فاطمه دا
فاطمه دا
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

مرغی مگس خوار در اقیانوسی به عمق یک سانت!

من و گستره ی اطلاعاتم یهویی!
من و گستره ی اطلاعاتم یهویی!


همیشه از بچگی دوس داشتم همه چیز رو امتحان کنم.

اگر به ورزشی علاقه­ مند می­شدم این علاقه­ مندی فقط تا جایی پیش می­رفت که اون ورزش رو یک بار تو زندگیم انجام بدم.

فعالیت هنری ­ای رو اگر شروع می­کردم، همین که شروعش کردم برام کافی بود.

تک قله­ هایی که مردم می­خواستن بهشون برسن برای من فقط یه سری تپه بودن ولی توی یه دشت وسیع، همه یه قله داشتن برای فتح ولی من سلسله تپه!

یه دوره عاشق computer networks شده بودم و شب و روز بهش فکر می­کردم، تا زمانی که کتاب اندرو تننباوم رو تهیه کردم! 20 صفحه که خوندم دیگه فکر می­کردم من با توجه به سن کمم نابغه­ ی نتوورک جهانم!

خیلی تو فاز رباتیک بودم ولی همین که توی مسابقات منطقه ­ای برای منطقه 6 افتخار آفرینی کردم عطشم رفع شد!

انواع خیاطی و گلدوزی و شماره دوزی و بافتنی و قلاب بافی و کارهای نمدی رو انجام دادم، همه ­اشون در حد یدونه نمونه کار.

یهو کار کردن با وورد پرس رو شروع کردم.

منتظر ادامه­ ی جمله ­ی قبل می­گردین؟ خب فقط شروعش کردم دیگه!

به فلسفه که علاقه­ مند شدم فقط تونستم یه سری پادکست راجع بهش گوش بدم.

من بزرگ­ترین تفریحم فیلم دیدنه، ولی هیچ وقت تو بحر کار نمی­رم و در نتیجه هیچ بازیگری رو به اسم و هیچ کارگردانی رو به قیافه نمی­شناسم.(حالا هیچِ هیچ هم که نه)

یوگا، بدنسازی، بسکتبال، فوتسال، تیراندازی و هزار تا ورزش دیگه رو امتحان کردم ولی ورزشکاران رو بیشتر می­پسندم!

پرورش گل و گیاه رو دوس دارم ولی فقط نگه داری از اونایی که هفته ­ای یه بار آب بخوان بی کود! گیاه های تخصصی رو نه!

نویسندگی و سفرنامه نویسی رو با قدرت و طوفانی شروع کردم ولی هیچ­ وقت کتابی چاپ نشد.

حالا یه سه جلسه هم کلاس طراحی و نقاشی رفتم نمی­دونم حسابه یا نه.

موشن گرافی، انیمیشن ­سازی، طراحی گرافیک، مجسمه­ های خمیری، آشپزی غذای ملل، وبلاگ نویسی، مهندسی، دمپایی پاره، آهن قراضه... خلاصه ملغمه­ ای بودم همیشه از استارت­ های بی پایان...

یه دوره تحت تاثیر دور و بری­ ها که می­گفتن چرا "یه کار رو انتخاب نمی­کنی و تا تهش بری" یا "تو هم که هیچ وقت تو هیچی بهترین نشدی" و اینجور حرف­ ها کم کم حس کردم که چی کار دارم می­کنم با زندگیم و چرا تو هیچ کاری به اون کمال مطلق نمی­رسم، چرا تا آخر یه راهی رو نمی­رم چرا شماره­ ی یک هیچ کاری نشدم؟!

با این که همچنان از امتحان کردن کارای مختلف لذت می­بردم ولی همه ­اش یه چیزی ته دلم بود که این لذت رو زهرمارم می­کرد، این که چرا عمیق نمی­شم تو این کارا، چرا پیگیری نمی­کنم، چرا پشت کار ندارم که این راه رو تا تهش برم.

تا این که یه جا یه مطلب خوندم از آدم­هایی که مثل مرغ شهدخوار هستن. (همون طفلکی که ما بهش می­گیم مگس­خوار ولی تو زندگیش تا حالا حتی یه مگس هم از نزدیک ندیده)

شباهت فرم بدن و نوع بال زدن و پرواز کردن این پرنده به مگس، موجب شده است که به نام مرغ مگس شناخته شود و همچنین به دلیل شباهتش به مرغ شهدخوار، در میان مردم به مرغ مگس خوار معروف شده است.
شباهت فرم بدن و نوع بال زدن و پرواز کردن این پرنده به مگس، موجب شده است که به نام مرغ مگس شناخته شود و همچنین به دلیل شباهتش به مرغ شهدخوار، در میان مردم به مرغ مگس خوار معروف شده است.


حالا مگه مرغ شهدخوار چه جوریه؟ این جوریه که نمی­شینه یهو روی یه گل و یه دل سیر شهد بخوره بعد بره سراغ اون یکی بلکه هی در حال بال بال زدن و هول هولی یه ذره از این گل یه ذره از اون گل...

اونجا بود که فهمیدم خوب یا بد تا اینجای زندگیم این تیپ شخصیتی من بوده که دوس داشتم کارای مختلف رو تست کنم بدون این که نیازی ببینم که توی اون ها لزوما بهترین باشم، به نظرم باحال هم هست، به جای اینکه فقط یه فعالیت رو انتخاب کنی و کل زندگیت رو بذاری پای اون، چند تا فعالیت رو انتخاب می­کنی و بخش ­هایی از زندگیت رو می­ذاری پای اون.

البته این معایب زیادی داره که حالا جاش اینجا نیست و اینم مقاله ­ی علمی نیست و نکته­ ی بعدی این که ممکنه پس فردا دلم بخواد این ویژگی رو عوض کنم و بچسبم به یه چیز!

فکر کنم الان توجیه شد که چرا ورود باشکوهی که به ویرگول داشتم ادامه دار نشد! (حالا البته ورودم همچین هم با شکوه نبود ولی من می­گم بود شما هم بگید بود)

خلاصه من توی اقیانوس بی پایان علاقه­ مندی ­هام تا عمق یک سانتی پیش می­رم و از تصور این که یه گودال کوچیک با عمق سی متر داشته باشم دلم می­گیره!

الانم خیلی رفتم تو فاز جامعه شناسی و ژئوپلیتیک و رسانه و تحلیل گفتمان و... فکر کنم همین که اسم اینارو میدونم کافیه برام نه؟:))

اقیانوسی به عمق یک سانتگستره ی اطلاعاتخیلی چیزارو کم بدونیمکم چیزایی رو خیلی بدونمدانش کم عمق
مهندسی که انقدر جرأت داشته که رشته‌اش رو تغییر بده و بشه مدرس/عشق سفری که انقدر شانس داشته که همسفرش رو پیدا کرده/مسلمانی که انقدر خدا لطف داشته که خودش راهش رو انتخاب کرده/دانشجو هم که بله تا ابد!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید