شخصیت اصلی
شخصیت اصلی
خواندن ۴ دقیقه·۱ ماه پیش

رقابت خیالی"دوست من باش!"

امروز برای نماینده جنگ و شهردار شدن در مدرسه کاندید شدم،بله،این هم از مسخره بازی های مدرسه جدیدم است،بهرحال،من برای اینکه یک نماینده جنگ یا شهردار باشم و زنگ تفریح هایم را در دفتر مدیر درحال ایده دادن برای تولید محتوای رسانه ای هدر بدهم کاندید نشدم،کاندید شدم تا اولین مرحله از مسابقه ی ذهنی ام را،که در آن همه ی ۹ نفر همکلاسی ام در حال رقابت و حذف شدن هستند را برگزار کنم!

جایزه ی این مسابقه ی ذهنی من،که شرکت کننده هایش روحشان هم خبر ندارد چنین چیزی وجود دارد،وارد "حلقه ی دوم از سری حلقه های ارتباطات اجتماعی من"‌ شدن است.کمی پیچیده است،شاید بعدا برایتان توضیح دادم،بهرحال خلاصه اش میشود اینکه هرکس در این رقابت برنده شود میشود نزدیک ترین فرد به من در کلاس،به نوعی،دوست من.

شروع میکنیم،من برای نماینده جنگ شدن کاندید شدم،همراه من دو نفر دیگر هم کاندید شدند، رفتم آن بالا و خیلی واضح گفتم "من مسئولیت پذیر نیستم" و "هیچ برنامه ای ندارم" و کاملا هم صادق بودم،البته نه اینکه صاف در چشمان حضار نگاه کنم و بگویم "سلام من مسئولیت پذیر نیستم" نه،کل ساعت کلاس را به مسخره گرفتم و طوری که انگار برای دلقک کلاس شدن کاندید شده بودم ادا در آوردم و رقبایم را تخریب شخصیتی،معنوی و فیزیکی کردم و جالب بود،واکنش همه طوری بود که اگر حس شیشمم فراقوی نبود،از اینکه من با صد درصد آراء برنده میشوم مطمئن میشدم،بچه ها میخندیدند،بحث سیاسی داشتند و همه شان باهم به جان آن یک نفری که با من مخالفت کرده بود می افتاند ولی خب،البته که میدانستم، درآخر فقط یک رای داشتم،یک رای سفید هم بود که آن را هم برای خودم برمیدارم،میگوییم دو رای!

چرا؟این را باید از همکلاس های بی عقلم بپرسید اما خب،حدس میزنم بخاطر این باشد که تا الان از زیر بار هر مسئولیتی در رفته ام،خندیدم و خندیدم، هر طرفی آن ها رفتند را چپکی رفتم و برای مسخره کردنشان رفتارهای ضد و نقیض داشتم که البته آن ها نمیداند دلیلش مسخره کردن است،لازم به ذکر است که من خیلی هم مسئولیت پذیرم،اما فقط وقتی که خودم آن مسئولیت را گردن گرفته باشم،نه اینکه بیایند و برنامه بچینند و بگویند تو امروز باید کلاس را طی بکشی درحالی که روحم هم خبر ندارد کی برنامه اش را ریخته اند یا بیایند و بگویند میخواهیم برای فلانی تولد بگیریم و تو باید با ما همکاری کنی و کادو هم بگیری،مسئولیت را گردنم نیاندازید،اگر بخواهم خودم گردن میگیرم!

بهرحال در دور دوم شهردار شدن هم من و آن یک کاندید دیگر بودیم و فقط من حرف زدم و او یک کلمه هم نگفت ولی خب،او رای آورد،بعدا که نماینده جنگ و شهردار عزیزشان ایستادند بالای سرمان و چپ و راست دستور صادر کردند و ایده هایشان را تحمیل کردند،خودشان میفهمند! مشکل آن ها این بود که شوخی های من را(که در هر موقعیتی وجود دارند) کاملا جدی گرفته و گفتند "این فقط چون صندلی وسط مینشست ادعای مدیر عاملی می کرد و رئیس بازی در میاورد" درحالی که باید دید مزخرفشان را باز میکردنند و میگفتند "این صندلی وسط مدیرعاملی بدون جنگ و خونریزی به فلانی واگذار کرد و هیچوقت ایده هایش را در سرمان نکوبانده و حتی وقتی پیشنهاد زنگ آشپزی اش قبول شد مثل دو نفر قبلی ادعای سرآشپزی نکرد و مثل همیشه فقط ظرف شست و در نهایت سیب زمینی ها بخاطر عدم نظارتش له شدند" که درواقع عدم نظارت من به این دلیل بود که خانوم فلانی همان اول کار مسئولیت سنگین سرآشپزی را گردن گرفتند،اگر دو ثانیه مهلت میداد میگفتم که "اگر مشکلی نیست من هم بلدم سیب زمینی را در آب جوش بیاندازم،عاجزانه تقاضا میکنم این کار را به من بدهید"

هرچقدر هم بی شعور و بی برنامه و بی مسئولیت و تنبل باشم،اگر بگویم این را گردن میگیرم تا آخر گردن میگیرم خیلی هم خوب و کامل گردن میگیرم،بهرحال،در نهایت فقط ۳ نفر در کل به من رای دادند که یکیشان درواقع رای سفید بود،اینطور بگویم که اگر هم آن ۷ نفر درواقع منطقی فکر کردند و فقط گزینه منطقی و عقلانی را برداشتند و نخواستند کلاس را به نابودی بکشانند،برایم مهم نیست،من دوست منطقی و عاقل نمیخواهم،به دردم نمیخورد،دوست من باید فقط طرف خودم باشد،و البته که تظاهر کند طرف من نیست و غر بزند،و اجازه بدهد مجبورش کنم در هر حالتی به من رای بدهد،اجازه دارم استاندارد های خودم را در انتخاب دوست داشته باشم دیگر؟

تا فینال مسابقه ی بزرگ ذهنی دوست من باش همراه من باشید،چاکر شما،شخصیت اصلی





دوستهمکلاسیمدرسهدلقکنماینده
شخصیت اصلی هیچوقت خسته کننده نیست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید