‌هایش را برای همیشه به روی زندگی می‌بندد» و امیرحسین مقصودلو ترانه‌ای در مدح امام رضا می‌خواند.

57 سالِ «پشت بام و نوار است. سال ندانستن اما خواستن. سال خواستن و توانستن. سال «الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم» ». سالِ «به لالۀ در خون خفته»، ساختۀ مجتبی میرزاده. سالِ تصنیف سپیده، «ایران ای سرای امید، بر بامت سپیده دمید، ...»

این خلاصه‌ای بود از آنچه در یادداشت‌ها نوشته شده است، اما حتی نزدیک به آن چیزی که در پادکستِ رادیو دستنوشته‌ها شنیده می‌شود نیست! هشت قسمت پادکستی که راویِ آن نه خودِ محمود عظیمایی بلکه صدای محزون زنی است که هر بار در ابتدای هر قسمت با تأکید عظیمایی قرار است نامش بنا بر جبر زمانه فاش نشود. پادکست‌ها یک حسن کوچک دیگر نیز دارد و آن شنیدن بخش‌های کوتاهی است که در متنِ یادداشت‌های منتشر شده در اینترنت اثری ازشان نیست و احتمالا هنگام چاپ در روزنامه گرفتار ممیزی شده‌اند. و پر واضح است که شنیدن تکه‌ای از هر قطعۀ انتخابی لابه‌لای صحبت‌های راوی، تاثیر آن را دوچندان کرده است.

البته برای من این یادداشت‌ها و نسخۀ پادکست‌شده‌شان پایان ماجرا نبود، تصمیم گرفتم رمان سحر سخایی، تن تنهایی را نیز بخوانم. شاید آن حالِ توامان وجد و غم را این بار در یک داستانِ نوشتۀ او تجربه کنم؛ البته تا حدودی ناکام ماندم.

در اولین مواجه با کتاب، اسامی فصول آن که نام‌های گوشه‌های موسیقی ایرانی است جلب توجه می‌کند و البته مقدمه‌ای که پر است از فلسفیدن. داستان روایت‌گر یک مثلث عشقی است بین سه شخصیت اصلی داستان سبا، بردیا و رضا که دوتای اول با هم موسیقی می‌خوانند در دانشگاه و سومی بعد از اتمام تحصیلات موسیقی در روسیه به ایران برگشته و مشغول تولید موسیقی است. سبا با انتخاب اولی «عشق را بر منطق برمی‌گزیند و با دومی عقل را بر دل» و اصلا طبق نظر داستان «انتخاب کردن است که گردونۀ جهان ما را می‌چرخاند. انتخابِ راهی برای زنده ماندن. انتخاب فراری برای نمردن».

نکتۀ جالب اینکه تنها این سه شخصیت در داستان‌ند که اسم کوچک‌شان مشخص است و مثلا پدرها و مادرهایشان در داستان فقط با نام فامیلی‌شان توسط راویِ دانای کل روایت می‌شوند. شاید چون نویسنده می‌خواسته بگوید که هنوز در اوایل جوانی، این سه شخصیت برای خود نقش‌های بزرگسالی‌شان را انتخاب نکرده‌اند و هنوز تنها وظیفه‌شان توجه به خود و رفتن در پی حقیقت گمشده‌شان است، تا فکرِ دیگریْ را داشتن یا مسئولیت دیگری را بر دوش کشیدن.

حرف بیشتری در مورد کتاب قابل بیان نیست، جز این که داستانی معمولی با شخصیت‌‌هایی غالبا آشنا است و یک مقدمۀ خواندنی دارد. بخشی از این مقدمه را با هم بخوانیم:

«ناگهان پی می‌بریم رابطه‌مان با حقیقت واقعی نیست. در حبابی زندانی شده‌ایم. در حباب زندگی می‌کنیم، می‌چرخیم و نفس می‌کشیم، بی‌حافظه‌ای ماهی‌گونه، که هر دور تازه‌ای که می‌زنیم گمان می‌کنیم جهان تازه‌ای آغاز شده است...بیشتر بدن‌مان از آب است. در سیاره‌ای جلوس کرده‌ایم که بیشترش آب است و زمانی همه‌اش آب بوده. روان‌ایم؛ قرار نیست آرام بگیریم. قرار است بنوشیم، نوشیده شویم و شبیهِ هر بی‌‌قراریِ دیگری، نیستی‌‌مان از روز نخست همراه‌‌مان باشد.... مضمون تمام قصه‌‌ها، اگر عشق و سفر و مرگ نباشد، بی‌‌قراری و دلهره و بیگانگی است. بچه‌‌ها قصه ندارند؛ رؤیا دارند. پیرمردان و پیرزنان قصه ندارند، گذشته‌‌ای انباشته از اتفاق دارند. این میانه اما در فاصلۀ تولد تا مرگ است که قصه‌‌ها ساخته می‌‌شوند و از دستی به دستی می‌‌افتند تا آخرِ کار نویسنده‌‌ای، مؤمن و صبور ثبت‌‌شان کند، روایت‌‌شان کند و کاری کند که از مرز اتفاقی افتادنی بگذرند و خاطره‌‌ای ماندگار شوند»

این نوشته سعی کوچکی برای به اشتراک گذاشتن حس غریبی بود که در طول شش ساعت و نیم روایتِ 40 سالۀ موسیقی ایران به قلم سحر سخایی، از زبان یک راوی ناشناس تجربه کردم. تلاشی برای به اشتراک گذاشتن تجربۀ در پی روح زمانه بودن.

منابع:

khabgard.com/3802/

bit.ly/2GzIXRz

t.me/RadioDastneveshteha

anthropologyandculture.com/fa/component/jsn/ssakhaii



سحر سخاییتن تنهاییمحمد جهان‌آرارادیو دستنوشته‌هاموسیقی
صاحب امتیاز: کانون شعر و ادب دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید