Farzaneh Yazdani
Farzaneh Yazdani
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

به بهانه حال این روزهایم...


آن که از بادی رود از جا خسی است ********** ز آن که باد ناموافق خود بسی است (مولانا)

خسته ام، کلمات و واژه ها آزارم میدهند، ماه ها و شاید هم سالهاست، بعضیهاشان بسی گزنده شده اند...

خطابم به توست برادرم،

چه خوب که سالها و شاید هم قرنهاست کسی چندان به لباس تو کاری نداشته است؛

در مجلس بزم و ختم، و در دل کوه و بیابان، و در خیابان و مدرسه و دانشگاه، و در خانه و اتاق و ...

نه حکومت­ها، نه صنعت مد و پوشاک و...! میدانم تغییر کرده است ولی نه آنقدر که آزارت دهد، نه آنقدر که دیگران را آزار دهی، نه آنقدر که بابتش آزارت دهند، نه چارقد از سرت کشیده اند و نه به زور سرت کرده اند....

با تو هستم خواهرم،

سخت است صبر بر چیزی که به آن باور نداری[1]، میدانم....میدانم این روسری شاید چند ده گرمی برسرت سنگینی مینماید نه به خاطر جِرمش که به خاطر اجباری که آن را چون پتک بر سرت میکوبد...

اما یک سوال دارم، چند ماه است که این یک تکه پارچه در کشاکش بین دستان تو و حکومت، هر روز فرسوده تر میشود...و همزمان چیزهای دیگری از دست میرود و حقوق مهمتری که هنوز هم بدست نیامده است، بسیارند زنان دیگری در این شهر، در این کشور، در کشور همسایه، در خاورمیانه، در خاور دور، در باختر، که قربانی جهل و ظلم و فساد و سیاست و صنعت و اقتصاد میشوند،

برای آنها هم با این صراحت و مداومت طرحی، ایده ای، چیزی داری که با هم متحدمان کند؟

به دادگاه ها سری زده ای؟ برنامه ای، داری که باهم اجراییش کنیم؟

دیده ای اینجاگذرنامه فرزند را فقط به پدرش میدهند؟ نیازی به اتحادمان میبینی برای رفع اینگونه تبعیضها ؟!

راستی همین چند روز پیش بود جشنواره فیلم فجر، پرسیدی از خودت که چرا به برنده نقش اول زن، شاهین دادند و به برندگان مرد، تارا؟؟ "کارزاری" نساخته ای که امضایش کنیم؟ راستی سلبریتی ها کجا هستند؟

.........................................................................

گیسوانت را به دست باد پریشان کن، تو میدانی و «باد».

اما یادت باشد، روسریم را به «بود» این حکومت بر سر نگذاشتم که به نبود آن (یا برای نابودی آن) از سر بردارم، (راستی اگر روزی روسری بر سرم ندیدی، بر من پوزخند مزن؛ بدان که "باورم" تغییر کرده است، که من نه آن خسم که با هر وزشی به هر سوی رو کنم!)

و بگذار باور کنم که تو مثل «آنها» نیستی (و نخواهی بود) که به اجبارکردنشان منتقد هستی!

بگذار سر درگریبان کتابهایم فرو برم و زارزار بر روزگارمان بگریم....

و آرزو کنم که به یمن مبعث رحمت للعالمین و متمم مکارم الاخلاق، زخم­های روحمان قدری التیام و زنگارهای وجودمان اندکی صیقل یابد، که آرزومندی را بر جوانان عیب نتوان نمودن...

.........................................................................

پیشاپیش از اینکه درد دلی کردم که شاید سبب شود خاطر برخی مکدّر و یا زبان عدّه ­ای به واژگانی ناموزون بیالاید پوزش می طلبم.

شنبه 1401/11/29

[1] وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَىٰ مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا(سوره کهف- آیه 68)



....




زنحکومتجشنواره فجرسلبریتیآزادی
جایی خواندم: هرچیزی که مینویسی یا میگویی باید از سه دروازه بگذرد: آیا دلسوزانه است؟ آیا لازم است؟ آیا حقیقت دارد؟ امیدوارم آنچه مینویسم از این آزمون باموفقیت بیرون آید!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید