از بین ۵ تا مدرسه ای که عوض کردم،فقط یکیشون ادعای متمایز بودن و آزادی نداشت
مدرسه ی قبلیم از روی مدارس فنلاند الگوبرداری میکرد،اونا میگفتن اینجا به بچه بها میدیم،آزادی عمل میدیم،مجبورش نمیکنیم درس بخونه،میتونه هرجور که میخواد باشه و براشون فعالیتای آموزنده و سرگرم کننده داریم!
البته که راست نبود،اونا توی مدرسه ی فنلاندی شون یه بچه که اوتیسم داره یا یه فرد معلول رو راه میدن،یه بچه ی تنبل که اصلا مدرسه نمیادم راه میدن،یکی که درسش افتضاحه هم راه میدن،یه دلقک با موهای رنگی که از دهنش فقط "حاجی پشمام وای جر" در میادو که خیلی راه میدن،
ولی یه بچه ی پیش فعال؟نه نه نه،اینو دیگه نیستن!البته که توی مدرسه فنلاندی شون میتونین هرکاری بخواین بکنین،ولی بابت دویدن و بلند حرف زدن و خندیدن و برعکس پوشیدن هودی سرزنش میشین،چرا؟چون خلاف عرفه،اصلا عرف یعنی چی؟کی تایینش میکنه؟چرا من نمیتونم وسط خرداد هودی بپوشم؟چون خلاف عرفه عزیزم!
من نفهمم،نمیفهمم،اونقدر باهوش نیستم که بفهمم وقتی بهم لبخند میزنین و میگین عزیزم هرکاری میخوای بکن درواقع منظورتون اینه که کار من،درواقع خود من،اشتباهه و خلاف عرفه.
من کسیم که اینجاست،با من دارین سر و کله میزنین،چرا باید چیزایی که روحمم خبر نداره مقصرش منمو به مامان بابام بگین؟اگه قرار بود با اینکار تربیت بشم تا الان تو خونه ی خودمون شده بودم!
نمیگم اشتباه نکردم،نه،من پرخاشگر بودم،بی ادب بودم،بله با همه ام دعوا داشتم،ولی وقتی بهم گفتین دارم اشتباه میکنم،تازه فهمیدمش،من نفهمم،به خدا وقتی بهم لبخند میزنین نمیفهمم
و بعدش؟من اصلاح کردم،همه ی رفتارامو اصلاح کردم،خودتونم اعتراف کردین،اما لایق یه فرصت نبودم؟
من الان توی یه تظاهرگاه درس میخونم،مدرسه ای که در آخر با بدبختی پیداش کردم و با بدبختی منو پذیرفت،توی این مدرسه ی کوفتی،ما بین ۱۰ نفر دانش آموز تو کلاس من و ۲۰ نفر دیگه تو دوتا کلاس دیگه،من به هیچکس نمیتونم نزدیک شم،فقط کافیه کوچیکترین چیزی از کارایی که کردم و گذشته ای که بهش افتخارم میکنم لو بدم تا آینده ی تحصیلیم نابود شه،راجب فیلم و سریال نمیتونم حرف بزنم،به هیچکس نزدیک نیستم،هیچ خاطره ای تعریف نمیکنم،هیچی از زندگیم نمیگم،و درحالی که بی صبرانه منتظر سال تحصیلی بودم تا بلاخره،حالا که اجازه شو دارم یه دوست پیدا کنم و باهاش برم بیرون،با هیچکدوم از این آدما نمیتونم برم بیرون،من حتی توی پوششم تظاهر میکنم،مجبورم!
و توی این یکی مدرسه ام،اونا میگن که به علایق و سلایق بچه ها احترام میذارن و کسی مجبور نیست درس بخونه،ولی من باید ۴ ساعت در هفته رو هدر بدم پای هنری که هیچ علاقه ای بهش ندارم،هیچ استعدادی توش ندارم و حس میکنم فقط دارم وقتمو هدر میدم و حسرت میخورم که چرا الان نمیتونم به جای نقاشی روی شیشه،سازه های خمیری و ماسک اسپایدرمن بسازم چون شاید بتونی درس خوندن یا نخوندنو انتخاب کنی،ولی باید هنرمند بشی و این اجباره!
حالا،میخوای درس بخونی؟چه جالب!ببخشید ولی تو این مدرسه فقط مستمر مهمه،اگه استعدادت تو درس خوندن شب امتحانه،از تکالیف متنفری و توانایی اینکه یه شبه جمعش کنی رو داری به ما ربطی نداره،ما اینجا فقط به منظم بودنت نمره میدیم،اصلا مهم نیست تو امتحانت بیست بگیری،اگه دوتا تکلیفو تحویل نداده باشی ازت کم میشه عزیزم،تازه اینجا درسم نمیدیم،سر زنگ مدنی و دینی فقط به حرفای بچه ها راجب مشکلاتشون با خانواده هاوشون گوش میدیم چون اونا نیاز دارن شنیده بشن،عزیزم اصلا مهم نیست که تو حالت داره از این بحثای جمعی بهممیخوره،ما اینجا درس نمیخونیم که!
خلاصه که هیچ مدرسه ای متفاوت نیست،"مدرسه ی فوق العاده و آزاد که بچه ها میتونن توش پیشرفت کنن"فقط برای آدمای عادی و نرماله،برای یه بچه که هر وری همه میرن و چپکی میره و خلاف عرف عمل میکنه و پیش فعاله و نرمال نیست،فقط یه دروغه،یه دروغ بزرگ
و شاید،وقتی بزرگ شدم،مثل مدرسه ی قبلیم که موسسش یه مدرسه واسه خرابا زده بود،منم یه مدرسه بسازم و توش فقط بچه های پیش فعالو کسایی که همه چیو چپکی میرنو راه میدم،شاید اصلا مهندس مکانیک نشم،میخوام یه همچین جایی رو بسازم،شاید اصلا مدیری معاونی چیزی شدم،بهرحال،من از زنگ هنر و مدرسه ی جدیدم و همکلاسی هام متنفرم.