در میان روزهای خاکستریِ این چندوقت که تا خِرخرهی خود از امید پر میشوم و ناگهان انگار که جانم را بگیرند با دست خالی و بدون نور به مصاف سیاهی میروم ، حرف از قیمت و دلار و شرافت و وجدان تمام لایه های گوش من را پُر میکند.
.
میدانی چشمانم و قلبم تاب دیدن اینهمه غم را دیگر ندارند .
در روزهایی که جنایت و مرگ را از نزدیک میبینیم ، و خون و ستم و دادخواهی دیگر در افسانهها نیست ، مقدار قیمت شرف و وجدان انسان هر روز و هرلحظه در مغزم میگذرد و برایم سوالهای مختلفی را ایجاد میکند.
.
از اخبار و رادیو و حرف همسایه تا جای جایِ این سرزمین حرف از اقتصاد و پول و دلار است و ناگزیر همهی ما درگیر آن هستیم.
ملت در صف دلار و دو خیابان بالاتر خون جوانان پخش بر زمین. همینقدر ناباورانه ولی واقعی.
در این روزها و شبهای پر از درد اما یک چیز را خوب فهمیدم ؛ که عیار آدمی به همراهی و همدلی و همراه بودن آن در سختیهاست. که بشنود صدای غم را ؛
صدای مظلوم را ؛ برو ، بخور ، عاشقی کن ، زندگیات را بگذران ، حرف بزن و بخند ولی گوشها و چشمهایت را بر صدای گریه و چشمان پراز خون دیگری نبند که قطعا تو یک روز میروی ، آن دلار خانمان سوز هم میرود و تنها چیزی که از تو میماند یادِ تو و یاد کردن از شَرفِ توست؛ که شرافت با هزاران دلار و بالا پایین کردن قیمت ، خریدنی نیست؛ که انسانِ شریف قیمت ندارد.آن کس هم که فروخت ، شرفی نداشته که بفروشد فقط نقش انسان باشرف را بازی کرده. همین.
چو عضوی به دردآورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
آبانِ سرخ ۱۴۰۱