فاطمه امیری
فاطمه امیری
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

برابری مفهومی احمقانه است؟


این پست را بعد از خواندن کتاب کمونیست رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم، می‌نویسم.

خیلی‌ها این کتاب را خواندند و معرفی کردند، خود من هم از معرفی دوستان ویرگولی این کتاب را خواندم.

پس بهتر است من حرف تکراری نزنم.



شنیدید می‌گویند «بلاخره بچه همون خانواده است، بچه همون پدر و مادر است و...»

منظورشون چیه؟

در واقع می‌خواهند بگویند که «هر چه به من و تو شبیه باشد، اما در فرهنگ و خانواده‌ای بزرگ شده که با ما فرق دارد. نمی‌تواند به راحتی به ما و زندگی ما عادت کند...»

اما چرا؟

شاید مثال ساده و پیش‌پا افتاده‌ای زدم اما یه جورایی تمام حرف این کتاب همین مثال است... وقتی یک ایدئولوژی، یک فرهنگ شما را می‌سازد (بد یا خوب) شما سخت می‌توانی تغییر کنید. (یا حداقل کمونیسم تغییر را سخت می‌داند).

شاید یک حکومت یک شبه عوض بشود اما مردم نمی‌توانند یک شبه تغییر کنند. قطعاً شخصیت آدم‌ها، فرهنگ و افکارشان سال‌ها با آن‌ها است.


جملاتی کوتاه از کتاب کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم:

هر چه قدر گذشته را زود فراموش کنیم، بیشتر باید نگران آینده باشیم.
در کشورهای کمونیستی آدم را جوری بار می‌آورند که خیال کنی تغییر غیر ممکن است.
حکومت اینطوری مد را به وجود آورد، با تولید اندک و بی‌تنوع و حذف امکان انتخاب.
آن‌جایی که کمونیسم واقعا شکست خورد، در حیطه امور پیش پاافتاده زندگی روزمره بود، نه در حیطه ایدئولوژیک


این کتاب با نویسنده فمینیست، انتظار می‌رود بیشتر از اوضاع زنان در مناطق کمونیسمی سخن بگوید که همین‌طور هم است.

کشورهایی که در طول 45 سال نتوانستند ساده‌ترین امکانات مردم، به خصوص زنان را فراهم کنند.

کشورهایی که مردمشان همه فقیر بودند اما خود خبر نداشتند.


چی شد که در خواندن این کتاب به شباهت بین دو مکتب کمونیسم و فمنیسم توجه کردم؟

خواندن یک کتاب با یک سری ذهنیت یا حداقل شنیده‌ها توجه آدم را به برخی مسائل جلب می‌کند.

اینکه از زوایای دیگر، به جملات نگاه کنی.

قبلاً از شباهت‌های کمونیسم و فمنیسم شنیده بودم. پس چیزی که نظر مرا جلب کرد، ارتباط شنیده‌های گذشته و این کتاب بود.

مثلاً اینکه هر دو مکتب ضد خانواده هستند، یکی از لحاظ طبقاتی و یکی از لحاظ جنسیتی.

درست یا غلط، کمونیسم یعنی شما هر چیزی را باید فدای ایدئولوژی کنی حتی خانواده و در این کتاب به وضوح دیده می‌شود.

یا مثلاً در فصل «اولین عشای ربانی من» که یک مراسم مذهبی در کلیسا است، بعد از سقوط کمونیسم برای اولین بار این مراسم برگزار شده و نویسنده از اولین و آخرین مراسمی یاد می‌کند که در آن حضور پیدا کرده.

که از نظر من معنای مخالفت با مذهب در کمونیسم و فمنیسم تلقی می‌شود. (که در این نقطه کمونیسم رفته).

یا کلمه برابری که احتمالاً از نظر برخی احمقانه و بی‌معناست (یعنی مخالفان این دو مکتب)، اما شعار هر دو مکتب است، در کتاب دیده می‌شود.

جمله‌ای از نویسنده می‌خوانیم: «چرا باید فقط فقر به تساوی میان ما قسمت شود؟»

برابری کلمه‌ای احمقانه است یا نه، هنوز نمی‌دانم؟!


حسی که در طول مطالعه از یک فمنیست در مورد کمونیسم دارید حداقل برای من حس خوبی نبود، که احتمالا به خاطر همان شنیده‌ها و بحث‌های قدیمی بود. و این موضوع هنوز برایم سوال است؟!

اینکه یک فمنیست با تمام شباهت‌ها، از کمونیسم انتقاد می‌کند چیز قابل قبولی است یا نه؟!

با این حال، کتاب کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم، به عنوان روایتی از تاریخ کمونیستی کشورهای اروپای شرقی، کتابی خوب، جالب و دردآور است. و البته از سبک کتاب‌های مورد علاقه بنده بود.



حالا واقعاً برابری احمقانه و بی‌معنا است یا نه؟

از اینکه این پست را خواندید ممنونم، اگر دوست داشتید، جوابی به این سوال دهید.





کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیمبرابری یا عدالتکتاب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید