f_altaha
f_altaha
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

معرفی کتاب چالش شهریور ماه

رویای یک دیدار، رمانی است در دل تاریخ، تاریخ زندگانی سلمان فارسی، یارِ وفادار پیامبر مهربانی ها
زندگی پر ماجرا و پر پیچ و خم جوانی زرتشتی که در جستجوی حقیقت راهی شهرهای مختلف شده و دین ها و اساتید مختلفی را تجربه میکند تا در نهایت حقیقت را در اسلام یافته و در آغوش آن دل نا آرامش، آرام می گیرد.

انگار رمان تاریخی، آن هم در زیرمجموعه ی تاریخ مذهب تشیع، مدتی است بیش از پیش فراوانی یافته و معمولا مخاطب هم زیاد دارد و البته که این مخاطب دور از انتظار هم نیست چرا که خواندن رمان تاریخی هم جذابیت فهم تاریخ را به نویسنده میدهد و هم به سخت و خشکی تاریخ نیست . اما من همیشه هنگام خواندن این دست کتاب ها، تردید دارم.
تاریخ راه بیان حقیقت است و رمان برپای قوه خیال اداره می شود.و این یعنی نویسنده ها در این نوع کتاب باید روی نخی نازک ما بین حقیقت و تخیل، جوری حرکت کنند، که هیچ کدام از دو کفه این ترازو سنگینی نکند، باید کاری کنند که در عین حال که وقایع تاریخی همان طور که بوده بیان شود، از ترفند رو آوری به رمان برای شاخ و برگ سازی داستان استفاده کنند تا کشش و جذابیت کتابشان از یک داستان صرف مستند تاریخی بیشتر باشد. و این کار، کار ساده ای نیست.
البته نباید از این کتاب ها توقع تاریخ صرف را داشت، طبیعی است که در بهترین حالت نویسنده بین چند روایت تاریخی یکی را برگزیند و به بقیه اشاره نکند.
در این کتاب هم اصل سیر داستان مستند است اما اکثر جزئیات اضافه شده استناد تاریخی ندارد، هرچند مشخص است برای بیان این جزئیات نویسنده به احوال کلی تاریخی موجود توجه داشته و حال و هوای نشان داده شده از این بخش تاریخ هرچند شاید به طور خاص روایت نشده باشد اما کاملا هم بی ربط به آن تاریخ نیست ولی تفکر نویسنده در آن مخلوط شده.
به هرحال من این کتاب را از مجموعه کتاب های پر فروش طاقچه در سال 1401 در بخش مذهب انتخاب کردم و بهانه این انتخاب هم چالش کتابخوانی طاقچه است، چالشی که هرماه موضوعی برای همخوانی انتخاب میکند و موضوع شهریور ماه او نیز کتاب پرفروش سال 1401 بوده.
بخشی از این کتاب را در همین جا بخوانید و بعد در لینک انتهای متن مراجعه کنید و این کتاب را در طاقچه مطالعه کنید:
پسرم، تو نگهبان آتش مقدسی، مقام کمی نیست. اما بی‌توجه شدی. آتش مقدس خاموش شد و تو را درحالی‌که نظاره‌گر آتش خاموشی بودی، یافتند. پریشان بودی و من گفتم که مریض و پریشان‌حالی و اگر از این پریشان‌حالی بیرون نیایی و دوباره نگهبان آتشکده نشوی، بر تو گمان بد خواهند برد.

- من این مقام را نمی‌خواهم، مرا رها کنید تا خودم و دنیا را دریابم. داروی درد من تماشاست پدر. بگذار به تماشای جهان برخیزم. از من مخواه که در خانه بنشینم.

مادر آرام در گوش شوی خود چیزی گفت. پدر آشفته فریاد زد: من باید این وضع را حفظ کنم. آسان به دست نیاورده‌ام تا چنین آسان آن را از دست بدهم.

کمی قدم زد. روزبه در گوشه‌ای آرام گرفت و دیگر سخن نگفت. پدر لحظه‌هایی پسر را نگاه کرد و گفت: باشد. چنین باد که تو می‌گویی. برو رها باش چون باد. اما با وظیفه‌ای جدید. من دیگر برای سرکشی به مزارع و کشتزارها نخواهم رفت، اما تو خواهی رفت. قبول می‌کنی پسرم؟

روزبه نگاهی به پدر افکند. چشمان گودافتاده و صورت نحیف او پدر را به رحم آورد، به او نزدیک شد و او را در آغوش گرفت.

لینک کتاب در طاقچه:

https://taaghche.com/book/64665





کتابچالش کتابخوانی طاقچه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید