توتالیتاریسم؛ آتش زیر خاکستر جنگ

توتالیتاریسم یک شیوه حکومتداری مبتنی بر دیکتاتوری نوین است که در رأس آن یک رهبر/ پیشوا قرار گرفته و بقیه ذیل او قرار می‌گیرند؛ مناصب مختلف دولتی تماما تشریفاتی و برای توجیه ظاهر حکومتداری توتالیتر است و به خودی خود، هیچ کدام از مناصب، قدرتی برای اعمال ندارند.

پیشینه توتالیتاریسم را می توان در حکومت کشورهای روسیه و آلمان(هیتلر) پیدا نمود؛ قبل از تثبیت حکومت توتالیتر، فضای جامعه برای پذیرش این شیوه حکومتداری فراهم می‌شود. پیشینهٔ پذیرش حکومت توتالیتر در دو حوزه قابل بررسی است: اجتماعی و سیاسی.

از لحاظ سیاسی، جامعه دچار فساد سیستماتیک شده. کارگزارها در پوشش خدمت به فکر تامین مصالح خود و بی توجه به وضعیت اسفبار فرهنگی و اقتصاد جامعه‌اند و سیاست‌کاری تبدیل می‌شود به حرفه آنها، به جای خدمت به عموم. جامعه دچار انواع رذائل است؛‌ پس از جنگ و به فراموشی سپرده شدن آرمانهای انسانی و ورود غیرمنتظره به جامعه پسامدرن، ارزش های معنوی در بین مردم منفور شده و مردمی بی تفاوت، خرفت و بی حس متولد میشوند.

پس از فضای جنگ و نابودی و فقر و بی دینی، رفتارهایی رادیکال و خلاف عرف برای رهایی از روزمرگی و ایجاد تغییر به چشم می‌خورد؛ جامعه(علی الخصوص در جامعه آلمان و تحمیل غرامت های جنگی) دچار فقر شدید شده و از دل فقر، انواع افسادهای اخلاقی و رفتاری گریبانگیر جامعه است.

به دلیل بی اعتمادی مردم به ساختارهای نظام و فروریختن دیوارهای حفاظت طبقاتی به دلیل بی عدالتی، مردم هرگونه امید برای بهتر کردن شرایط را امید واهی و احمقانه پنداشته و حتی محترم ترین نمایندگان را نیز احمق هایی می دیدند که راه به جایی نمی برند و همه قدرتمندان بسیار شریر، خرفت و نیرنگبازاند.

فضای بی خدایی، تقدیر گرایی، ضعف فرهنگی و علوم انسانی محدود شده به حقوق کیفری، زمینه پذیرش حکومت مستکبر توتالیتر را فراهم می‌آورد.

به عنوان مثال، نازی ها باور داشتند که تبهکاری در زمانه کنونی از نیروی جاذبه مسحور کننده ای برخوردار است و حتی پس از به قدرت رسیدن، با افتخار از جنایتهای گذشته‌شان یاد می کردند. از همین رو، پس از به قدرت نسبی رسیدن توتالیتر، شاهد رفتارهای خلاف اخلاق در حق مخالفان جنبش هستیم(قتل، اعدام، اردوگاه کار اجباری و..) که البته حکومت به این اعمال مفتخر هم هست.

در جامعه توتالیتر، اوباش و نخبگان در یک نقطه ایستاده اند و هردو به عنوان نیروی پشتیبان جنبش و تحسین کننده ظلم عمومی و ظلم و فساد بالا دستی هایشان هستند؛


تمامی توده ها از میان تکه پاره های یک جامعه شدیدا ذره ذره شده رشد یافته بودند و روحیه رقابت امیز آنها برای بقا و رشد، صرفا از راه یکی شدن با دیگران(فضای پادگانی) تعدیل می‌شود. توده‌ها میل به انزوا و رشد فردی داشتند فذا روی می آورند به انزوا و سرباز زدن از پذیرش در یک گروه سیاسی یا فرهنگی؛ توتالیتاریسم این خلاء را پر نمود و برای همه انسانها یک نسخه پیچیده و همه انها را ذیل یک توده و یک قدرت تعریف نمود و اینگونه انسانها را به یکدیگر نزدیک کرده و یک اتحاد ملی ساخت.

شعار ابداعی معروف ان زمان این بود: «شرف من وفاداری من است.»

یکی از علل یکی شدن جامعه اوباش و نخبگان در این است که اولین رکن حکومت توتالیتر، پذیرش صرف(تعصب) پیشواست. پیشوا/رهبر بالاترین قدرت حکومت است که هیچ وقت تصمیم اشتباه نمی گیرد و اگر خطایی از جانب دستورات او صورت بگیرد، مصلحتی بالاتر در نظر گرفته شده یا کارگزاران در اجرای فرامین او کوتاهی کرده اند؛ این حس قدیس پنداری افراطی بین پیروان این جنبش به حدی است که وقتی حکومت بخواهد برای تثبیت قدرت خود در یکی از رئوس، یکی از کارگزاران را به ناحق محکوم کند، کارگزار که خود را تابع مطلق پیشوا میداند در راستای تداوم نظام برپا داشته شده حاضر است که جان خود را نیز فدا کند.

به بیانی میتوان اینطور گفت که اولین پایه برقراری حکومت توتالیتر، تعصب افراطی مردم نسبت به آن است فلذا، اینگونه سلب آزادی و تسلط شدید بر مردم توجیه پیدا می‌کند.

هدف حکومت توتالیتر سازمان دادن توده هاست، از همین جهت عمدتا حکومتهای توتالیتر در بین کشورهای کم جمعیت پا نمی‌گیرند؛ از همین رو باید نظام عقیدتی و امنیتی خاص و جدید خودش را نیز تولید کند.

مردم منزوی و عافیت طلب که تا به حال در ارکان حکومت به حساب نیامده بودند و به هر نحوی محدود شده‌اند، حالا زیر عنوان توده تعریف می‌شوند و در ارکان حکومت راه دارند. عنوان «اتحاد ملی» ، به رسمیت شناختن مردم تنها و جدا افتاده است.

سیاست جنبش های توتالیتر در این بود که اعضای خود را از بین مردم بی تفاوت و خرفت شده ای انتخاب می کرد که تا به حال در هیچ عرصه سیاسی ورود نکرده بودند؛ همین روش نمک گیر کردن افراد سبب میشود که مردم حتی ضرورت تشکیل یک نوع دیگر حکومتداری را مورد بحث قرار ندهند(نیازی به ان نداشته باشند) و از طرفی، جنبش با ارعاب به جای استدلال منطقی، جای پای خود را سفت می‌کرد. در واقع توتالیتاریسم، از حس بی علاقگی و به حساب شمرده نشدن مردمی که امید به درست شدن شرایط را تبدیل به خشم و فساد و تبهکاری کرده بودند سوء استفاده کرده و آنها را به حزب خود راه داد و حتی بعضی از آنها را به قدرت رسانید و اینگونه مقبولیت را برای خود خرید.

شیوه اعمال قدرتِ فرهنگی حکومت توتالیتر، متفاوت‌تر از سایرین است؛ به طوری که در تاریخ امده یکی از روشنفکران هوادار نازیسم گفته «هرگاه واژه فرهنگ را می شنوم تپانچه ام را بیرون می کشم.»!

اولین اقدام جنبش برای جذب مردم، ابتدا تبلیغ و پس از تسلط نسبی تلقین است و در نهایت ارعاب. هرچه‌‌قدر جنبش کوچکتر و فشارهای خارجی بزرگتر باشند، تبلیغات بمنظوز تاب‌اوری جنبش شدت بیشتری می‌یابند؛ مرحله پس از تبلیغ برای فائق آمدن بر فشارهای خارجی، خشونت خواهد بود. به بیانی می‌توان اینطور گفت که تبلیغ، ابزار معامله توتالیتاریسم با جهان غیر توتالیتاریسم و ارعاب، ویژگی اصلی این حکومت است.

نظام توتالیتر سودای تسلط بر کل جهان را دارد و از همین رو یکی از اساسی ترین آرمان هایش فتح جهان است؛ آنها عقیده دارند واقعیت تنها به قدرت انسانی است که آن را می سازد، نه آنچه حقیقت پنداشته می‌شود. مثلا این گفته که متروی مسکو بزرگترین متروی جهان است زمانی واقعی پنداشته می‌شود که انها بتوانند تمامی متروهای جهان را از بین ببرند. در اینصورت، فرمانروای توتالیتر تنها زمانی می‌تواند دروغ هایش را محقق کند که بر تمامی جهان تسلط داشته باشد و بتواند واقعیت خود را بسازد. این ایده، باب میل مردم فلک زده ای بود که در برابر جنبه های ادراک ناپذیر زندگی قصد فرار از واقعیت، برای بقا داشتند و اینگونه توتالیتر با گردهم اوری مردم در گعده جنبش، واقعیت دوست داشتنی و معقول خود را ساخت.

در واقع مهمترین نبرد توتالیتر، نبرد برای حفظ واقعیتی است که خود ساخته؛ به همین علت به ابزارهای محدودیتی روی می‌آورد و بزرگترین آرمانش تسلط بر جهان خواهد بود.


یکی از علل پیروزی سریع جنبش‌های کوچک توتالیتاری، این بود که آنها ساختار نظامی و دولتی آلمان را به کلی تغییر دادنده و جایگزین‌‌هایی برای انها ترسیم نمودند؛ مثلا معادل سازمان اس آ آلمان(پلیس دولتی)، سازمان اس اس(شاخه نظامی حزب نازی) روی کار امد و عملا اس‌آ را از کارامدی انداخت.

ویژگی اصلی نخبگان وفاداری آنان بود. نخبگان نیازی به تبلیغات و تلقینات نداشتند؛ مثلا اگر برای یهودستیزی باید تبلیغ عمومی شده و دلایلی مطرح می شد، برای نخبگان همین که پیشوا چنین دستوری داده کافی بود که هر یهودی را بی چون و چرا به قتل برسانند. آنان هیچگاه درنگ نمی‌کنند تا واقعیات را آنطور که واقعا هست ببینند و در عوض مطیع و وفادار صرف‌اند. وفاداری نخبگان به قدرت است، نه به خود شخص. آنها جایگاه رهبری را به قدری منزه می‌پندارند که تصمیم اشتباه را برای او محتمل ندانسته و معتقدند به موجب جایگاه قدرتمندی که وی در آن قرار دارد، تصمیمات او با توجه به آینده گرفته می شود و ضررهای زیان‌بار حال حاضر، با در نظر گرفتن فردای روشن‌تر توجیه می‌یابد.

حکومت توتالیتر را میتوان یک حکومت دو وجهی دانست؛ وجه ظاهری آن حکومت نازی و هیئت های دولت، و وجه باطنی آن مرام توتالیتر است. حفظ نمادهای نظام های معمول جهان(رئيس جمهور، وزارت خانه و..)‌ تنها نمادی برای به نمایش گذاشتن اقتدار بوده و عملا کاربردی نداشت.

کانون قدرت کشور، پلیس مخفی است. فعالیت اصلی پلیس مخفی دقیقا پس از ارام شدن شرایط کشور شروع می‌شود. یکی از راه های تسلط، امنیتی کردن فضای جامعه است که پلیس مخفی این وظیفه را به نحو احسن اجرا نمود. پلیس مخفی وظیفه دارد که هر اتفاق مشکوکی را رصد کرده و با هرگونه احتمال جنایت، مجازات نماید. در واقع عمده مجازات های پلیس مخفی، به دلیل پیش بینی تحولات محتمل است، نه وقوع عین جرم.

آنها برای حفظ قدرت در دستان رهبر، مجبور به مجازات قبل از ارتکاب بودند؛ اینگونه حتی اگر گمان برده می‌شد کسی فعالیت های ضد نظام به قصد سرنگونی حکومت دارد مورد مجازات واقع می‌شد تا مبادا روزی به چنین هدفی دست پیدا کند..

«محتوا از کتاب توتالیتاریسم نوشته هانا آرنت»