دندانپزشک کانادایی در اقدامی جنون آمیز فجیع ترین حادثه خونین کانادا را رقم زد و با شلیک گلوله ۱۶ نفر را کشت و خودش نیز سرانجام از سوی پلیس کشته شد. گابریل وورتمن ، پس از شلیک به چند نفر از اعضای خانواده خود و خروج از خانه سوار بر خودروی پلیس شده و بی هدف(به شکل تصادفی) به سمت مردم شلیک کرده و در نهایت پس از تعقیب و گریز ۱۲ ساعته در یکی از بزرگراه های شلوغ این کشور، ماموران با شلیک گلوله این دندانپزشک را کشتند.
این حادثه برای اولین بار در کانادا رخ داده اما در جهان سابقه دارد. یکی از این نمونه ها که در آن فردی بدون هیچ سابقه ی روانی و بی دلیل و تصادفی اقدام به قتل کرده "چارلز ویتمن"است.
چارلز ویتمن جوان درونگرایی که بدون هیچ سابقه ی خشونت یک شب همسر و مادر خود را کشت و سپس در بالای برج دانشگاه سنگر گرفت و با دوربین تفنگ دار خود ۱۴ نفر را کشت و در نهایت توسط پلیس کشته شد.
حال سوال اینجاست که آیا قاتل کانادایی از چارلز ویتمن پیروی کرده و پیرو او بوده؟ و یا یک مسئله و حالات روانی مشترک باعث چنین قتل عام هایی شده؟
دیده شده برخی از افراد درونگرا که به صبوری و آرامش شناخته می شوند به دلیل فروخوردگی و سرکوب خشم شان در طی سال ها، خشم سرکوب شده ی شان انباشته می شود و به یکباره به شکل شدید ابراز می شود.
به نظر شما علت این قتل های تصادفی و بی انگیزه چه چیزی می تواند باشد؟
نامه ی آخر چارلز ویتمن قبل از مرگ
در ماه مارس که پدر و مادرم با هم دعوا کردند، دچار استرس شدیدی شدم. با دکتر مسئول مرکز بهداشت دانشگاه، دکتر کاکرام، مشورت کردم و از وی خواستم که کسی را به من معرفی کند تا برای مشورت در مورد برخی اختلالات روانی، که تصور میکردم دچارش شدهام، پیش وی بروم. حدود دو ساعت با دکتر دربارهٔ مشکلات ذهنیام صحبت کردم. بعد از همان جلسهٔ اول دیگر آن دکتر را ندیدم و از آن زمان به تنهایی، و ظاهراً بدون فایده، با آشفتگی ذهنیام مبارزه میکنم.
بعد از مدتها فکر تصمیم گرفتهام که امشب همسرم را بعد از اینکه از سر کار سوارش کردم، بکشم... من عاشق او هستم و او آنقدر همسر خوبی برای من بوده که هر مردی آرزوی آن را دارد. نمیتوانم بطور منطقی دلیل خاصی بیاورم. نمیدانم این کار از روی خودخواهی است یا اینکه نمیخواهم او با مشکلات ناشی از کارهای من روبهرو شود. در این لحظهٔ بهخصوص، دلیل اصلی در ذهن من این است که دنیا ارزش زندگی کردن ندارد و من آمادهٔ مردن هستم و مایل نیستم او را در این دنیا تنها بگذارم تا رنج بکشد. .
او پس از کشتن مادر و همسرش، پیش از رفتن به برج دانشگاه آستین چنین نوشت:
تصور میکنم که هر دو نفری را که بسیار دوست داشتم به طرز فجیعانهای کشتم. من تنها سعی کردم کار را خوب و بیعیب و نقص انجام دهم. اگر بیمهٔ عمر من اعتبار دارد لطفاً مراقب باشید که تمام چکهای بیمحلی را که کشیدهام پاس شوند. لطفاً تمامی بدهیهای مرا بپردازید. من ۲۵ سال دارم و هرگز از نظر مادی مستقل نبودهام. بقیه را بطور ناشناس به یک مؤسسهٔ بهداشت روانی اهدا کنید. شاید پژوهشها بتوانند جلو اینگونه فجایع را بگیرند