ویرگول
ورودثبت نام
فاطمه
فاطمهیک کتابخوان ساده
فاطمه
فاطمه
خواندن ۱ دقیقه·۷ ماه پیش

توراهی داریم

وقتی فهمیدمش، صادقانه بگم دوماه در عذاب جسمی و روحی به سر میبردم. نه به این خاطر که خودم نمیخواستم، بلکه از گیجی. گیج از اینکه حالا ارشد رو چیکار کنم؟ دکترا چی؟‌ چرا حالت تهوعم خوب نمیشه؟ برمیگردم به حال خوب؟ نکنه افسردگی بگیرم؟ نکنه بچم از اونا بشه که دائما بهونه منو میگیره و گریه میکنه؟ و هزار جور سوال دیگه که هرکدوم به نحوی من رو پشیمون می‌کرد. تا اینکه دفتر خاطراتم رو باز کردم و با یه نگاه سرسری، انگار که خدا گذاشته باشه تو کاسم، چشمم به یه خط افتاد:

کاش فاطمه‌ی روزای بعد بدونه چقدر الان دوست داشت یه بچه تو بغلش می‌بود.

همین یه جمله کافی بود تا تمام دردها و چالش‌ها از ذهنم دور شه. با اینحال هنوزم احساس میکنم کافی نیستم. در همین حین که مقاله می‌نویسم، برای آزمون زبان آماده میشم، مسائل و نرمش‌های بارداری رو رعایت میکنم تا به فرزندم آسیبی نرسه، برای مصاحبه دکتری آماده میشم، کارای خونه رو به تنهایی به دوش می‌کشم و ... بازهم کافی نیستم انگار.

مادری
۴
۰
فاطمه
فاطمه
یک کتابخوان ساده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید