یک چیز کم است. مثل غذایی که ندانی کدام ادویه اش کم یا زیاد است. خوب هستا؛ خام یا سوخته نیست، آبکی نشده یا سفت، تمام نکات را هم حین بار گذاشتنش رعایت کرده ای، ولی حالا انگار زیاد به دل نمی چسبد، انگار چیزی کم دارد.
دستور را زیر و رو کرده ای. خط به خطش را. و حتی با پیمانه اندازه گرفته ای مقدار دقیق مواد را، تا که همانی بشود که باید؛
نشده ولی. طعم ندارد. خوشمزه نیست که ته قاشقش را لیس بزنی و همان موقع دلت باز هم بخواهد. چیزی کم دارد. با خودت می گویی جای چی خالی بوده توی دستور؟ کجای کار اشتباه کردی؟ چه چیز کم گذاشتی برایش؟ آخر تو که طبق دستور پیش رفتی!
با خودم می گویم جای چی خالی ست در دستور؟ کجای کار اشتباه کردم؟ چه چیز کم گذاشتم برایش؟ آخر من که...
طعم ندارد. فقط همین.
7 آبان بود. حالا دیگر حوالیِ نیمه شب است.