سلااااام صبحتون بخیر روزتون بخیر بنده باز اومدم چسناله کنم
راستش
راستش
راستشششش
دلم میخواست یکی بود مینشستم حسااابی باهاش حرف میزدم اینقد که سرگیجه بگیره و دل من خالی بشه
ولی خب دلم زر مفت زیاد میزنه
دلم میخواست یکی بود که هی حرف بزنم باهاش و هی از همه چی براش بگم، نترسم که شاید دلش بخواد شاید فکر کنه زیادی دارم غر میزنم شاید با خودش بگه عجب بدبختیه این، یه چیز به این سادگی رو هم نداره، شاید فکر کنه دارم پز میدم شاید...شاید...
دلم زر مفت زیاد میزنه
دلم میخواد این ترجمه لعنتی رو تموم کنم
فقط تمومش کنم
چرا آخه باید اینقد طولانی باشه؟
چرا آزمون قلمچی اینقد نزدیکه؟
نکنه تو آزمون نسبت به اول تابستون هیچ تغییری نکرده باشم
اونوقت این همه خون دل خودنام یه راست تو مسترابه
کاشکی این آزمون زبانو میدادم میرفت
ولی فک نکنم بتونم نمره قبولی بگیرم برای همین میترسم
دلم میخواست یکی بود که باهاش کلی درمورد کتاب حرف میزدم
میخوام یه کاری با دستام بکنم
میخوام یه چیزی بسازم
یه چیزی بکشم
ولی بلد نیستم
تازه از این کارم متنفرم
مثه دونده ای شدم که خواب دویدن میدیده
یهو بیدار میشه یادش میاد پا نداره
دلم میخواد بارون بیاد
ولی از بارونم خوشم نمیاد
اه...
دلم میخواد برگردم باشگاه
هرچی باشه...هرچی
شنا ژیمناستیک جودو...
هرکوفتی باشه فقط منو برم گردونین
بدنم داره میترکه دیگه از فرم افتاده
دلم نمیخواد ساعت 6 صبح پاشم ورزش کنم مگه من مرغم؟
دلم نمیخواد... اه...
کاشکی زیست یازدهمو پیشخوانی میکردم که طول سال اصلا شانس فکر کردن به المپیادو داشته باشم
کاشکی این ترجمه لعنتی تا آخر هفته تمام بشه
راستش میخوام برم مدرسه (به مامانم نگین لطفا)
آره خب من اون بچه بی اهمیت پخمه ته کلاس بودم که با هیشکی حرف نمیزد
آره مردم از من خوششون نمیاد من نمیتونم با بقیه بجوشم جوابام همه با آره و نه ان بعضی وقتا تو دلم التماس میکنم که یه دست آبی غول پیکر بیاد و همه رو برداره ببره (یا له کنه، فرقی نداره)
ولی میخوام بلند شم از پشت سیستم
کمرم برید
قول میدم به جون خودم دیگه این دفعه کور و کر بازی در نمیارم
به بقیه سلام میکنم
صبحا طوری اخم نمیکنم انگار با لگد بیدارم کردن
منو ببرین بین مردم
دلم نمیخواد باهاشون حرف بزنم ولی این دفعه میزنم
مرد...
لطفا بهشون بگین دیگه برام خرج نکنن
من قرار نیست برم پزشکی بخونم (آههه بازم چرتو پرتای این مارمولک ساما شروع شد)
من میخوام برم یه رشته بی ارزش مثل پرستاری بخونم اونم نه اینجا
لطفا کتابامو (به جز زیستو)
ببرین بسوزونین
لطفا بیشتر تعریف کنین
لطفا از شگفتیایی که ندیدم بهم بگین
لطفا یادم بندازین تنها موجود گونه خودم نیستم
تنها موجود گونه خودت بودن ترسناکه
لطفا اون کتاب لعنتی رو با یه بسته بیسکوییت و یه بطری آب بدین دستم و ببریدم بیرون از خونه، نمیخوام پیش مشاورم برم، نمیخوام بچه های لاغر و درازی رو ببینم که گزارش مطالعه اشون دست کم دوبرابر منه
لطفا منو از این لپتاپ لعنتی دور کنین
لطفا برام یه گوشی بخرین
لطفا منو از اینجا فراری بدین دیگه چیزی تا مهر نمونده و وویسای چرت و پرت معلما و کتابایی که نمیفهمم و فشار توی لوله های یو شکلی که نمیدونم به چه کارم میان
و "اینا بهران جوونیه" ها و "بحرانو غلط نوشتی" ها
و مغز مریضم که دقیقا مثل یه شاعر عاشق میمونه که تا خرخره شراب خورده و میخواد نقاشی کنه
و اون سه تا که مداااام حرف میزنن و همه حرفاشون بر ضد همه
و همه احتمالات
و همه نظریه ها
و شمایی که نمیدونین چی میگم
و تصمیمایی که نمیتونم بگیرم
و دستی که به نوشتن نمیره
و... و.... دیگه چی؟
آهان بله بله، یه بسته پاستیل میخواستم
پاستیل نمکی