18 ساله، 19 ساله،25ساله،30 ساله و...والفجر، والفجر مقدماتی، والفجر دو، کربلای پنج، بدر، رمضان و... تنها نشانی هایی بود که بر روی تابوت هایشان نوشته شده بود.تشییع 110 شهید گمنام دفاع مقدس.
تقریبا نیم ساعت دیر رسیدم. مراسم مقابل درب دانشگاه تهران بود. اما جمعیت از درب دانشگاه تا چهارراه ولیعصر امتداد داشت.
هرکسی چیزی برای تبرک میداد. تسیبح،چفیه،سجاده،جانماز،انگشتر و حتی گوشه ای از چادری که بر سرش بود. بعد از سخنرانی سردار سلامی تریلی ها آماده حرکت شدند.
اگر گمنام است بگذار گمنام بماند
مادرانشان، خواهرانشان، برادران و پدرانشان کجا بودند؟ شاید مانند ننه ابراهیم همه آنها را فرزندانشان میدانستند. عکس دو شهید را در دستش گرفته بود. پرسیدم: مادرجان پسرانتان هستند؟ گفت: یکیش پسرمه، اون یکی برادرزادم. گفتم: اسم پسرتون چیه؟ گفت: ابراهیم. میخواستم بپرسم فامیلش چیست که گفت: شاید یکی از اینا باشه، شایدم جایی تو بین شهدای گمنام دیگه دفن باشه. زن داداشم که فوت شد چشم انتظار رفت. بعد اون من دیگه مادر همه شهدای گمنامم. دیگر چیزی نپرسیدم.
زنده شو ای شهر دل مرده که بازکاروانی از شهیدان آمده
کانتینرها با نواها و روضه های معروف شروع به حرکت کردند.مردم برای رسیدن به ماشینی که افتخار بدرقه شهدا را داشت از یکدیگر سبقت می گرفتند و خادمین فقط نگران بودند که پای کسی زیر چرخ برود و می گفتند مواظب باشید. افراد برای تبرک هر وسیله ای را که داشتند به خادم ها می دادند تا به تابوت بزنند؛وسایلی از قبیل تسبیح، صلوات شمار، چفیه، شال عزا، دستمال کاغذی، کیف دوربین، کیف پول، کیف دستی و پول و ... دیده می شد، برخی افراد نیز با مداد یادگاری برایشان می نوشتند.
مینوشتند شفاعتمان را بکنید
دیگری مینوشت کاش من هم شهید شوم
و دیگری میگفت سلام ما را به اباعبدالله برسانید
صدای مداحی میثم مطیعی فضا را پر کرده بود: مژده ی یوسف به کنعان آمده بر کویر تشنه باران آمده زنده شو ای شهر دل مرده که باز کاروانی از شهیدان آمده
بدرقه زائران شمس الشموس
مسیر تا معراج شهدا ادامه داشت. ولی نه تنها از جمعیت کم نمیشد و کسی خستگی ترک مسیر نمیکرد که حتی بر جمعیت از اطراف هم افزوده میشد.
در نزدیکی معراج شهدا دیگر نوبت مردم بود تا دست به دست شهدا را به داخل محوطه معراج ببرند. قرار بود راهی مشهد بشوند.
همه فرزندان زهرا هستند
تابوت شهدا در محوطه معراج شهدا برای زیارت کنار هم چیده شد.هر فردی به نوع خاص درد و دل خود را با شهیدان و راز و نیاز با خدای خود را شروع کرده بود.برخی می نوشتند، برخی بی صدا اشک می ریختند برخی هم مانند دختران شهدای سالهای اخیر مشغول پذیرایی بودند. هر کدام با عکسی از پدرانشان به گردن آویخته بودند. خستگی از سر و رویشان می بارید ولی ذره ای اعتراض نداشتند. چون همه فرزندان زهرا بودند. چه شهید 18 ساله 30 سال قبل چه دختر 8 ساله اکنون. امروز همه فرزندان زهرا بودند.
همان فرزندانی که به قول حاج قاسم وقتی مادرانشان نبود در اروند، دجله، کارون و... برایشان مادری میکرد. و مادر حتی بعد از سی و چندسال هم برای فرزندانش مادری میکرد. در روز شهادتش. همه در آغوش مادر آرام گرفتند.