ایوان هفتم/تابستان ۹۹/ ادبیات فارسی/ رضا موسوی ورودی ۹۷ ارشد مهندسی و علم مواد دانشگاه صنعتی شریف
«محمد صادق چوبک» در سال ۱۲۹۵ در بوشهر متولد شد. نخستین مجموعهداستان چوبک در سال ۱۳۲۴ با عنوان «خیمهشببازی» و دومین مجموعه در سال ۱۳۲۸ با عنوان «انتری که لوطیش مرده بود» بهانتشار رسید. با انتشار این دو مجموعه، چوبک خود را بهعنوان یکی از داستاننویسان مهم آن روزها به جامعۀ ادبی ایران معرفی کرد. بعد از انتری که لوطیش مرده بود، چوبک تا ۱۴ سال داستانی منتشر نکرد. پس از این خاموشی که بیش از یک دهه به درازا کشید، در سال ۱۳۴۲ نوبت به انتشار داستان بلند «تنگسیر» رسید. امیر نادری بر اساس این رمان در سال ۱۳۵۲ فیلم تنگسیر را ساخت که با بازی بهروز وثوقی در خاطرهها ماندگار شد. علاوه بر تنگسیر، چوبک در سال ۱۳۴۴ «روز اول قبر» و بعد از آن، «چراغ آخر» را چاپ کرد. در سال ۱۳۴۵ نیز «سنگ صبور» را به انتشار رساند. ترجمۀ آثار شماری از نویسندگان و شاعران نیز در کارنامۀ ادبی چوبک بهچشم میآید. از جمله این آثار میتوان به «شعر غراب» از ادگار آلنپو، «قصهی آدمک چوبی» از کارلو کولودی و نمایشنامۀ کوتاهی از یوجین اونیل اشاره کرد. چوبک سرانجام در تیرماه ۱۳۷۷ در برکلی درگذشت.
همانطور که میدانیم، بسیاری از نویسندگان ایرانی نظیر چوبک بهواسطۀ آشنایی با زبانهای خارجی و ترجمۀ آثار اروپایی بهنوبۀ خود تا حدی تحتتأثیر ادبیات غربی قرار گرفتند. در آثار سیاسی دهه ۱۳۲۰ میتوان اندکاندک رد پای ناتورالیسم را در ادبیات داستانی ایران پی گرفت. همانطور که پیشتر گفتیم، اولین مجموعهداستانی چوبک با عنوان خیمهشببازی در سال ۱۳۲۴ منتشر شد. در این یادداشت بر برخی پرداختهای ناتورالیستی در سه داستان ابتدایی این مجموعه متمرکز خواهیم شد. در عین حال، ذکر این نکته نیز در ابتدا ضروری است که مکاتب خاص ادبی غربی در ایران همانند غرب پشت سر گذاشته نشدهاند؛ لذا برجستهسازی وجه ناتورالیستی آثار چوبک بهمعنای آن نیست که این آثار عیناً بهلحاظ تاریخی با مکتب ناتورالیسم در غرب هماهنگی دارند. ضمناً، در بسیاری از داستانهای فارسی نوعی همزیستی میان سبکهای متفاوت غربی بهچشم میخورد که در برخی آثار که بهوضوح با خامدستی نوشته شدهاند نشان از نوعی بیگانگی با این مکاتب ادبی دارد. (صدالبته این همزیستی با تلفیق ژانرها در ادبیات پستمدرن متفاوت است، اولی بیانگر آشی در هم جوش و دومی امکانی برای آشناییزدایی از مکاتب پیشین، و در عین هماهنگی است.)
علاوه بر آنچه ذکر شد، برخی از آثار داستانی در ایران صرفاً بهواسطۀ توصیف روزمرۀ تنگدستی و محرومیت، شرح صریح نگونبختی مردم و یا بهطور کلی کاربرد یک یا چند اصل منسوب به مکتب ناتورالیسم، ناتورالیستی قلمداد شده و میشوند که چندان دقیق بهنظر نمیرسد و باید به این نکته نیز بهمنظور پرهیز از ارزیابیهای شتابزده توجه داشت. دربارۀ چوبک نیز بسیاری آثار او را به ناتورالیسم ناب منسوب میکنند و بسیاری او را بهتمامی از ناتورالیسم برکنار میدانند. در این یادداشت کوتاه موضعی میان این دو رویکرد اتخاذ شده که در ادامه به آن میپردازیم. هر دو گروه عموماً بر دلایل درستی تکیه میکنند، اما با نادیده انگاشتن دیگر دلایل نتایج کاملاً متفاوتی میگیرند.
کسانی که چوبک را بهکلی از ناتورالیسم برکنار میدانند بیشتر ناتورالیسم زولا را مبنای قضاوت قرار میدهند. در آثار ناتورالیستی زولا تکیه بر جبرهای موروثی است. مثلاً در مجموعهرمان «روگون ماکار» زولا، داستان پنج نسل مختلف بهاعتبار ویژگیهای موروثیشان، در پیوند با یکدیگر روایت میشود. قطعاً داستانهای چوبک تالی چنین نگاهی نیست و در هیچ یک از آثارش نشانهای از تبارشناسی، میراث اجدادی و جبر وراثتی دیده نمیشود. ایضاً کنشها و واکنشهای بسیاری از شخصیتهای داستانهای ناتورالیستی زولا پشتوانهای زیستشناسانه دارد، حال آنکه در داستان چوبک صبغهی(؟) چنین پشتوانهای بیشتر اجتماعی است و ربطی به پدیدههای علمی ندارد. عموماً همین دلایل مبنای استدلالهای عموم منتقدانی است که در نهایت چوبک را از ناتورالیسم برکنار میدانند.
هرچند بسیاری از منتقدان بهدرستی چوبک و زولا را تفکیک میکنند، اما نمیتوان نزدیکی چوبک به برخی مشخصههای ناتورالیستی را نیز در آثارش نادیده گرفت. همانطور که اشاره شد، بسیاری از منتقدان بیشتر ناتورالیسم زولا را مبنای قضاوت قرار میدهند، حال آنکه داستانهای ناتورالیستی آمریکایی قرن بیستم نیز میتواند مرجع قضاوت باشد. عموماً در این داستانها علاوه بر مسائل وراثتی پشتوانۀ اجتماعی مدنظر چوبک نیز از اهمیت بهسزایی برخوردار است. خیلی از این داستانها دربارۀ بیخانمانها، مهاجران، رنگینپوستان، زنان ستمدیده و دیگر طبقات محرومی است که عمدتاً سنگینی نگاه تحقیرآمیز دیگر طبقات اجتماعی نیز بر رنج آنان میافزاید. چنین موضوعاتی را میتوان بهخصوص در آثار نویسندگان ناتورالیستی چون تئودور درایرز و شروود آندرسن پی گرفت. از یاد نبریم که رمان ژرمینال زولا خود محوری کارگری دارد و بهلحاظ سوسیالیستی از اهمیت فراوانی برخوردار است. حال آنکه در بسیاری از نمونههای رئالیستی اروپایی مثل داستانهای تولستوی شخصیتها عموماً از طبقات بالای جامعه بهشمار میروند. همانطور که میدانیم و در ادامه هم ضمن بررسی مختصر چند داستان خواهیم دید، شخصیتهای محوری داستانهای چوبک تماماً برآمده از لایههای فرودست جامعهاند.
داستان «جف سیاهه»ی درایرز که در ایران با ترجمۀ پرویز داریوش منتشر شده است، دربارۀ مرد سیاهپوستی است که به تجاوز به دختر جوانی متهم و بعد در چنگ قانون گرفتار میشود. نویسنده در طول داستان از هرگونه قضاوت خودداری میکند تا خللی در سیر طبیعی روایت ایجاد نگردد، امری که فصل مشترک داستانهای ناتورالیستی و در عین حال از مهمترین مشخصههای داستانهای چوبک است. در طی داستان نگاه نژادپرستانۀ حاکم بر مجرم که سرنوشت او را تعیین میکند بیپرده وصف میشود. آنچه در اینجا باید بر آن تاکید داشت پیوند میان امر اجتماعی و سرنوشت شخصیت محوری داستان است که در داستانهای چوبک نیز اهمیت بسیاری دارد. درواقع آنچه در ادبیات ناتورالیستی آمریکا برجسته میشود پرداختن به لایههای فرودست اجتماعی و تضادهای طبقاتی ناشی از زندگی در شهرهای صنعتی است. از همین حیث ناتورالیسم آمریکایی با ناتورالیسم زولا تفاوتهایی دارد. بر همین مبنا اگر صرفاً برای قضاوت دربارۀ وجه ناتورالیستی آثار چوبک به زولا اکتفا کنیم، نگاه خود را محدود کردهایم.
حال بیشتر بر چوبک متمرکز شویم. همانطور که اشاره شد، با بررسی سه داستان نخست مجموعۀ خیمهشببازی نزدیکی چوبک به ناتورالیسم در پارهای از موارد نشان داده خواهد شد. بهطور کلی در ناتورالیست خواندن چوبک نباید از جانب احتیاط غافل شد، بهخصوص آنکه چوبک بهکلی به مباحث وراثتی بیاعتناست. از این حیث نقد کسانی که چوبک را از ناتورالیسم برکنار میدانند درست است، اما در عین حال بهنظر میرسد رویکرد چوبک در داستانهایش به درک و دریافت نویسندگان آمریکایی از ناتورالیسم نزدیکتر است. همچنین چوبک چنان در برخی اصول و روشها به ناتورالیسم، بهخصوص ناتورالیسم آمریکایی، نزدیک میشود که حتی اگر او را بهمعنای دقیق کلمه ناتورالیست ندانیم، خواهناخواه سهم بهسزایی در استفاده از شیوۀ ناتورالیستی در ادبیات داستانی ایران دارد.
مجموعهداستان خیمهشببازی از یازده داستان نفتی، گلهای گوشتی، عدل، زیر چراغ قرمز، آخر شب، مردی در قفس، پیراهن زرشکی، موسیو الیاس، اسائۀ ادب، بعد از ظهر آخر پاییز و یحیی تشکیل شده است. همانطور که پیشتر اشاره شد، شخصیتها در این داستانها نه اسیر تقدیری ناشی از جبری علمی، بلکه در چهارچوب روابط حاکم بر خود و ساخت و بافتهای اجتماعی گرفتارند. هرچند نفس گرفتاری فصل مشترک خیمهشببازی و آثار ناتورالیستی است، ولی چرایی آن تفاوتهایی دارد که نباید نادیده گرفته شود. عنوان این مجموعه هم بهنوعی بیانگر درماندگی انسانها در تغییر سرنوشت خود است، تو گویی آنان همانند عروسکهای خیمهشببازی محکوم به تبعیت از قدرت مافوقی هستند که بر آنها تحمیل میشود. چوبک جزئیات این اسارت را زیر ذرهبین میبرد، زشتیهای پنهانش را آشکار میسازد و بدون ذرهای همدلی نسبت به شخصیتهای داستانهایش خشونت را عریان و بیپرده توصیف میکند؛ این شکل از توصیف از بارزترین مشخصههای آثار ناتورالیستی بهشمار میرود. در ادامه به مرور سریع برخی از پرداختهای ناتورالیستی سه داستان ابتدایی «خیمهشب بازی» میپردازیم.
نفتی
نفتی داستان دختری بهنام عذراست که در آرزوی شوهر است. چوبک در این داستان جنبۀ غریزی و تمایلات فیزیولوژیکی عذرا را چنان برجسته میکند که دیگر جنبههای محیطی، تاریخی و اجتماعی در سایۀ آن قرار میگیرند. چوبک تا جای ممکن از دخالت احساسات خود در جریان طبیعی قصه جلوگیری میکند. در ابتدای داستان عذرا بهامید آنکه شوهری از راه برسد به امامزاده میرود و دخیلی میبندد. حتی در اینجا نیز مسائل عینی بر متافیزیکی غلبه میکنند. شهوت عذرا با دیدن قبر امامزاده بیدار میشود:
«قبر بلند و بزرگ ساخته شده بود. معلوم بود هیکل بلند مردانهای زیرش خوابیده. عذرا اینطور فکر میکرد. سراپای قبر را با کنجکاوی ورانداز کرد و پیش خودش خیال کرد: قربونش برم چه قد رشیدی داشته! اما از اینکه از یک مرد شوهر خواسته بود، خجالت کشید و صورتش گل انداخت. با شتاب و چابکی از سر جایش بلند شد. چند ماچ چسبان صدادار، خیلی شهوانی و از روی دلپری، به ضریح کرد.»
همانطور که دیدیم، پرداختن به افراد سرخورده در اجتماع و توصیف بیپردۀ مسائل جنسی مربوط به یک زن از جنبههای نزدیک به ناتورالیسم در این داستانند. عذرا نیز مثل شخصیتهایی که در داستانهای بعدی میبینیم هرچند بهدنبال تغییر دادن موقعیت خود است، اما ناکام میماند. این امر نیز فصل مشترک بسیاری از داستانهای ناتورالیستی است. با این حال، همانطور که پیشتر هم اشاره شد، تنهایی عذرا ریشه در انزوایی برخاسته از مناسبات اجتماعی دارد و چنین ریشهای بیشتر صبغه رئالیستی دارد. هرچند، همانطور که نشان دادیم، از اهمیت چنین مناسباتی در داستانهای ناتورالیستی آمریکایی نیز نباید غافل بود. همچنین وجه نمادین عذرا که تو گویی نمایندۀ یکایک دختران مجردی است که رسیدن به شوهر را عامل رهایی خود میدانند، بیشتر به تیپسازی رئالیستی نزدیک است تا آنکه پرداختی ناتورالیستی باشد. تو گویی جمیع ویژگیهای چنین دخترانی بهطرز اغراقشدهای در عذرا جمع شده باشد. حتی با در نظر داشتن نکات اخیر، چنانکه بهاختصار اشاره کردیم، نمیتوان از جنبههای برجستۀ ناتورالیستی این داستان کوتاه چشمپوشی کرد، جنبههایی که در سایر داستانهای «خیمهشببازی» نیز بهانحای مختلف پدیدار میشوند.
گلهای گوشتی
مراد مردی محروم از لذتهای جنسی، تریاکی و بیپول است که برای جور کردن بستهای تریاک کتش را میفروشد. چوبک هم محرومیت مادی و هم جنسی شخصیت محوری داستانش را بیپرده توصیف میکند. در جایی از داستان مراد متوجه حرکات بدن زنی رهگذر میشود، غرق در لذت به او چشم میدوزد و آنگاه چشم از او برمیگیرد که با طلبکارش در آن سوی خیابان روبهرو میشود:
«گلهای خشخاش روی لباس نازک و تنگی که به تنش چسبیده بود مثل این بود که روی پوست بدنش عکسبرگردان شده بود. آدم دلش میخواست مدتی عقبسرش راه بیفتد و بوی عطر مورفینش را بالا بکشد... مراد هنوز منگ بود که در این هیر و بیر یهودی طلبکار شبح او را دید و تشخیص داد.»
علاوه بر اینها، برخی صحنههای مشمئزکننده نیز در این داستان با صراحت تمام توصیف میشوند. طلبکار زیر کامیون میرود و چوبک جزئیات جنازۀ لهشدهاش را آشکارا شرح میدهد. مراد بعد از دیدن جنازه به حالت تهوع دچار میشود. او درست بعد از تصادف زن رهگذر را دوباره میبیند، اینبار اما شهوت و نوعی حس پوچی بههم میآمیزند و دیگر خبری از آن از خود بیخود شدن پیشین نیست:
«همان بوی عطر مورفینی را پشتسر خود پخش کرد و گذشت. اما اینبار عطر او بوی پهن، و استخوان جمجمۀ یک مغز لهشده، و مشتی خون سیاه دلمهشدۀ آدمیزاد میداد.»
چوبک در این داستان زشتیها را تا جای ممکن برجسته میکند. او بی چشمپوشی از ارائۀ جزئیات و بهکارگیری الفاظ رکیک قصد دارد آینۀ تمامنمای مفاسد جامعه باشد. در اینجا نیز شخصیت محوری داستان نمیتواند از سرنوشت محتوم خود بگریزد. زندگی مراد غرق در پوچی است، گاه در میانههای داستان احساس او بهطور موقت نسبت به زندگی تغییر میکند، اما در نهایت به همان پوچی و هیچی بازمیگردد. این مسائل نیز در کنار سایر مواردی که به آنها اشاره داشتیم، داستان کوتاه «گلهای گوشتی» را به داستانی ناتورالیستی نزدیک میکنند. همانطور که در اشاره به ناتورالیستهای آمریکایی دیدیم، هدف از برجستهسازی سیاهیها و بیپرده از آنها گفتن، طرح مصائب اجتماعی در سطح عمومی و جلوی چشم گذاشتن بدبختیهاست.
عدل
عدل سومین داستان از مجموعۀ خیمهشببازی و دربارۀ اسبی با دست و پای شکسته و افتاده در وسط خیابان است که عدۀ بلاتکلیفی دورش را گرفتهاند. چوبک بی دست و پایی این جماعت را در برابر چنین حادثهای به نمایش میگذارد. در این داستان هم میتوان برخی نشانههای ناتورالیستی را پیگیری کرد. در عدل نیز همانند دو داستان قبلی از حضور مستقیم نویسنده اثری نیست و موضع او در حرکات اسب مستتر است که وسط خیابان افتاده و بی انتظار کمک از مردم بیخاصیت دور و برش نقش ناظری منفعل را ایفا میکند:
«بدنش بهشدت میلرزید. ابداً ناله نمیکرد. قیافهاش آرام و بیالتماس بود. قیافۀ یک اسب سالم را داشت و با چشمان گشاد و بیاشک به مردم نگاه میکرد.»
در داستان «عدل» چوبک تا آنجا که توانسته مظاهر عقبماندگی اجتماعی را در قالب افرادی که دور اسب جمع شدهاند برجسته کرده است. در عین حال انفعال شخصیتها از دیگر مشخصههای محوری موقعیت است که کمکی به برونرفت آنها از وضعیت پیشآمده نمیکند و عملاً روند داستان را به بنبست میکشاند. به عبارت دیگر، نسبت به نقطۀ آغازین داستان، در پایان نیز چیزی تغییر نمیکند. در ابتدای داستان اسب روی زمین است و در انتهای داستان هم. در حقیقت مناسبات اجتماعی بار دیگر دلیل گرفتاری جماعت دور اسب است.
حرف آخر
دیدیم برخی چوبک را ناتورالیست محض و برخی بهکلی از ناتورالیسم برکنار میدانند. شاید با تغییر مبنای قضاوتها بتوان نتیجۀ دقیقتری اتخاذ کرد. چوبک تاثیر عوامل موروثی را برخلاف آثار ناتورالیستی، بهخصوص همانند کارهای نویسندهای همچون زولا، نادیده میگیرد، با این حال داستانهایش حائز ویژگیهایی نیز هست که او را به ناتورالیسم، بهویژه آنطور که در آثار نویسندگان آمریکایی میبینیم، نزدیک میکند. در انتهای این یادداشت در سه داستان بهاختصار به برخی رویکردهای ناتورالیستی داستانهای چوبک اشاره شد که بهطور کلی از بسامد بالایی در دیگر آثار او نیز برخوردارند.