ویرگول
ورودثبت نام
فاطمه رضایی
فاطمه رضایی
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

چطور یک فریلنسر شدم؟ روایتی از مسیر شغلی من

احساس عجیبی دارم.کلمات مرتباً در ذهنم بالا و پایین می­‌شوند. از کجا باید شروع کنم؟ بگذارید اول از همه اعترافی بکنم. این اولین پست من در فضای مجازی است که قرار است به صورت پابلیک از ویرگول منتشر شود. برای همین کمی برای شروع آن هیجان دارم و سعی دارم تا جرئتم را جمع کنم و بنویسم. از خودم، از مسیری که آمده­‌ام و از جایگاهی که در آن قرار دارم.

نه! نه! اشتباه نکنید! این یک داستان موفقیت یا یک حکایت انگیزشی از آدمی که از هیچ به همه­ چیز رسیده نیست. این مطلب صرفاً روایتی از مسیر زندگی شغلی منِ نوعی است که دوست دارم آن را با شما به اشتراک بگذارم.

می­‌خواهم مستقل بشوم!

از وقتی که یادم می‌آید سرم در درس و کتاب بوده و عمده مسیری که در طول دوازده سال تحصیلم طی می­‌کردم مسیر خانه به مدرسه و خانه به کلاس تقویتی و برعکس بوده است. هزینه زندگی من هم از پول جزوه و کتاب و... فراتر نمی­‌رفت.

ولی ناخودآگاه (احتمالاً به خاطر اقتضای سن) از یک زمانی به بعد تمایل عجیبی داشتم که روی پای خودم بایستم. به عبارتی دستم در جیب خودم باشد و به استقلال برسم. دلم می­‌خواست حس شیرین لحظه­‌ای را تجربه کنم که برای خرج هر چیز ریز و درشتی دست به دامن والدینم نشوم.

شروع این تمایلات، بسیار عجیب و حتی بعضاً اذیت­‌کننده بود. و حتی وقتی آن را با اطرافیان در میان می­‌گذاشتم کسی متوجه اهمیت این موضوع برای من نمی­‌شد. خلاصه که چند مدتی کج­‌دار و مریز به این حال و احوال گذشت تا مطمئن شدم که خودم باید آستین بالا بزنم و کاری کنم.

آشنایی با دنیای فریلنسینگ

اولین منبع من برای تحقیق مسلماً محبوب دل‌ها «گوگل» بود. سایت­‌های مختلف را بالا و پایین می­‌کردم و تا شغل و مهارت مناسب خودم را پیدا کنم. شرایط کار تمام وقت و حضوری را نداشتم و به دنبال کار غیرحضوری می­‌گشتم و در همین گیر و دارها بود که با اصطلاح «فریلنسینگ / Freelancing » یا به عبارتی «دورکاری» آشنا شدم.

هر چه بیشتر می‌خواندم، بیشتر می‌فهمیدم و مشتاق می‌شدم تا وارد این حوزه بشوم. ولی چگونه؟ خب فریلنسینگ و حوزه‌های مرتبط به آن برای من به دو دسته تقسیم می­‌شد:

یک دسته مهارت‌­های بسیار تخصصی که نیازمند پرداخت هزینه هنگفت برای شرکت در دوره‌های مختلف بود تا به من کمک کند آن مهارت را یاد بگیرم و از آن کسب درآمد کنم و دسته دیگر مهارت­‌هایی که می‌توانستم بدون هزینه یا با هزینه بسیار اندک آن را یاد بگیرم و وارد بازار کار بشوم تا به مرور زمان و با کسب تجربه در آن حوزه بهتر و قوی‌­تر عمل کنم و به درآمد بیشتری برسم.

شروع کار به عنوان یک فریلنسر

با کار تایپ شروع کردم. در یکی از سایت‌­های فریلنسینگ ثبت نام کردم و تا زمان دریافت پیشنهاد پروژه منتظر ماندم. اوایل می­‌ترسیدم که از پس کار برنیایم برای همین از روی ترس بعضی پروژه‌هایی که شاید در توانم بود را هم رد می­‌کردم. ولی کم کم جرئت بیشتری پیدا کردم و یاد گرفتم که به خودم اعتماد داشته باشم و از قبول مسئولیت نترسم.

هیچ‌وقت آن لحظه را یادم نمی‌­رود که برای اولین بار کارفرما کار را به دستم سپرد و گفت: «پس این پروژه با شما. لطفا کار را تا غروب به دستم برسانید». خدا می­‌داند که چه ذوقی کردم! مثل شیرجه زدن در آب از یک ارتفاع خیلی بلند بود. مثل حس رهایی بود. رهایی از تمام شک­‌ها و ترس­‌هایی که به خودم و این مسیر داشتم.

بکوب پای کار نشستم و سعی کردم تا همان زمان مقرر کار را تحویل بدهم. آنقدر پیوسته پای پروژه مانده بودم که کمر و گردنم درد گرفته بود اما درد شیرینی بود. شاید عجیب باشد ولی من تعبیرش می­‌کنم: یک خستگی لذت­‌بخش! کار تحویل داده شد و کارفرما از نتیجه راضی بود. مبلغ واریز شد و من از همان لحظه می‌دانستم که وارد فصل جدیدی از زندگی‌ام شده‌­ام.

پا گذاشتن در یک مسیر جدید

مدتی به همین منوال گذشت. کم و بیش پروژه‌هایی دریافت می­‌کردم که در حد توانم بود، ولی به این مسئله پی بردم که متناسب با وقت و انرژی که روی این کار می‌گذارم هزینه قابل­ توجهی عایدم نمی­‌شود(حداقل تجربه شخصی من که اینطور بود). بنابراین تصمیم گرفتم که پا به مسیر جدیدی بگذارم.

تحقیق­‌ها شروع شد و سعی کردم با پس‌اندازی که داشتم، هزینه کنم و مهارتی را به صورت تخصصی یاد بگیرم. بعد از سرچ در رابطه با حوزه‌های مختلف فریلنسینگ و پرس و جو از چند نفر از افراد متخصص آن حوزه در نهایت قدم در مسیر جدیدی گذاشتم به نام «حوزه تولید محتوای متنی».

نوشتن؟! واقعاً که تصمیم عجیبی بود. بارها و بارها از خودم پرسیدم که آیا می­‌توانم؟ اگر نشود چه؟ اگر توانایی انجامش را نداشته باشم؟ اولین بار که منتورم به من گفته بود که متنی را برایش بنویسم، مدت­‌ها از نوشتن آن سر باز می‌­زدم. امان از قدم اول..امان! آنقدر کار را در ذهن خودت بزرگ می­‌کنی و به آن بال و پر می­‌دهی که تبدیل به غولی می­‌شود که می­‌ترسی به سمت آن قدم برداری.

ولی با این وجود، بالاخره یک روز جرئتم را جمع کردم و صفحه word را باز کردم. تا چند دقیقه به صفحه خالی خیره بودم. می‌نوشتم و پاک می­‌کردم.. می­‌نوشتم و پاک می­‌کردم. کلمات مرتباً در ذهنم بالا و پایین می‌شدند، و صدایی بود که در ذهنم می­‌گفت: احساس عجیبی دارم.از کجا باید شروع کنم؟



اما الان مدتی است که از آن روز اول گذشته است و من دارم یاد می‌­گیرم که بنویسم و نوشتن را دوست داشته باشم، که حواسم به علائم نگارشی باشد و غلط املایی نداشته باشم. دارم یاد می­‌گیرم که چطور به ماشین زبر و زرنگ گوگل نشان بدهم که مطلب من باارزش و خواندنی است و چطور با یک تیتر جذاب و پرکشش از مخاطب دعوت کنم که مطلبم را بخواند.

هنوز چیزهای زیادی هست که می­‌خواهم یاد بگیرم و تجربه‌­های زیادی باید کسب کنم. قدم به قدم، آهسته و پیوسته سعی می­‌کنم پیش بروم و بهتر بشوم و می‌­خواهم یادم باشد که در این مسیر یکی از مهم‌­ترین چیزها این است که باید بخوانم و بخوانم و بخوانم.

حالا من از شما می‌پرسم؛ نقطه عطف مسیر شغلی شما چه بوده است؟ آیا شما هم چنین تغییری در زندگی خودتان داشته‌اید؟ یا اگر در حوزه تولید محتوا فعالیت می­‌کنید، چه توصیه­‌ای برای من که در ابتدای این مسیر هستم دارید؟ خوشحال می‌شوم اگر برای من از تجربه خود در این زمینه بنویسید.


فریلنسرفریلنسینگتولید محتواتولید محتوای متنیتایپ
علاقه مند به یادگیری و فعالیت در حوزه تولید محتوای متنی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید