ویرگول
ورودثبت نام
فاطمه انصاری
فاطمه انصاری
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

بیا!

گاهی اوقات دستانم آنقدر خسته میشوند که توانِ بلند کردنشان هم ندارم.


سکوتی دردناک همه جا را گرفته و فقط من ماندم و من.


قلبم درد میکند، سال هاست درد میکند،


من به انتظارت نشسته ام،


بیا تا با هم به قله های بلند سفر کنیم،


بیا تا همیشه برایت لالایی بخوانم،


بیا قول میدهم خودم موهایت را شانه کنم،


بیا اینجا یک قلب هست که تو را با تمام وجود دوست دارد و همیشه خواهد داشت،


فاطمه ی من بیا.....

مثل باران ببار.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید