ویرگول
ورودثبت نام
Fatima a
Fatima a???
Fatima a
Fatima a
خواندن ۳ دقیقه·۲ ماه پیش

از نگاه هایی که راهی هموار ساخت تا دنیا را زیباتر ببینیم🌷

آمده بودم که از امروز بگویم

آمده بودم بدون داشتن ظاهری جذاب از ته دل حرف بزنم. امروز عروسی دعوت شدیم.

همه تو عروسی معمولا میگن میخندن میرقصن حالشون خوبه اما من مغزم یه استپ خورد که رسیدن به این مرحله نیاز به پله به پله ساخته‌ شدنه، همه چیز مرحله به مرحله.

از مغز عزیزم خواهش میکنم که تصویر کامل به یاد بیاره برعکس آدما تو عروسی دلم تنگ شد دلم برای خودم تنگ شد

بنظر من رویا ساختن تصویر قشنگیه . عروسی خیلی زیباست اما درستش! آدمایی که، برای گفتن اینکه عشقشون پابرجا مونده همه رو تالار دعوت میکنن خیلی جااها همو زندگی کردن قدر همو دونستن. همو دوست داشتن. برای عروس و دوماد خیلی خوشحال بودم ولی اینطوری نبود که به صورت واکنش نشون داده بشه.🍁

البته که من هر عروسی همینم به خاطر حس خوبی از فضا میگیرم
البته که من هر عروسی همینم به خاطر حس خوبی از فضا میگیرم

شاید با بعضی اهنگا نتونستم ارتباط بگیرم.

شاید برعکس همه درون خودم فرو رفتم. اما تونستم مغزمو کنترل کنم.

احساس میکنم گاهی وقتا به ماهیت یه مسعله بیشتر از خودش فکر میکنم. امروز به خودم قول نوشتن‌ دادم. من اینو قبول دارم که اگه برگی هم از زمین بیوفته یه حکمتی داره. من اینو قبول دارم که خدایی که مارو خلق کرده حواسش به صلاح و شرمون هست.🪷

دلم میخواست امروز یه دفتر میبردم و از دید آدما مخفی میشدم شروع میکردم به نوشتن‌. بیشتر مواقع دلم میخواد تو کتابا غرق شم خیلی زیاد. در واقع من داشتم همه چیو تحلیل میکردم. و تو مغزم صداها حرف میزدن، حرفایی که کسی نمی‌شنید. انگار که درون خودم هی عمیق‌تر شم. وقتی دیدم مغزم داره غلبه میکنه به جسمم همه رو بلند کردم و رقصیدیم فکر کنم برای فرار از حرفایی بود که تو سرم تکرار میشد هرچی بود اجازه ندادم اشک بشه. فقد به صورت استرس نگاه به سقف نفس عميق و گرفتگی گردن خودشو نشون داد.🥲

و دیدم تونستم احساستمو کنترل کنم. ولی بگم که برام زیبا بود. اینکه رقصیدن و شاد کردن مردم حتی به ظاهر یه هنره دروغ نیست کسایی رو دیدم که خوب میرقصیدن. بچه هایی رو دیدم که خیلی ناز بودن حتی با یه دختر کوچولو رقصیدم. برام اون حس خیلی شیرین بود بعضی زنا بودن که زیبا بودن در عین سادگی.🎀

دستهایی که در آن امید و عشق جوانه میزند باهم خانه ای از لبخند ها و خاطرات می‌سازند .
دستهایی که در آن امید و عشق جوانه میزند باهم خانه ای از لبخند ها و خاطرات می‌سازند .

میدونی چی از همه قشنگ تر بود؟

اینکه هر کس خودش بود. یکی ارایشگاه رفته بود یکی نه.

یکی لباسش معمولی بود یکی نه. اینکه آدما سعی میکنن یا دل خوش بیان خیلی قشنگه. ولی من تو اون لحظه ها استپ خوردم. نمیدونم اینا به چشم بقیه اومد یا نه ولی برای من زیبا بود.

میدونی من در برابر خودم مسعول بودم که خوب حتی اگه حالم خوب نیست اجازه بدم خودم خودم اروم کنم و تو عروسی گریه نکنم.

حتی با کسایی برای اولین بار دیدمشون باهاشون رقصیدم. من یه فرد درونگرام که خوب دیدار اول سمت ادما نمیره.

حال و هوای عروس دوماد برام قشنگ بود چون اون اینده ای که تصور کرده بودم به همون میزان و با جزعیات قشنگ بود. داماد خیلی ذوق داشت اون شبیه خیالاتی بود که تو فکرم رد میشه. با وجود درونگرا بودن انرژی که منتقل کرده بودن بهم رسید.❤️‍🩹👰🏻‍♀️🤵🏻

با تنهاییم دوست شدم و تقریبا هیچ کس همراه نیست. ولی ترسی نداره چون با واقعیت زندگی آدمو روبه رو میکنه. آدمو میسازه. مثل وقتی الماس از کوره بیرون بیاد. وقتی بغض میکردم به این فکر میکردم کاش برای ماهم شده بود و فقط یه ناکامی رو به یادم مینداخت که من چقدر خودم تو لباس عروس کنار تو تصور کردم ولی الان یاد گرفتم تصوری که قرارع بهم آسیب بزنه رو انجام ندم و برای همه آدما عشق را آرزو کنم و دعا کنم آرزو کنم عشق به دلشون بشینه آدم خودشونن پیدا کنند تو تنهاییششون حالشون خوب باشه بتونن لطف خدارو ببینن که منشع همه چیز خداست گاهی تو غالب آدما میاد تا بهمون یاد بده . نقل قول از سهراب سپهری

چشم ها را باید شست

جور دیگر باید دید. 🍃🍃

روایت حسی که منتقل شد و در عین متناقض بودن برایم معنا داشت. خیلی دلی نوشتم اینو🪴🪴


عروسیزندگیدیدگاهنوع نگاهاحساسات
۱
۰
Fatima a
Fatima a
???
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید