ایوان هفتم/ تابستان ۹۹/ روایتی از داستان های شاهنامه آمیخته به شعر/ علیرضا رحیمپور ورودی ۹۷ مهندسی مکانیک دانشگاه صنعتی شریف
درمتن پیشین، پس از شرح کوتاهی دربارۀ ساختار شاهنامه و دورههای آن به بررسی داستان خلقت پرداختیم. پادشاهی کیومرث را از زبان فردوسی شنیدیم و تا کشته شدن سیامک و گرفتهشدن انتقام وی به دست فرزندش هوشنگ پیشرفتیم. در ادامۀ این متن ابتدا به بررسی داستان هوشنگ میپردازیم.
هوشنگ1دومین پادشاه اساطیری و فرزند سیامک است. دربارۀ نام این پادشاه باستانی دو نظر مشهور وجود دارد: فردوسی، نام هوشنگ را حاصل هم نشینی «هوش» و «فرهنگ» میداند:
خجسته سیامک یکی پور داشت که نزد نیا جاه دستور داشت
گرانمایه را نام هوشنگ بود تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود
دکتر کزازی، استاد برجستۀ ادبیات، اما چنین میگوید: «قسمت اول، "هئو"، به معنی نیک، قسمت دوم "شنگه" به معنی سرای است». از این رو هوشنگ را میتوان به معنی «کسی که منازل خوب فراهم سازد» یا «بخشندۀ خانه های خوب» گرفت. در ادامه و با بیان داستان پادشاهی هوشنگ سخن دوم شایستهتر به نظر میرسد.
هوشنگ پس از شکست خروزان دیو و گرفتن انتقام پدر به جای نیا بر تخت مینشیند و با خود عهد میبندد که در سراسر جهان داد و دهش برقرار کند.
به فرمان یزدان پیروزگر به داد و دهش تنگ بستم کمر
اولین اتفاق مهم در دوران پادشاهی او کشف آهن از سنگ و استخراج آن است.
نخستین یکی گوهر آمد به چنگ به آتش ز آهن جدا کرد سنگ
سر مایه کرد آهن آبگون کزان سنگ خارا کشیدش برون
اتفاق تاثیرگذار دیگر کشف آتش و پایه گذاری جشن سده است که بنا بر گفتۀ فردوسی در حادثه ای بدین شرح رخ میدهد.2
یکی روز شاه جهان سوی کوه گذر کرد با چند کس همگروه
پدید آمد از دور چیزی دراز سیه رنگ و تیرهتن و تیزتاز
نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ گرفتش یکی سنگ و شد تیزچنگ
به زور کیانی رهانید دست جهانسوز مار از جهانجوی جست
برآمد به سنگ گران سنگ خرد همان و همین سنگ بشکست گرد
فروغی3 پدید آمد از هر دو سنگ دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ4
نشد مار کشته ولیکن ز راز ازین طبع سنگ آتش آمد فراز
پس از این حادثه هوشنگ آتش را به فال نیک گرفته و فروغ و روشنایی از جانب پروردگار میداند. شاه پس از شکرگذاری پروردگار همان شب در کوه آتشی روشن میکند و با دیگران به ستایش خداوند میپردازد. بدین سان هوشنگ پایه گذار جشن سده5 می شود.
شب آمد برافروخت آتش چو کوه همان شاه در گرد او با گروه
یکی جشن کرد آن شب و باده خورد سده نام آن جشن فرخنده کرد
با دستیابی به فناوری استخراج آهن، ابزار آلات آهنی تولید شده و تمدن بشری پیشرفت چشمگیری میکند. هوشنگ آبیاری و ساخت آبراهها را رونق میبخشد و از این گذر کشاورزی رواج مییابد. حیوانات در این دوره اهلی میشوند و چرم تنپوش مردم را تشکیل میدهد:
ز پویندگان هر چه مویش نکوست بکشت و به سرشان برآهیخت پوست6
چو روباه و قاقم7 چو سنجاب نرم چهارم سمورست کش موی گرم8
برین گونه از چرم پویندگان9 بپوشید بالای گویندگان10
بدین سان پادشاهی هوشنگ بعد از چهل سال11به پایان آمده و پس از او فرزندش تهمورث دیو بند به شاهی میرسد.
قبل از بیان داستان تهمورث ذکر یک نکته خالی از لطف نیست و آن اینکه پیرامون نگارش صحیح نام و معنی اسم این پادشاه سخنان بسیاری آمده که از حوصلۀ این بحث خارج است. خلاصه آنکه اگرچه پیرامون بخش دوم اختلاف نظر هست، بخش اول اسم را از ریشۀ «تهم» (مانند تهمتن) و به معنای نیرومند دانسته اند. از این نگاه، تهمورث بر طهمورث برتری دارد.
تهمورث در ابتدای پادشاهی با خود عهد میبندد که جهان را از بدی پاک کند و دست دیوان از همه جا کوتاه گردد:
ز هر جای کوته کنم دست دیو که من بود خواهم جهان را خدیو12
شاهنامه ریسیدن نخ، گسترش ساخت چرم، بافتن فرش و اهلی کردن بسیاری از حیوانات و پرندگان را از دستاورد های دوران این پادشاه میداند:
پس از پشت میش و بره پشم و موی برید و به رشتن نهادند روی
به کوشش ازو کرد پوشش به رای به گستردنی13بد هم او رهنمای
شاه که از کمک وزیر پرهیزگارش شهرَسپ نیز بهرمند است به اهریمن حمله برده و او را اسیر میکند. بر اهریمن زینی نهاده و گرداگرد جهان میگردد.
برفت اهرمن را به افسون ببست چو بر تیزرو بارگی14 برنشست
زمان تا زمان زینش برساختی همی گرد گیتیش برتاختی15
دیوان که وضعیت را چنین میبینند، گرداگرد یکدیگر جمع شده و تصمیم میگیرند که با تهمورث بجنگند. تهمورث از این موضوع مطلع شده و به نبرد آنان میرود. دیوان چون شکست میخورند از او میخواهند تا بگذارد در مقابل جانشان هنری بدو بیاموزند:
که ما را مکش تا یکی نو هنر بیاموزی از ما کت آید به بر16
پادشاه دیوان را آزاد میکند و در مقابل آنان خواندن و نوشتن سی خط مختلف را بدو میآموزند:
نبشتن به خسرو بیاموختند دلش را به دانش برافروختند
نبشتن یکی نه که نزدیک سی چه رومی چه تازی17و چه پارسی
چه سغدی18چه چینی و چه پهلوی ز هر گونهای کان همی بشنوی
فردوسی با بیان اینکه پادشاهی تهمورث سی سال به طول میانجامد داستان را به پایان میبرد و بدین سان، نوبت به جمشید میرسد:
جهاندار سی سال ازین بیشتر چه گونه پدید آوریدی هنر19
برفت و سرآمد برو روزگار همه رنج20 او ماند ازو یادگار
اغراق نیست اگر جمشید را مشهورترین پادشاه اساطیری شاهنامه بدانیم. شاید تصور بسیاری از خوانندگان تا پیش از این چنین بوده که آغاز شاهنامه با پادشاهی جمشید است. اگرچه در دوران این پادشاه اتفاقات بسیاری رخ می دهد، اما جمشید با غرور و سرگشتی، که ناشی از فرّ ایزدی بود و در آخر او را از پای درآورد شناخته میشود. تفاوت عمدۀ داستان این پادشاه با سایرین در سرانجام اوست که به دست ضحاک کشته شده و مردم را به بدبختی میکشاند. سرانجامی که نشان میدهد آفت خودبرتربینی تا چه اندازه هلاکت بار است.
پیش از روایت داستان به مانند سایر اساطیر به ذکر ریشۀ نام جمشید میپردازیم. جمشید را متشکل از دو واژۀ «جم» و «شید» می دانند که اولی در اوستا به معنی همزاد و دومی به معنی نور است. پس میتوان جمشید را به معنی «همزاد نور» یا «کسی که فرّ ایزدی بسیار دارد» گرفت.
نخستین اقدام جمشید شکل دهی آهن و استفاده از آن برای ساخت ابزارآلات جنگی و زره میباشد:
به فر کیی21نرم کرد آهنا چو خود و زره کرد و چون جوشنا
چو خفتان و تیغ و چو برگستوان22 همه کرد پیدا به روشن روان
به بیان فردوسی این اقدام جمشید پنجاه سال طول میکشد. وی سپس در اندیشۀ بهبود پوشش مردم فرو میرود و با گذشت پنجاه سال دیگر موفق میشود به آنان بافتن پارچه، دوختن لباس و شستوشوی آن را بیاموزد. اقدام بعدی او طبقه بندی مردم به چهار گروه است. نخست پرستش کنندگان و مردان خدا که در کوه زندگی میکردند و مشغول عبادت بودند، دوم جنگندگان و مردان سپاه، دیگری کشاورزان و برزگران و آخرین گروه کارگران و پیشهوران است.
پنجاه سال دیگر نیز این چنین سپری میشود و پس از آن نوبت به ساختمان سازی و بهبود وضع مسکن میرسد. جمشید دیوان را که در اختیار او بودند وادار میکند تا با ترکیب آب و خاک گل درست کرده و از آن خشت ساخته و ساختمان سازی کنند. بدین ترتیب مسکن مردمان گسترش یافته و کاخها و گرمابهها و ایوانها ... برپا میگردند.
چو گرمابه و کاخهای بلند چو ایوان که باشد پناه از گزند
پس از این، جمشید که هم اکنون نیاز های بدوی انسان را تأمین ساخته در پی آرایش و زینت دهی به زندگی انسانها بر میآید. او از دل سنگ یاقوت و سیم و زر بر میآورد و از گلها و سایر مواد خوشبو کنندههایی چون گلاب و عنبر و مشک و کافور حاصل میکند. با حصول این مواد پزشکی نیز گسترش یافته و سلامتی و طول عمر مردم افزون میگردد. پس از اتمام این اقدامات شاه دست به کشتی سازی زده و با تسلط بر دریاها سرزمینهای ناشناخته کشف میشوند.
گذر کرد ازان پس به کشتی برآب ز کشور به کشور گرفتی شتاب
پنجاه سال دیگر نیز می گذرد .
چنین سال پنجه برنجید نیز
ندید از هنر بر خرد بسته چیز23
در ادامه فردوسی چنین روایت میکند که جمشید تختی را به گوهرهای گوناگون مزین ساخته و به کمک دیوان و پرندگان به آسمان میرود. چون شاه به اوج آسمان میرسد مردمان، جملگی از فرّ و اقبال او متحیر، بر گرد تخت او جمع میشوند. بزرگان این اتفاق را به فال نیک میگیرند و جمشید آن روز را نوروز مینامد که همان اول فروردین است:
همه کردنیها چو آمد به جای ز جای مهی برتر آورد پای
به فر کیانی یکی تخت ساخت چه مایه24 بدو گوهر اندر نشاخت25
که چون خواستی دیو برداشتی ز هامون26 به گردون27 برافراشتی
چو خورشید تابان میان هوا نشسته برو شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر آن تخت او شگفتی فرومانده از بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندند مران روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز28 فرودین برآسوده از رنج روی زمین
بزرگان به شادی بیاراستند می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار به ما ماند از آن خسروان یادگار
بدین ترتیب سیصد سال میگذرد و مردم در این دوران به دور از مرگ و غم زندگی میکنند:
چنین سال سیصد همی رفت کار29 ندیدند مرگ اندر آن روزگار
ز رنج و ز بدشان نبد آگهی میان بسته30 دیوان بسان رهی31
در ادامه، جمشید که هم اکنون بر تخت شاهی نشسته خود را برتر از دیگران میبیند و گرفتار غرور میگردد:
یکایک به تخت مهی بنگرید به گیتی جز از خویشتن را ندید
منی کرد آن شاه یزدان شناس ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس
جمشید مهتران و سپاهیان را فرا خوانده و در مقابل آنان از خود به تمجید میپردازد. او جهان را متعلق به خود و آسایش و خواب و خوراک مردم را حاصل تدبیر خویش میداند.
جهان را به خوبی من آراستم چنانست گیتی کجا32 خواستم
خور و خواب و آرامتان از منست همان کوشش و کامتان از منست33
موبدان در مقابل شاه سکوت کرده و هیچ کدام بدو اعتراضی نمیکنند. بدین ترتیب فرّ ایزدی او از دست میرود و جهان پر از هرج و مرج میگردد. فردوسی در این جا انسان را به بندگی خداوند فرا خوانده و با تعبیر «تیرهگون گشتن روز» داستان را به پایان میبرد.
چو این گفته شد فرّ یزدان از وی بگشت و جهان شد پر از گفتوگوی34
منی چون بپیوست با کردگار شکست اندر آورد و برگشت کار
چه گفت آن سخنگوی با فرّ و هوش چو خسرو شوی بندگی را بکوش
به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس به دلش اندر آید ز هر سو هراس
به جمشید بر تیرهگون گشت روز همی کاست آن فر گیتیفروز
پاورقی:
1. در اوستا هئوشینگه
2. یک اشکال داستان هوشنگ در شاهنامه این است که استخراج آهن قبل از کشف آتش رخ میدهد در حالی که برای انجام اولی، دومی مورد نیاز است.
3. در اینجا جرقه
4. آتش
5. جشنی که ایرانیان قدیم در روز دهم بهمن میگرفتند و در شب دهم بهمن آتش بسیار میافروختند و بر گرد آن شادی میکردند.
6. برکشیدن
7. جانوری گوشتخوار شبیه سمور و به اندازۀ گربه، با پاهای کوتاه، دُم دراز، و پوست نرمِ زرد یا قهوهای که زیر گردن و شکمش مایل به سفید است و از پوست آن آستر لباس و دستکش درست میکنند.
8. که موی گرمی دارد.
9. جانوران
10. انسان ها
11. در نوروزنامه، اثری منسوب به خیام، پادشاهی هوشنگ را 970 سال ذکر کرده اند.
12. پادشاه
13. آنچه بر زمین پهن کنند.
14. اسب
15. بر او زینی نهاده و بر روی زمین همواره سوار بر او می تاخت.
16. برای تو نیکی به ارمغان آورد.
17. عربی
18. زمان منسوب به مردمان سُغد که شهری باستانی در آسیای مرکزی بود.
19. پادشاهی که سی سال حکومت کرده چگونه میتواند بیشتر از این کاری انجام دهد؟
20. زحمت
21. کیانی،پادشاهی
22. پوشش جنگی انسان یا اسب
23. از فنونی که در ذهن قابل تصور بود هیچ چیز غیرقابل انجام دادن نبود.
24. چه بسیار
25. نشاند،نصب کرد
26. دشت
27. آسمان
28. روز اول ماه
29. بدین ترتیب سیصد سال گذشت.
30. دربند
31. بنده و چاکر
32. که
33. دسترنجتان به من تعلق دارد.
34. هرج و مرج، آشوب