دلم میخواد بنویسم ولی در عین حال مقاومت میکنم. از اینکه احساساتم رو به زبون بیارم واهمه دارم. نمیدونم اون تو چه خبره و همین بی خبری برام خوش خبریه. میترسم که ترسیده باشم. میترسم که ضعیف باشم. میترسم که کم آورده باشم. میترسم که قوی نباشم.
خوابم سبک شده. نسبت به صداها حساستر شدم. اخبارو که میخونم دلم میلرزه. دهنم ترش میشه و به سختی دهنم رو بسته نگه میدارم که خونسرد به نظر برسم. ولی نیستم. حقیقت اینه که اونقدر که از بدبختی میترسم از مرگ نمیترسم. اگه بمیرم و راحت بشم خوبه ولی میترسم که باز از صفر بخوام شروع کنم. باز سختی در انتظار باشه و بی ثباتی. اینا بیشتر منو میترسونه.
به جز ترس یه چیز دیگه هم هست. یه جور افسردگی یه جور استیصال. یه جور دلشکستگی یه جور ناامیدی. چرا هیشکی ما رو دوست نداره؟ چرا هیچ کس از ما حمایت نمیکنه؟ چرا یک کشور به خودش اجازه میده به یه کشور دیگه حمله کنه و همه می ایستند و تماشا میکنند؟ چرا کسی جلوشو نمیگیره؟ چرا به ما ایراد میگیرند که داریم از خودمون دفاع میکنیم؟
چرا از داخل داریم اینقدر ضربه میخوریم. میدونم که ممکنه دلخوری داشته باشیم ولی انتقام به چه قیمتی؟ وطن فروشی؟ چطور این همه مزدور وارد کشور شدند؟ این همه تجهیزات وارد کردند و هیچ کس هم نفهمیده؟ چی تو این مملکت میگذره؟ از کی اینقدر خودخواه شدیم؟ اینقدر بقیه برامون هیچ شدند؟
حالا که این متن رو نوشتم، میبینم که چقدر ما آدما هر مساله ای حتی جنگ رو از دیدگاه موسیقی متن زندگیمون میبینیم. حالا منظورم از موسیقی متن چیه؟ معتقدم هر آدمی یک فیلتر ذهنی داره که به هر مساله ای که پیش میاد، از اون دریچه نگاه میکنه. مثلا فیلتر ذهنی من اینه که هیچ کس منو واقعا دوست نداره و من تنهام. حالا هر مساله ای که پیش بیاد، من توش دنبال این دوتا عنصر و اثباتش میگردم و به محض یافتنش اون موسیقی متنی که گفتم در جسم و جانم طنین انداز میشه و منو در خودش فرو میبره.
حالا این فقط واسه من نیست. همه همینجورین. مثلا شوهر خوشبینم که همیشه کارش اینه که بگه: "غصه نخور، درست میشه."، الانم فقط چشمش خبرهای مثبت رو میبینه و اونا رو بزرگ میکنه و برعکس خبرهای منفی رو یا نمیبینه یا بسیار سطحی در نظرشون میگیره. دوست دیگری که کلا آدم بدبینی است، همه رو جاسوس و منافق میبینه. آدمهای استرسی، دنبال خرید مایحتاج اولیه و یافتن پناهگاه هستند. دوست آینده نگری، به دنبال تبدیل و حفظ سرمایه و مدیریت نقدینگی است و .... . حتما این صحنه ها برای شما هم آشناست و اطرافتون دیدین. چیزی که باید بهش دقت کنیم اینه که این طور مسائل جدی، فقط باعث میشه آدمها ذات واقعیشون یعنی اولویت زندگی شون یا همون موسیقی متن زندگیشون رو واضحتر نشون بدن. اینجور وقتها است که همو بیشتر میشناسیم.
یه نکته دیگه ای که به ذهنم رسید اینه که هیچ کدوم از عکس العمل هایی که در بالا گفتم بالذات خوب یا بد نیست. اتفاقا این تکثر آرا نشون میده که ما آدمها برای زندگی جمعی آفریده شدیم نه فردی. چون برای موفقیت، جمع همه مسائل بالا الزامی است و چیزی که بده، تمرکز بیش از حد بر روی یک بعد قضیه است. من خونسرد کمی آرامش به اطرافیان میدم در عوض از بقیه یاد میگیرم که به هر حال خطراتی هم وجود داره و باید برای مقابله باهش آماده شد. فرد استرسی میبینه که اوضاع اونقدرها هم بد نیست و مردم دارن زندگی عادیشون رو میکنند. فرد خوشبین به مردم امید میده و فرد بدبین آدمها رو نسبت به خطرات احتمالی آگاه میکنه و ..... .
انگار ما همه تکه های یک پازل هستیم که در عین درستی، ناقصیم و فقط وقتی معنا پیدا میکنیم که همه باهم باشیم و همو سوای از همه اختلاف نظرها بپذیریم و به صحبتهای هم از سر دلسوزی گوش بدیم. اگه این روزها و این وضعیت باعث بشه که همین نکته رو بفهمیم و همدیگه رو بیشتر دوست داشته باشیم، برد و پیروزی از آن ماست.