ویرگول
ورودثبت نام
ایوان؛ فصل‌نامۀ متن و داستان
ایوان؛ فصل‌نامۀ متن و داستان
خواندن ۱۰ دقیقه·۴ سال پیش

ما و فرهنگ‌های لغت‌مان

ایوان هفتم/ تابستان ۹۹/ بررسی وضعیت فرهنگ‌های لغت فارسی و تأثیر آن‌ها بر علم‌پژوهی در ایران/ علی محمدی دینانی ورودی ۹۵ مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف

مقدمه

با نگاهی اجمالی به فرهنگ‌های لغت فارسی و قیاس آن‌ها با نمونه‌های مشابه‌شان در زبان‌های دیگر، می‌توان دید که این فرهنگ‌های لغت تفاوت‌های زیادی با یکدیگر دارند. آن‌چه در این جا، بیش از هر چیز به چشم‌مان پررنگ‌ جلوه می‌کند، نوع نگاه متفاوت نویسندگان غربی در تألیف فرهنگ‌های لغت است؛ بررسی پیشینۀ لغات موجود، تلاش برای توضیح لغات (و نه آوردن مترادف‌ها) و ... از نمونه‌هایی است که در نگاه اول توجه‌مان را به خود جلب می‌کند. لذا در ادامۀ این نوشتار تلاش خواهیم کرد که به این تفاوت‌ها بیش‌تر بپردازیم و اثر منفی آن‌ها را بررسی کنیم.

جلد لغت نامه‌ دهخدا چاپ ۱۳۳۵
جلد لغت نامه‌ دهخدا چاپ ۱۳۳۵


نگاهی به فرهنگ‌های لغت

با مقایسۀ فرهنگ‌های لغت مشهور فارسی (هم‌‌چون معین، دهخدا و عمید) با فرهنگ‌های لغت مشهور انگلیسی (هم‌چون لانگمن، کمبریج و آکسفورد) می‌توان به تفاوت‌هایی دست یافت که در نابسامانی‌های زبان فارسی سهمی مهم دارند. در این جا، به دو مورد از وجوه تفاوت میان فرهنگ‌های لغت مشهور فارسی و انگلیسی اشاره می‌شود:

1- در فرهنگ‌های لغت انگلیسی، بر خلاف فرهنگ‌های فارسی، کلمات «توضیح» داده شده‌اند؛ این در حالی است که اکثراً در برابر کلمات فارسی، فهرستی از مترادف‌های‌شان آمده است و در مواردی نیز که توضیحی در برابر کلمات آمده است، این توضیح جامع و مانع نمی‌باشد. برای مثال، با جستجوی معنی کلمۀ «نَسَق» می‌توان چند کلمۀ «نظم، ترتیب، رسم، روش، قاعده، دستور و ...» را پیدا کرد. در این‌جا سوالی که مطرح می‌شود این است که اگر به‌راستی تمام این کلمات دقیقاً یکی هستند، پس چرا همۀ آن‌ها را کنار نمی‌گذاریم و تنها یکی از آن‌ها را استفاده نمی‌کنیم؟ هم‌چنین اگر توضیحی در برابر کلمه‌ها آمده است، بیش‌تر از سر ذوق است تا از سر باریک‌بینی و دقت؛ چنین امری باعث می‌شود که مرز دقیقی بین مترادف‌ها وجود نداشته باشد و مشخص نشود که جایگاه درست به‌کارگیری هر یک از آن کلمات چیست (در مورد دقت واژگان علمی در مقالات قبلی صحبت شد). هم‌چنین مشکل دیگر ذوق آن است که از هر شخص به شخص دیگر متفاوت است و لذا ممکن است در فرآیند انتخاب معادل‌ها، زیبایی ادبی آن‌ها بر دقت‌شان بچربد.

2- در فرهنگ‌های لغت انگلیسی، بخشی از توضیح کلمه مربوط به ریشۀ کلمه و زمان ورود آن به عرصۀ زبان انگلیسی است. برای مثال با جست‌و‌جوی کلمۀ Dark در فرهنگ آکسفورد می‌توان دید که این واژه ریشۀ آلمانی دارد و از لغت قدیمی Deork انگلیسی گرفته شده است. هم‌چنین می‌توان دید که این واژه در دوره‌های مختلف با چه معنی‌ای به کار گرفته شده است. کارایی این مورد در آن است که اولاً می‌توان معنای دقیق واژگان را در متن‌های قدیمی پیدا کرد (چرا که برخی واژگان در طول زمان دچار تحول معنایی شده‌اند)، ثانیاً می‌توان معنای اصیل آن‌ها را مشخص کرده و از لغات مشابه‌ تمییزشان داد. این مطلب اما، در فرهنگ‌های فارسی، بسیار کمتر وجود دارد.

این دو مورد تأثیر مهمی در فرآیند ترجمه و هم‌چنین نوشتن کتاب‌های علمی به زبان فارسی دارند که در ادامه بررسی می‌شود.


بررسی رابطۀ مترجم، زبان مبدأ و زبان مقصد

همان‌طور که در نقد جعفریان ]1[ دیده شد، او یکی از نشانه‌های عدم همگاهی زبان فارسی با پیش‌رفت علم را این نکته دانسته بود که «در همین صد سال گذشته، هزاران لغت جدید فرنگی در حوزه‌های مختلف وارد زبان فارسی شده اما به رغم این تأثیرپذیری، زبان فارسی هنوز هم کشش لازم را برای همراه‌شدن با دانش جدید، در خلقِ زبانی، ندارد». گویی زبان فارسی حال و روزش هم‌چون بیمار در حال جان‌دادنی است که دارو و درمان‌های جدید برایش مفید به فایده نبوده و تنها اثرشان سوراخ‌کردن اعضای بدن‌اش است.

در پاسخ بایستی گفت که اولاً صِرف ورود کلمات بیگانه به یک زبان، امری نکوهیده نخواهد بود. چرا که در زبان‌های اروپایی نیز، برای مثال در زبان انگلیسی، می‌بینیم که ریشۀ بسیاری از کلمات، زبان لاتین (مثل لغت agriculture) یا دیگر زبان‌ها (برای مثال لغت از abbreviation فرانسه) است. هم‌چنین، برای کسانی که به طور آکادمیک زبان خوانده‌اند، بسیار پیش آمده است که با کلماتی مواجه شده‌اند که تنها در همان کشور مبدأ معنا و مفهوم مشخصی داشته‌اند و لذا هنگام بازگردانی به زبان‌های دیگر، مترجم لاجرم مجبور بوده، به جای ارائه کلمه‌ای مشخص، توصیفی از آن کلمه را برای مخاطب خود ارائه کند. در این موارد، اتفاقاً استفاده از آن کلمه به همان صورت اصلی –و نه ترجمه‌شده‌اش– بسیار بهتر به نظر می‌رسد (برای مثال واژه ایتالیایی Cualacino به معنی ردی است که توسط لیوان حاوی نوشیدنی سرد بر روی میز بر جای می‌ماند. و یا تجربۀ زبان فارسی در وام‌گیری واژۀ «kiwi» در اوایل دهۀ 60 شمسی).

اما تأکید اصلی نقد جعفریان بر این است که ضمن پذیرش تأثیر‌پذیری زبان فارسی، هنوز هم این زبان ابزار کافی برای فعال -و نه منفعل- بودن را در اختیار ندارد. یکی از علت‌های چنین مسئله‌ای این است که مترجم، هنگام ترجمۀ آثار علمی، سیاسی، اجتماعی و ... (که به زبانی جز زبان فارسی نوشته شده‌اند) صرفاً به بازگردانی اثر توجه دارد. او نه تنها به جست‌وجوی کلمات مشابه در زبان مبدأ نمی‌پردازد -تا احیاناً کلمات نزدیک به کلمۀ مورد نظر را در زبان مبدأ مشخص کند-، بلکه هنگام ترجمه هم، چنین رویکردی را در زبان مقصد دنبال نکرده و لذا تطبیق میان کلمات را به خوبی انجام نمی‌دهد (تازه اگر از مواردی درگذریم که تطبیق کامل و یا نسبتاً خوبی میان کلمات مبدأ و مقصد وجود ندارد). با این رویه، دو رویکرد غالب ترجمه، یعنی رویکرد تحت‌اللفظی و رویکرد مفهومی دیگر آن‌چنان تمایزی نخواهند داشت. چرا که نه تنها کلمات دقیقی برای کلمات مبدأ گزین نشده‌اند، بلکه به خاطر عدم دقت مترجم، مفهوم نیز به طور اجمالی بازگردانیده شده است و گویی استفادۀ صِرف از این کلمه، غایت آمال مترجم و خوانندگانش بوده است. اما چنین رویکردی تنها بدین‌جا محدود نمی‌شود و در بلندمدت، استفادۀ ابزاری و بدون توجه به معنای دقیق «وام‌واژه‌ها» منجر به این می‌شود که این واژه‌ها، دقت خود را از دست بدهند (هم‌چنین یکی از نکات مغفول این کار، ترجمۀ آثار تخصصی علوم مختلف توسط کسانی است که صرفاً با زبان مبدأ آشنایی داشته و یا در حالت خوش‌بینانه، در آن مهارت کافی دارند، بدون آن‌که تخصصی در آن زمینه داشته باشند) بنابراین از این طریق راه بر انتخاب کلمات دقیق و هم‌چنین مناسب (کلماتی که پویا و بسط‌پذیر باشند ]2[) بسته می‌شود.

در این جا اما منصفانه نیست که تمام تقصیر را بر گردن مترجم بیندازیم. چرا که این نادقیقی فرهنگ‌های لغت فارسی (همان‌طور که پیش‌تر بدان اشاره شد)، دست و بال مترجم را نیز می‌بندد؛ از این‌رو وی حتی‌الامکان سعی می‌کند از لغاتی که در دایرۀ واژگان خویش دارد استفاده کند. اما هر چه متن دقیق‌تر می‌شود، ضعف مترجم در ترجمۀ دقیق و امکان خلق واژه‌های جدید، بیش از پیش، آشکارتر می‌شود. تا آن‌جا که در ترجمۀ یک صفحه از کتابی، تعداد کلمات بیگانه‌ که در فارسی مصطلح نیستند رو به فزونی می‌گذارد و یا بعضاً مترجم در برخورد با کلمات بیگانه، تنها به بازگردانی آوایی کلمات می‌پردازد و آن کلمات را به همان صورت اصلی وارد متن ترجمۀ خویش می‌کند (این مورد علی‌الخصوص در ترجمۀ آثار فلسفی نمایان می‌شود که در آن‌ها چندین کلمۀ با معنای نزدیک به هم در زبان مبدأ وجود دارند بدون آن که در زبان فارسی معادل دقیق آن‌ها مشخص باشد).

اما دامنۀ تأثیر این‌گونه ترجمه‌ها تنها بدین جا منحصر نمی‌شود، بلکه همان‌‌طور که در مقالۀ «زبان‌ فارسی و واژه‌های بیگانه» بدان اشاره شد ]3[، یکی از وجوه قابل تأمل چیرگی زبان‌های بیگانه بر سایر زبان‌ها، نه لغات با ریشه‌های علمی، طبیعی، نظامی و ... بلکه لغاتی است که بنا به دلایل فرهنگی وارد زبان مقصد شده‌اند. همان‌طور که در آن مقاله اشاره شده است، برتری علمی و یا اقتصادی برخی کشورها به مرور زمان باعث می‌شود تا برخی کشورهای دیگر از زبان آن کشور تقلید کنند. شاید یکی از دلایل چنین رویکردی در زبان فارسی، ناکارآمدی ترجمه در ارائۀ معادل‌های مناسب فارسی برای لغات تخصصی بوده و تداوم چنین روندی باعث شده است تا فارسی‌زبانان نه تنها در مکاتبات علمی خود به زبان‌های بیگانه روی بیاورند بلکه حتی در نوشتار و یا محاورۀ عادی خود نیز از لغات بیگانه استفاده کنند.


خلق زبانی و مسئلۀ تأویل متن

نادقیق‌بودن واژه‌ها، امکانِ خلقِ دقیقِ زبانی را از نویسنده می‌گیرد و نویسنده نمی‌تواند از این زبان برای تفهیم منظور دقیق خود استفاده کند. چرا که اشاره‌ای به هر کلمه، آن‌چنان در فضای موهومی صورت می‌گیرد که واژه‌ها، به جای این‌که تنها «یادآور» کلمات نزدیک و مشابه خود باشند، «به جای یکدیگر بنشینند» و مشکلِ زبان و واژگانش مانع از آن می‌شود که نویسنده به عمقِ مطلب دست پیدا کند. برای مثال، فلسفه زمانی می‌تواند توسعه پیدا کند که زیرساخت‌های دقیق زبانی فراهم بوده و فلسفه بر ستون‌های کلمات استوار شود. اما به شخصه، در کلاس‌ها، محافل و کتب فلسفی مختلف دیده‌ام که اتفاق نظری در مورد مفهوم کلمات پرتکرار فلسفی چون episteme، knowledge، cognition و ... و هم‌چنین معادل‌هایی چون شناخت، معرفت، علم، دانش و ... وجود ندارد. (1)

این نادقیقی واژه‌ها نه تنها مانع خلاقیت نویسنده می‌شود بلکه باعث می‌شود تا در بازخوانی‌های آتی اثر نیز خواننده به درستی متوجه منظور نویسنده نشود. آن‌چه رابطۀ میان زبان‌شناسی و هرمنوتیک را گوشزد می‌کند، خود از همین‌جا برمی‌خیزد؛ «علم‌ هرمنوتیک‌ از دو نقطۀ متفاوت‌ آغاز می‌شود: نخست‌ فهم‌ در زبان‌ و دیگر فهم‌ در گوینده‌ یا نویسنده. به‌ گفتۀ شلایرماخر، علم‌ هرمنوتیک‌ فن‌ فهم‌ گوینده‌ است‌ در آن‌چه‌ گفته؛ اما زبان، پیش‌‌فرض‌ و کلید کار آن‌ است. همة‌ آن‌چه‌ که‌ باید پیش‌فرض‌ علم‌ هرمنوتیک‌ قرار گیرد و همة‌ چیزهایی‌ که‌ به‌ دیگر پیش‌فرض‌های‌ ذهنی‌ و عینی‌ تعلق‌ می‌گیرد، از طریق‌ زبان‌ صورت‌ می‌یابد ... بدین‌سبب‌ وظیفة‌ علم‌ هرمنوتیک‌ سرانجام‌ به‌ وظیفة‌ استعلا از زبان‌ می‌انجامد تا عمل‌ درونی‌ را کشف‌ کند.» ]4 [بنابراین، برای‌ فهمیدن‌ هر متن، ابتدا باید جمله‌ را فهمید و برای‌ فهمیدن‌ جمله‌ باید لغات‌ را فهمید که‌ در عین‌ حال، فهم‌ لغات‌ جدید مستلزم‌ درک‌ آنها‌ در جمله‌ است؛ بنابراین، در روند فهم، این‌ دو با هم‌ تعامل‌ دارند؛ یعنی‌ معانی‌ نسبی‌ کلمات، معانی‌ نسبی‌ جمله‌ را شکل‌ می‌دهد و به‌ تدریج‌ در روند فهم، هر دو دقیق‌تر می‌شوند. نظیر همین‌ رابطه‌ بین‌ جمله‌ و کلام‌ و سپس‌ بین‌ کلام‌ و کل‌ متن‌ و آن‌گاه‌ بین‌ کل‌ متن‌ و آثار نویسنده‌ و پس‌ از آن، بین‌ آثار نویسنده‌ و نوع‌ ادبی‌ و سایر متون‌ برقرار است‌.

بنابراین، همان‌طور که می‌بینیم، دقت پایین واژگان و عدم تمییز آن‌ها از یکدیگر موجب می‌شود که در سه مرحلۀ ترجمۀ آثار علمی بیگانه، نوشتار به زبان علم و بازخوانش آن آثار دچار مشکلاتی شویم که امکان دست‌یابی به کنه مطلب و انجام فعالیت جدی علمی را از ما می‌گیرد. این در حالی است که رشد منظم علمی نیاز به ساختار و نظام مناسبی دارد که از هرگونه فعالیت مبتنی بر ذوق و سلیقه جلوگیری کند. در این‌باره، آنچه اهتمام بیشتری را متذکر می‌شود، این است که با این سرعت افزونی اطلاعات و رشد علمی، شاید در آینده‌ای نه چندان دور، زبان فارسی تنها نقلِ مباحثِ خودمانیِ دورهمی‌هایِ عصرِ جمعه‌مان باشد!


خدای ده ما کجاست؟!

فعالیت علمی و نوشتار علمی نیاز به زبان دقیق دارد؛ زبانی که کلمات آن به طور مشخص تعریف شده باشند و کلمه‌ای به جای کلمه‌ای دیگر نشانده نشود. در پرتوی چنین شرایطی است که امکان تألیف و هم‌چنین خوانش صحیح آثار فراهم می‌شود؛ چرا که نویسنده می‌تواند منظور خود را با دقت و به درستی برساند و خواننده نیز برداشت درستی از متن او خواهد داشت. این در حالی است که فرهنگ‌های لغت فارسی در ارائۀ معنای دقیق واژگان ضعیف هستند و چون فرهنگ‌های لغت مبنای فعالیت علمی، ترجمه و تألیف آثار هستند، نویسندگان و مترجمان نمی‌توانند ابزارهای مناسبی را برای کار خود در اختیار داشته باشند. لذا آن‌چه رخ می‌دهد، نه فعالیتی بر مبنای «اصول ثابت علمی و روش‌های درست تحقیق» که بر مبنای «ذوق نویسندگان و مترجمان» است. بدیهی است که چنین رویکردی نمی‌تواند با ساختارمندی علم و رشد آن همگام باشد.


پی‌نوشت‌:

(1): هم‌چنین می‌توانید ر.ک: سخنرانی دکتر امیراحسان کرباسی‌زاده با موضوعیت «وضعیت فلسفۀ علم در ایران»، آبان‌ماه 1391


مراجع:

]1[: محمدی دینانی، علی. «آخ زبان فارسی‌ام سوخت». نشریۀ ایوان، شمارۀ چهارم

]2[: ر.ک: مقالۀ «من بی‌زبان فارسی زیستن نتوانم». نشریۀ ایوان، شمارۀ پنجم

]3[: سیدان، مریم. «زبان‌ فارسی و واژه‌های بیگانه». نشریۀ ایوان، شماره اول

]4[: محمدجواد سهلانی. زبان‌شناسی و هرمنوتیک، 1381


لغت نامهفرهنگ لغتزبان شناسیفرهنگزبان فارسی
صاحب امتیاز: کانون شعر و ادب دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید