همیشه گفتم پادکست رادیو مرز یکی از بزرگترین کاتالیزورها برای دستیابی به رواداریِ حداکثریه. بهمون کمک میکنه که دنیارو از زاویهی دید بقیهی آدمها ببینیم و اصطلاحا با کفشهای اونا چند قدمی رو راه بریم.
فکر میکنم کمتر کسی باشه که اهل گوش کردن به پادکستها باشه ولی رادیو مرز رو نشناسه، رادیو مرزی که کار مرضیهی عزیزه و توی هر اپیزودش به یک موضوعی میپردازه که باعث ایجاد مرز بین آدمها میشه. روند پادکست هم تحلیلی و موشکافانه و ریشهیابانه نیست و همین بزرگترین نقطهی قوتش محسوب میشه، برای کسایی که نشنیدن، بگم که اینجوریه که تو هر قسمت صدای چند نفر از نمایندههای درگیر اون موضوع رو میشنویم که دارن از مشکلات و مسائلشون میگن و نکتهی بعدی برای کسایی که نشنیدن اینه که همین الان برید گوش بدید!
هدفم اصلا معرفی و تعریف رادیو مرز نبود، به یه نکتهی خیلی جالبی توی آخرین اپیزود برخوردم که فکر میکنم ارزش گفته شدن و شنیده شدن و فکر کردن رو داره.
البته که مرضیهی عزیز خودش همیشه میگه این صرفا تجربهی شخصی هر کدوم از این عزیزانه و قابل تعمیم به کل جامعه نیست و ممکنه خیلیها تجربههای متفاوتی داشته باشن. هدف من هم تعمیم نیست ولی فکر میکنم هر کسی که مثل من خیلی وقته مخاطب رادیو مرزه این نکته براش پررنگ باشه.
حالا داستان از چه قراره؟
تا اینجا بیشتر اپیزودهایی که شنیدیم راجع به موضوعاتی بوده که به صورت طبیعی آدمهای بالای 25-30 درگیرش بودن (مثل اپیزود بعد از سقط، مجردها، مبتلا به سرطان، بعد از طلاق و ...) و یااا ناخودآگاه افرادی که باهاشون صحبت شده تو رده سنی خود پادکستر بودن (همونطور که توی خود پادکست همیشه اشاره میشه که این اتفاق صرفا به خاطر اینه که من دسترسیم به این افراده) خلاصه به هر دلیلی، بیشتر صحبت کنندهها از دههی هفتاد یا قبلتر بودن.
اپیزود آخر راجع به کنکور بود و مرزهای احتمالیای که کنکور بین داوطلبان و دیگران کشیده، بالطبع بر خلاف اپیزودهای قبلی، اینجا همگی دهه هشتادی بودن.
دهه هشتادیهایی که بلوغشون از تک تک جملاتشون چکه میکرد! دهه هشتادیهایی که انگاری بهتر از نسلهای قبلشون میتونن مسائل رو از زوایای مختلف ببینن، بهتر میتونن تفاوتهارو بپذیرن و بقیهی آدمارو درک کنن. اینو به وضوح توی صحبت همهاشون میشد دید.
انگار این بچهها مثل ماها و هم نسلیهای ما از دیگران انتظارات اضافهای ندارن، انگار اینا خیلی راحتتر میگن “البته خب اونا هم حق دارن”.
به نظر من اگر همین موضوع از سی سالهها پرسیده میشد با وجود اینکه دیگه تو این لحظه کنکور دغدغهاشون نیست و خیلی ازش گذشته، باز هم نارضایتیهای بیشتری ازشون میشنیدیم، از اینکه چقدر بقیه درکشون نمیکنن از اینکه چقدر مرز بینشون ایجاد شده!
ولی انگار این بچه ها به راحتی به طرف مقابل حق میدن برای فاصلهای که ازشون گرفتن!
انگاری عاقلترن انتظارات کمتر یا حداقل واقعبینانهتری از دیگران دارن، مثل نسلهای قبلیشون پرتوقع نیستن و بقیه رو مسبب تمام ناکامیهاشون نمیدونن! اگر هم نارضایتیای از جانب بقیه براشون اتفاق افتاده بوده، فوری میتونن ریشه یابی کنن و بگن که خب دلیلش اینه! یعنی انقدر توانایی “درک طرف مقابلشون” زیاده که حتی اگر اطرافیانشون باعث شدن ضربهای ببینن، میتونن دنیارو از زاویه دید اونها ببینن و بگن خب دلیل این کار غلطشون این بوده و همهی حقیقت اینی که من میگم نیست!
تواناییای که انگار ماها نداشتیم و نداریم.
پ.ن: تاکید میکنم که مسلما نمیشه اینو راجع به تماااام دهه هشتادیها گفت! بدیهیه دیگه.