ویرگول
ورودثبت نام
Farzaneh Parsinezhad
Farzaneh Parsinezhad
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

«پاستیل‌های بنفش»، شیرین و به یاد ماندنی

نام کتاب: پاستیل‌های بنفش

نویسنده: کاترین اپلگیت

انتشارات پرتقال



کتاب پاستیل‌های بنفش از آن کتاب‌های روان و خوش‌خوانی است که وقتی به دست بگیری دلت نمی‌خواهد زمینش بگذاری. راوی داستان پسر بچه‌ای کلاس چهارمی به نام جکسون است. پسری که عاشق حقیقت‌های علمی است و می‌خواهد جانورشناس شود و فکر می‌کند برای هر چیزی یک توضیح منطقی وجود دارد. اما با این وجود جکسون زمانی یک دوست خیالی داشته، یک گربه‌ی سفید و سیاهِ بزرگ و پشمالو به اسم کرنشا. و اولین بار زمانی سر و کله‌اش پیدا شد که جکسون و خانواده‌اش مجبور بودند به دلیل مشکلات مالی در ماشین‌شان زندگی کنند.

این رفیق خیالی دوست داشتنی که مثل خودش عاشق پاستیل‌های بنفش است، با اوج گرفتن دوباره مشکلات، برگشته تا به جکسون یادآوری کند که گاهی باید دنیای واقعیت را پشت سر گذاشت و مهمان جهان رویاها شد و این هیچ ایرادی ندارد. گاهی باور داشتن به جادو و خیال پردازی کردن، روبه‌رو شدن با فراز و فرودهای زندگی را آسان‌تر می‌کند، کمک می‌کند درباره‌اش بتوان حرف زد و الهام‌بخش ایده‌ها و راهکارهای تازه برای حل مشکلات می‌شود.

پاستیل‌های بنفش فقط برای بچه‌ها نیست و برای بزرگترها هم حرف‌های زیادی دارد. کمک‌مان می‌کند به یاد بیاوریم جهان از دید کودک‌ها چگونه است. به ما تلنگر می‌زند که حواسمان باشد مواقعی که در خانه مشکلی ایجاد می‌شود یا با موقعیت سختی روبه‌رو می‌شویم، بچه‌ها به خوبی متوجه‌اش می‌شوند و باید به جای پنهان‌کاری با آن‌ها حرف زد. یکی از بخش‌های کتاب که به خوبی احساسات کودکان را در چنین موقعیت‌هایی نشان می‌دهد، این گفتگوی درونی جکسون بعد از روزی است که مجبور به حراج وسایل خانه می‌شوند:

« یک جوری حالم گرفته بود. حس می‌کردم چیزی توی گلویم گره خورده است.

برای از دست دادن وسایلم نبود.

خب، باشه! یک کم به خاطر آن بود.

برای این هم نبود که با بقیه بچه‌ها فرق داشتم.

خب، باشه! یک کمش هم به خاطر این بود.

چیزی که بیشتر از همه اذیتم می‌کرد، این بود که کاری از دستم بر نمی‌آمد. نمی‌توانستم چیزی را کنترل کنم. مثل این بود که بدون فرمان رانندگی کنی. همه‌اش می‌خوردم به این طرف و آن طرف، ولی مجبور بودم همان طور محکم سر جایم بنشینم.»

با این گفتگوی درونی ساده اما تاثیرگذار، نویسنده به خوبی پیامش را به والدین منتقل می‌کند و به آن‌ها یادآوری می‌کند کودکان در هر سنی که باشند شرایط را درک می‌کنند و نمی‌توان با پوشیدن ماسک خوشحالی حقیقت را از آن‌ها پنهان کرد.

اما تاثیر داستانی که اپلگیت نوشته در همین سطح باقی نمی‌ماند بلکه او دست خواننده بزرگسال را می‌گیرد و او را به جهان کودکی‌اش باز می‌گرداند به روزهایی که بر ابرهای خیال و رویا سوار بود. برای من هم همینطور بود همراه کرنشا به روزهایی رفتم که عاشق این بودم که در بین نقش و نگار پرده‌ها و فرش‌ها، شکل‌های گوناگون پیدا کنم. یک بار نقشی را به شکل یک جفت پرنده می‌دیدم و بار دیگر به صورت یک دزد نقاب‌دار، و بعد برایشان داستان می‌ساختم. این که یک کتاب بتواند این چنین تا ژرفای خاطراتت نفوذ کند و بار دیگر شیرینی آن اوقات را برایت زنده کند، خیلی لذت‌بخش و ارزشمند است. به همین دلیل از آن دست کتاب‌هایی است که خواندنش را به همه پیشنهاد می‌کنم.

این پست را برای «چالش کتابخوانی طاقچه» نوشته‌ام و می‌توانید این کتاب را از طریق لینک زیر از طاقچه دریافت کنید:

https://taaghche.com/book/78001/%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%84-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D9%86%D9%81%D8%B4


چالش کتابخوانی طاقچهکتابچالشکتابخوانیپاستیل‌های بنفش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید